حیوانات : منابع آموزشی

اینکه آدمی مثل باباعلی که قبل از من بچه دیگه ای نداشته و مطالعات قبلیش هم مرتبط با تعلیم و تربیت بچه نبوده چطور می تونه اطلاعاتی در این زمینه داشته باشه و مسیر کودکیاریش ! به مسیر درست نزدیک باشه بخشیش بر می گرده به عکسی که میبینین .

جریان از این قراره که ۱۶ سال پیش روزی از روزها که با پدرش یعنی بابابزرگ من میرن به مغازه یکی از دوستاشون ، اون دوست عزیز توله سگ تازه متولد شده ای رو نشونشون میده . حیوونی بسیار زیبا و کوچولو (تقریبن به اندازه یک وجب) که متاسفانه در بدو تولد از مادرش جدا شده و قرار بود به عنوان هدیه به باباعلی اهدا بشه . توله سگ کوچولو که نژادش به سگ های گرگی سیبری و آلاسکا شبیه بود (از همونها که می بندند به سورتمه) پیش اون موندگار شد و بعدها اسمش شد "راکی" . موجود نیمه گرگ ما اینقدر کوچولو بود که حتا نمی تونست چشم هاش رو باز کنه و یا روی پاهای خودش بایسته ، باباعلی هم که تجربه ای در خصوص بزرگ کردن سگ نداشت بهترین راه رو در مراجعه به یه دامپزشک میبینه بنابراین راهی دانشکده دامپزشکی که نزدیک خونه شون بود میشه . و باقی ماجرا :

دکتر بهرامی

راستشو بخواین اولین باری که باباعلی با آقای دکتر مواجه شد حرف هاش کمی براش عجیب و دور از ذهن اومد ! آخه اون همچین راجع به توله سگ حرف می زد که انگار داره راجع به بچه آدم حرف می زنه :

"ببین عزیز من ! کوچولوی شما کاملن سالمه و هیچ اشکالی نداره . یه واکسن هست که خودم بهش میزنم . غذاش فعلن شیر با مولتی ویتامین باشه کم کم که بزرگ تر شد میتونین از باقیمانده غذای خودتون بهش بدین . یادتون باشه که اون خیلی زود رشد می کنه و بزرگ میشه . در طول مراحل رشدش تا میتونین باهاش حرف بزنین . اون از صدای شما و حالت های صورت و چشم هاتون میفهمه که شما خوشحال ، ناراحت و یا عصبانی هستید ! هیچوقت تنبیهش نکنید . وقتی کار بدی انجام میده فقط باهاش حرف بزنید و بهش توضیح بدید که کاری که کرده کار بدی بوده . برای تربیتش هیچوقت از زدن استفاده نکنید و یا با چوب اون رو نترسونید چون ترسو بار میاد و هر کی دستش رو بلند کنه و یا چوب دستش باشه ازش می ترسه و ..."

همینطور که اون داشت ادامه میداد باباعلی احساس می کرد شاید این مرد کمی خل هم باشه !!

ولی بعدها که در جریان پرورش و تعلیم راکی قرار گرفت و به حالات مختلفش توجه کرد دید که تمام حرف های دکتر بهرامی درست و از روی عقل و مطالعه بوده . اون تجربه باعث شد سال های سال این فکر تو ذهنش باشه : "حالا که ما با حیوون ها باید اینقدر دست به عصا و با احتیاط رفتار کنیم چرا خیلی از ماها رفتارمون با بچه های خودمون بدتر و زننده تر از رفتار حیواناته؟! چرا از این مقوله و یا حتا رفتار حیوون ها نسبت به بچه هاشون یاد نمی گیریم ؟"

حالا چی شد که یاد این قضیه افتاد ؟! یکی دو هفته پیش داشت فیلم سخنرانی یه روانشناس معروف رو میدید که جمله های زیر اون رو یاد تجربه خودش انداخت :

"بهترین رابطه ای که میتوان دید رابطه حیوانات با فرزندانشان و بدترین رابطه نیز رابطه والدین انسان با فرزندش است . هیچ پستانداری به فرزندش برای غذا خوردن اصرار و غذا را در حلق او فرو نمی کند . هر یک از بچه ها که گرسنه شان شد به نوبت از شیر مادر تغذیه می کند . حیوانات با کودکشان بسیار مهربانند و برخلاف آزار و اذیتی که کودکانشان دارند به هیچ وجه عکس العمل منفی نشان نمی دهد"  

به نظر باباعلی شخصی که صاحب فرزند میشه از چند طریق میتونه راه برخورد صحیح با اون رو یاد بگیره :

-         یادآوری خاطرات خوب و بد دوران کودکی خودش : چه رفتارهایی مانع تلاش اون میشده و چه رفتارهایی انگیزه اون رو چند برابر می کرده .

-         توجه به زندگی دیگران (به خصوص دیگرانی که اطلاعاتی در خصوص نحوه رشد و شکل گیری شخصیتشون دارید) که در هر دو بعد مثبت و منفی می تونه آموزنده باشه .

-         توجه به زندگی حیوانات و نحوه برخورد اونها با فرزندانشون که درس های زیادی به همراه داره .

-         توجه به گیاهان و نحوه رشد اونها (اونها در ابتدای مراحل رشد موجودات ظریفی هستند که باید به دقت بهشون رسیدگی بشه تا تبدیل به گیاه محکم و پرباری بشند و هر گونه رسیدگی کم و یا زیاد می تونه نتایج منفی در خود گیاه و یا میوه حاصل از اون داشته باشه)

-         مطالعه و رجوع به اهل فن برای تکمیل اطلاعاتشون .

به عنوان تکمیل پستمون متن زیر رو از یکی از وب سایت های دامپزشکی کپی کردم . به نظرم حاوی نکات جالبیه که لازمه بهشون توجه بشه (تا حدود زیادی مشابه اصولیه که باید برای نوزاد انسان رعایت بشه . یکی دو تا منبع هم یادم اومد که در جای خودش با رنگ سبز مشخص کردم):

"اصولا تربيت سگها، كار وقت‌گيري بوده و نياز به حوصله زيادي دارد. شخصي كه مي‌خواهد سگ را تعليم دهد بايد با خصوصيات رفتاري آن آشنايي كافي داشته، حيوان را درك كرده و بتوا ند با وي ارتباط نزديكي برقرار كند. بايد اين نكته را در نظر داشته باشيد كه برنامه و سيستمي كه براي پرورش سگ انتخاب مي‌كنيد بايد در راستايي باشد كه حيوان را شاداب و سرحال كند و هيچ موقع اين تربيت و تعليم نبايد موجب آزار و اذيت حيوان شود. اگر بتوانید سگ را درست و صحيح تربيت كنيد، جذابيت حيوان چند برابر شده و رابطه عاطفي شما با او بسيار عميق‌تر خواهد گشت. سگ زیر شش ماه تربیت پذیری مناسبی نخواهد داشت و بهترين موقع براي شروع تربيت، از سن شش ماهگي تا 2 سالگي است.


قبل از شروع به تعليم و تربيت سگ، بايد با او كاملا اخت شويد. اينكه بخواهيد يك سگ جديد را بدون اينكه با وي آشنايي داشته باشيد و بدون اينكه با وي ارتباط نزديك برقرار كنيد، تعليم دهيد، يك كار بيهوده و پردردسر است. زيرا چنين سگي از دستورات و تعاليم شما پيروي نخواهد كرد.

اختصار در واژه ها : سگ در هنگام تعلیم ،  واژه های ساده یک بخشی مثل بنشين را خيلي راحتتر از عبارت هایی مثل «زود باش بشين» ياد خواهد گرفت(طریقه صحیح و اثربخش صحبت کردن با کودکمون یکی از مواردیه که اکثریت ما در اون ضعف شدید داریم و باید اون رو حسابی یاد بگیریم.این موارد تا حدود زیادی در کتاب "حرف اضافه ممنوع" توضیح داده شده)


حيوان معمولا در جلسات اول آموزش، زود حوصله‌اش را از دست داده و خسته مي‌شود، بنابراين بهتر است جلسات اول كوتاه بوده و خسته‌كننده نباشد.

هيچگاه در حين تربيت سگ بي‌جهت او را سرزنش نكنيد زيرا چنين برخوردي از سوي شما، او را گيج خواهد كرد. اگر سگتان در حين آموزش تعاليم شما را درست انجام داد او را تشويق كنيد. منظور از تشويق، اين است كه شما بايد يك رابطه نشاط‌بخش را با سگتان برقرار كنيد. براي مثال نوازش كردن يا گفتن كلماتي مانند آفرين، سگ خوب من و...

موقع تنبيه هم سعي نكنيد كه با عصبانيت و خشم بر سگتان فرياد بزنيد، زيرا اين كار باعث دستپاچگي و سراسيمي او گشته و از توانايي او براي يادگيري تعاليمتان خواهد كاست. (در کتاب "تربیت بدون فریاد" تا حدود زیادی توضیح داده شده که چرا برای تربیت کودکتون از فریاد استفاده می کنید و چطور میتونید با تربیت خودتون پبش از تربیت کودکتون این عادت بد رو ترک کنید)

هيچ موقع سگتان را كتك نزنيد (مگر در مواقع بسيار استثنايي، مثلا در مواقعي كه سگ تمايل به گاز گرفتن دارد) زيرا اين كار باعث خواهد شد، سگ شما ترسو بار بيايد و با بالا رفتن هر دستي پا به فرار بگذارد، همواره بايد سعي كنيد به جاي كتك زدن و حتي يك تنبيه ساده، رفتار وي را اصلاح كنيد و به محض اينكه رفتارش اصلاح شد و كارش را درست انجام داد، او را مورد تشويق قرار دهيد". 

روز جهانی کودک

اول از همه روز جهانی کودک رو با همه کم لطفی که در کشور ما به کودک میشه تبریک میگم . امیدوارم همه بچه های سرزمینم فرصت این رو داشته باشند که کودکی کنند و از این روزهای کوتاه که مثل برق و باد می گذره لذت ببرند .

به مناسبت امروز توی مدرسه مون کیک خوردیم ، کیکی که شکل پرچم ایران بود . یه ماشین کوچولوی خوشگل هم هدیه گرفتیم . مامان شیدا هم که اومد مدرسه دنبالم ، کمی شیرینی تر گرفت تا غروب که باباعلی اومد خونه دورهم یه جشن خودمونی به مناسبت این روز برگزار کنیم که بخاطر این کارش ازش تشکر کردم (البته من شیرینی دوست ندارم) ولی از اینها که بگذریم :

امشب باباعلی رو بردم استخر ! جدی می گم . آخه اون تا حالا به استخری که من چند ماهه میرم نیومده بود و همیشه خودم تنهایی می رفتم . خیلی دوست داشتم یه روز با هم بریم و بتونم استخر و جاهای مختلفش رو بهش نشون بدم . از همون اولین لحظه ورود شروع کردم به پرزنت استخر و جاهای مختلفش ، طوری که هر کی رد می شد ما رو با تعجب و خنده نگاه می کرد (یه جاهایی باباعلی احساس خجالت می کرد) :

" کلید این کمدها همون دستبندیه که بهت دادند . درش اینجوری باز میشه . لباساتو عوض کردی باید مایوت رو اون پشت بپوشی . اینجا سه تا جای تعویض مایو داره بیا تا بهت نشون بدم . یادت باشه در رو از پشت قفل کنی . قبل از رفتن توی آب باید دوش بگیری . دمپاییتو اینجا باید در بیاری . ببین استخرمون خوبه ؟! و ... " (و این راهنمایی ها و تشریح ریزه کاری ها تا لحظه آخر ادامه داشت)

فکر کنم امشب 5000 کلمه حرفی که باید توی یک روز میزدم رو ظرف دو ساعت زدم . فکر کن تمام سوراخ سنبه های استخر رو به بابات نشون بدی ، تمام فنون و شناهایی رو که یاد گرفتی به دقت براش اجرا کنی و از نظر تئوری هم اونها رو براش تشریح کنی و بعد کوتاه نیایی و بخواهی اونها رو یکی یکی برات اجرا کنه که ببینی یاد گرفته یا نه و ایراداتش رو هم بگی و رفع ایراد کنی . در هر صورت جاتون خالی امشب به دوتاییمون خیلی خوش گذشت . میشه گفت تا حالا هیچکس باباعلی رو اینطور کامل به جایی نبرده و راهنماش نشده بود . امروز برای اون بیشتر شبیه روز پدر بود تا روزکودک !

