خداحافظ پادشاه

توی اون روزهای شلوغ اسفندماه پارسال (تداخل زمان کنسرت آموزشگاه ، برنامه پایان سال مدرسه و امتحان پایانی زبان) یه چیزی از قلم افتاد و اون هم پایان ترم ۳ شطرنجمون بود . با وجود اونهمه کاری که داشتم نتونستم اونجوری که باید و شاید برای شطرنجم زمان بذارم و تمرین هاش رو به موقع حل کنم . این بود که در پایان ترم ، امتیازهای کیفی کارنامه ام از عالی به خوب تبدیل شد . البته خودم هم برخلاف اینکه مشکل خاصی با شطرنج ندارم و بنا به نظر استادم وضعیت یادگیریم خوبه اما احتمالن به دلیل ازدیاد کلاس ها تا حالا اونجور که باید و شاید نتونستم به این مقوله بپردازم . از طرفی کلاس های گروهی دفمون هم از همین چهارشنبه ای که گذشت شروع شده و با این حساب مجبور میشم فعلن دور مقوله شطرنج رو خط بکشم و یادگیری حرفه ایش رو به زمان دیگری موکول کنم ... اما باباعلی از چهارشنبه دو هفته پیش که برای جلسه توجیهی دف رفتیم آموزشگاه تا حالا داره به این قضیه فکر می کنه که اگه بتونه یکی دو تا از برنامه های یادگیری من رو با برنامه های ورزشی تفریحی عوض کنه و صاف هم دست گذاشته روی دف ... در همین زمینه تا حالا دو تا جلسه رسمی مشورتی هم با من گذاشته و سعی کرده نظر من رو با ارائه پیشنهاد های چرب و چیل عوض کنه :
سوارکاری ، شنا و یا یه ورزش دلخواه دیگه پیشنهادهایی بود که باباعلی دو سه بار تا حالا مطرح کرده و من هم اعلام کردم که همه برنامه هایی رو که پیشنهاد کرده دوست دارم ولی نمی تونم از دف بگذرم !!! حالا باباعلی مونده و برنامه هایی که تغییرش داره روز به روز سخت تر میشه . دوشنبه یعنی پس فردا هم کنسرت باله داریم و قراره نفراتی که کارشون بهتر بوده برای تیم نهایی انتخاب بشن . باباعلی میگه حالا که نمیشه از هیچکدومشون گذشت بد هم نیست برای یک بار هم شده در مرحله نهایی انتخاب نشم !!! حداقل یک روزم خالی میشه و میتونم بیشتر استراحت کنم یا به تفریح بپردازم .
در هر صورت من فعلن با پادشاه سرزمین سیاه و سفید و یارانش خداحافظی کردم تا به کارهایی که بهشون علاقه بیشتری دارم بپردازم . تا خدا چه خواهد .




























روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .