این روزها سر باباعلی یه کمی شلوغه و نمیتونه با سرعت قبل پست جدید بذاره . هر چی بشه آخر ساله و حجم کار بیشتر ایرانی ها مثل بابای ما بیش از قبل خواهد بود . در همین فرصت کوتاه چند تا خبر و خاطره کوچیک هست که بد نیست ثبت کنیم : اول از همه اینکه اواخر اسفند کنسرت پایان دوره ارف رو توی آموزشگاه خواهیم داشت (یه چیزی تو مایه های کنسرت یانی !) و به صورت رسمی پرونده ارف بسته خواهد شد و به بخش انتخاب ساز قدم خواهیم گذاشت ... البته من هنوز ساز نهاییم رو انتخاب نکردم و بین چند تا ساز زهی و سیمی مرددم که در آینده نزدیک باید انتخاب نهاییم رو انجام بدم ...
بعد از دریافت یک عدد ماموت سایز بزرگ از مجموعه کالکتا به خاطر ده مثبتی که توی مدرسه گرفته بودم ، در خصوص سیستم تشویقی هم قرار بر این شد که برای اینکه کسب امتیازها خیلی زود به دریافت جایزه و این حرف ها ختم نشه و مجبور نشیم هی فرت و فرت جایزه بخریم !، به ازای هر ده هفته ای که در کارنامه ارزیابی هفتگیم تمام امتیازهای من عالی بود یه جایزه بگیرم . جالب اینکه از همون وقتی که این قرار رو گذاشتیم یعنی چهار هفته پیش تمام کارنامه های هفتگی من با امتیاز فول عالی به خونه فرستاده میشه و حتا توی یک آیتم هم کمتر از عالی نمیارم (جوری که باباعلی میخواد بیاد مدرسه از معلمم پرس و جو کنه که یه وقت تبانی من و معلمم در کار نباشه)

در هر صورت تا پر شدن چوبخط فقط سه تا کارنامه تمام عالی مونده ... فکر کنم باباعلی باید به یه ترفند دیگه فکر کنه ...

در آخرین جلسه ای هم که توی مدرسه برگزار شد قرار بر این شد که آزمونی برگزار بشه و از همون پیش دبستانی ، بچه هایی که بعد از یک سال آموزش هنوز نتونستند خودشون رو به سطح مدرسه برسونند رو با نفرات جدید جایگزین کنند . این هم رویه ایه که کمی سخت گیرانه به نظر میاد ولی خب دیگه هر مدرسه ای در پذیرش و یا حفظ دانش آموز مختاره همونطور که خانواده ها در تعویض مدرسه بچه هاشون . به شرطی که معیارهاشون مناسب باشه شاید به نفع همه باشه که در جایگاه مناسب خودشون قرار بگیرند و جایی رو که توش زندگی براشون سخت میشه رو با جای بهتری عوض کنند ... نمی دونم .
راستی نکته ای که در این بین وجود داشت و مربوط میشه به بخش شخصیتی بنده اینه که من از اسباب بازی های بزرگ به اندازه نمونه های کوچک خوشم نمیاد . یعنی اینکه با آدمک ها ، اسباب بازی ها و حیوون های کوچک ساعت ها بازی می کنم و دو سه تا از اونها همیشه همراه منه ولی این ماموت بزرگه رو که هدیه گرفتم فقط نقش دکور رو تو اتاق من بازی می کنه و به چشم یه اسباب بازی جذاب بهش نگاه نمی کنم . یادم باشه عکس جذاب ترین عروسک ها و ماشین هام رو که همه مینیاتوری هستند براتون آپلود کنم . البته باباعلی فکر می کنه قابلیت حمل راحت تر اسباب بازی های کوچک هم توش بی تاثیر نیست .
وضعیت آب و هوا ، سرماخوردگی خفیف من و کارهای زیاد آخر سال باعث شد این روزها کمتر بتونیم برای بازی بریم بیرون تا اینکه دیروز من و باباعلی رفتیم پارک فردوس تا بازی کنیم ... جالب بود وقتی میخواستیم از مسیر دوچرخه ها بریم رو کردم به باباعلی و گفتم :
من : از این راه تنهایی نمیشه رفت ! این راه رو حتمن باید با یک دوست بریم !
باباعلی : کی گفته ؟ حالا شاید نتونیم دوست پیدا کنیم... اونوقت نباید از این راه بریم ؟!
من : نه نمیشه ! مثل اون دفعه که با دوستم از این راه رفتیم ...
باباعلی : کدوم دوستت ؟ اصلن یادت مونده اسمش چیه ؟
من : امیرعلی (یکی دو ماه پیش حدود دو ساعت با هم بازی کردیم و از همین مسیر دوچرخه ها رفتیم و یه پست هم براش گذاشته بودم) رو میگم دیگه ! بیا از این طرف بریم اول من یه دوست پیدا کنم بعد بریم تو پیست دوچرخه ها !
باباعلی : خب شاید دوست جدیدی که پیدا می کنی اسکوتر نداشته باشه و نتونه پا به پای تو بیاد .
من : لازم نیست که حتمن داشته باشه . یه کاریش می کنیم حالا بیا بریم .
و رفتیم تو قسمت شلوغ پارک که من دوست پیدا کنم ... البته وقتی رسیدیم اونجا دیدم پسر یا دختر هم سن و سال و حتی کوچکتر از من نیست که با هم بریم و در نتیجه تنهایی راهی پیست شدیم ...
بعد از کلی بازی رفتیم سر وقت قدم زدن درطبیعت :
من : باباعلی اینا رو لگد نکن ! به اینا میگن چمن های خوب ! من از اون طرف میرم تا لگدشون نکنم ...
باباعلی : اه ؟ نمیشه روی اینا راه رفت ؟! خب منم از همون طرف میام
من : نه نمیشه . تازه باید ازشون معذرت هم بخوای که لگدشون کردی !!!
باباعلی : اوکی اشکالی نداره معذرت خواهی هم می کنیم !
من : به اینها هم میگن الیتولی ! این چاله های کوچیکی که توشون یه سری گیاه سبز دور هم جمع شدند . اینا رو هم نباید لگد کرد ... این برگ رو ببین که خشک شده و یه طرفش سفیده و یه طرفش سیاه ... بهش میگن "برگ سه" !!!
باباعلی : چی ؟ الیتولی رو دیگه از کجا در آوردی ؟! برگ سه ؟ یعنی ۳ ؟!ببینم اگه خیلی از خراب شدن چمن ها ناراحتی میخوای از زمین درشون بیاریم و ببریم تو خونه مون ازشون مراقبت کنیم ؟!
نه ... تو خونه مون که نه ولی باید مراقبشون باشیم ... باباعلی تو فکرش : بابا طرفدار محیط زیست !
و در ادامه کلی مطلب راجع به برگ و خزه و درخت گفتم که گرچه محتواشون درست بود ولی باباعلی مطمئنه حداقل اسم هاشون رو از خودم سر هم کردم !
پ.ن : بعد از اینکه رسیدیم خونه درباره نحوه ایجاد خاک و آب های زیر زمینی برای باباعلی کنفرانس دادم و معلوم شد که اینها رو توی "واحد کار" مدرسه مون یاد گرفتم .