گزارش وضعیت

دو هفته اول مهر و در واقع اولین دو هفته کلاس اول من گذشت  . برای بنده که حداقل چهار سال گذشته رو همچین بیکار هم نبودم کلاس اولی شدن نباید خیلی هم سخت باشه ولی خب یه تفاوت هایی هم داره که کار رو کمی سخت می کنه. از قبیل اینکه دیگه مثل مهد و پیش دبستانی نمیتونیم در طول روز بخوابیم و در تمام مدت روز هم  باید کفشمون پامون باشه و ... همین تفاوت ها باعث میشه که ما امسال حسابی خستگی رو حس کنیم و لابد خیلی از پدر و مادرها هم دلواپس اینکه "خدایا نکنه یه وقت به بچه ام فشار بیاد" ولی مژده بهتون بدم که نگران نباشید چون میلیون ها کودک در سراسر دنیا هستند که آرزوی برخورداری از امکان تحصیل و داشتن یک زندگی نسبتن آروم رو دارند . تحصیل و مدرسه برای بچه ها فشار به حساب نمیاد . بگذریم :

برنامه مدرسه ما حسابی پر و پیمونه وهر روز ازصبح تا ساعت 15 هفت برنامه مختلف داریم و به ازای هر روز هم تکالیفی که بخشیش توی مدرسه و بخشیش هم تو خونه انجام میشه . تا اینجای کار مشکل خاصی وجود نداره و من دارم کارم رو مثل قبل انجام میدم . اطلاعاتی که تا حالا خودم در خصوص مدرسه ام گفتم تا حدودی جالبه و بد نیست اشاره ای بهشون داشته باشیم :

توضیح لازم : برخی از این داستان ها زاده تخیلات منه که آخرش با رنگ قرمز مشخص کردم ولی بقیه اش واقعیه .

کلاس ما 

- رابطه من و خانوم معلمم خوبه ولی دو سه روز بعد از شروع مدرسه همه بچه های کلاس رو (که بیست و دو نفر هستند) یکی یکی بردند پای تخته تا شکل هایی رو پای تخته بکشند (هر کدومشون سه شکل کشیدند) ولی برخلاف اینکه من سر کلاس ساکت بودم از من نخواستند برم پای تخته ! البته این عمل عمدی نبوده و شاید به دلیل کمبود وقت و ... اتفاق افتاده چون روز بعدش یکی از این کارت های معروف گرفتم و روی تمام تکالیفم هم برچسب تشویقی زده و کلی یادداشت های زیبا نوشته شده و این یعنی اینکه مشکلی وجود نداره .

- وقتی یکی از همکلاسی هام اذیتم می کرد (به بچه های کلاس و از جمله من تف پرت می کرد و ...) خانم معلمم بهم گفت بزنم لهش کنم !!! بعدن برای باباعلی تعریف کردم که این یک داستان واقعی نبوده و خودم ساختمش ! البته اون همکلاسیم تا حالا چند بار تذکر گرفته و داستان اذیت هاش واقعیه ولی راه حل خانم معلمم داستانیه که خودم ساختم !!!  

مربی فوتبال

جلسه اول گفت که اگه شلوغ کنیم ما رو می زنه ! ولی جلسات بعدی دیگه خبری از این ادبیات نبود پس یا اون شوخی کرده و یا ادبیاتش رو عوض کرده ! باباعلی هم به من توضیح داد که ممکنه شوخی کرده باشه و سر کلاس های ورزشی مربی ممکنه از این حرف ها بزنه و در ادامه :

خب تو بهش نگفتی که اون حق زدن شما رو نداره ؟

نه ! آخه من که نباید رو حرف معلمم حرف بزنم !

آفرین خیلی خوبه ! می خواستم بدونم نظرخودت چیه . در هر صورت هیچوقت رو حرفشون حرف نزن ولی اگه مثل امروز به موردی برخوردی با من در میون بزار تا در صورت تکرار ، مشکل رو با مطرح کردن با مدیرهای مدرسه حل کنم .

باشه ... ( البته بعد از هفته اول همه چی رو غلتک افتاد )

راستی من عاشق فوتبالم و تمام چیزهایی که یاد گرفتم (مثل تکل ، دریبل و دویدن با توپ و ...) رو همچین با آب و تاب تعریف می کنم که نگو . از قرار معلوم تو مدرسه برنامه منظم و جدی برای تعلیم این ورزش وجود داره .

استاد موسیقی

در جواب من که بهش گفتم میتونم ویلن بزنم حرفم رو باور نکرد و گفت : "تو اصلن ویلن زدن بلد نیستی !!!" باباعلی بعد از شنیدن این داستان ضمن اینکه باورش براش سخت بود ولی بهم گفت که اگر هم این اتفاق افتاده باشه ممکنه استاد یه جورایی حق داشته باشه چون خبر نداره که من دوره ارفم رو خیلی وقته تموم کردم وسومین ترمه که میرم کلاس ساز . تو مدرسه هم که ساز نداریم و نمی بریم که اون بدونه وضعیت از چه قراره  . در هر صورت با توجه به اینکه خودم رو یک نوازنده می دونم کمی بهم برخورد ولی با توضیحات باباعلی قانع شدم و تصمیم گرفتم در اولین فرصتی که دست داد با ساز زدنم بهش نشون بدم که اشتباه فکر کرده و نباید بدون داشتن اطلاعات کافی راجع به کسی قضاوت کنه .

توجه : برخلاف کامل بودن داستان بالا و اونهمه احساسات مختلفی که در جریانش از خودم نشون دادم (ناراحتی و ...) دو سه روز بعد برای باباعلی تعریف کردم که این داستانی که گفتم زاده تخیلات خودم بوده و استاد بیچاره هیچوقت همچین چیزی بهم نگفته !!!

در مجموع بعد از دو هفته میتونم بگم به شرایط جدید عادت کردم و همه چی مرتبه . اینهایی که گفتم راجع به مدرسه بود ، وضعیت  کلاس های فوق برنامه رو تو بخش های خودش تعریف می کنم .

این عکس ها که میبینید داستان دارند . البته اولش باباعلی این رو نمی دونست و وقتی به صورت اتفاقی پرسید داستان رو براش تعریف کردم :

من در حال انجام تکالیفم هستم . دو تا وزیر هم دارم که سمت راست و چپ من هستند و در حال حاضر پاک کن های من رو برام حمل و نگهداری می کنند ولی وظایف کشوری و لشگری دیگری هم دارند .

گاوه که سمت چپه به نام "وزیرشاه"وزیر اصلیه که رابط من با بقیه است . ماموت هم وزیره ولی رابط بین وزیر اصلی و سربازها است به این مضمون که وزیر اصلی یعنی آقای گاو ! یا همون "وزیرشاه" اوامر رو به ماموت منتقل می کنه و ماموت با سربازها در میون می گذاره و بر عملکرد اونها نظارت هم می کنه . سربازها (مدادتراش و یک در خودکار) وظیفه نگهبانی و تامین امنیت من رو دارند تا بتونم کارم رو خوب انجام بدم .

موقع استراحت هم وزیرهای من میتونند به شکلی که می بینید یعنی لنگ در هوا استراحت کنند ! این وسط میمونه چند نکته ظریف : اون هم اینه که بازیگر نقش پادشاه (یعنی خودم) پذیرفته که "مشق رو باید نوشت حتا اگه خودت رو پادشاه فرض کنی !" و اینکه میشه یه کار سخت رو هم با بازی و کمک گرفتن از چند تا شخصیت و وزیر متشخص مثل گاو ! و ... تبدیل به یه کار قابل تحمل کرد . راستی کارهای زیادی در منزل هست که وقتی از بارگاه همایونی خودم (دنیای بازی هام) خارج میشم انجام میدم . کمک در چیدمان و جمع کردن میز غذا ، تحویل دادن آشغال ها به سرایدار و برداشتن کفش ها از جلوی در و قرار دادن در جاکفشی و چندین و چند کار کوچک و بزرگ دیگه وظابف روزانه من رو تشکیل میده که با کمال میل انجامشون میدم . اینها رو گفتم که بدونین این احساس "خودپادشاه پنداری" فقط و فقط مربوط به دنیای بازی های منه .

نکته در خصوص وقایع مدرسه : یعضی از داستان هایی که بچه ها در روزهای اول مدرسه شون از مدرسه و اتفاق هایی که در اون میفته براتون تعریف می کنند ممکنه واقعی نباشه و زاییده تخیلات اونها  باشه . هیجان روزهای اول مدرسه می تونه این تخیلات رو بیشتر به کار بندازه .

یکِ هفتِ نود و یک !

اولین روز مهر ماه هم اومد و رفت و من این روز جالب رو بدون واکنشی خاص و طبق معمول بدون هیچگونه استرسی (مثل یک سال پیش که به عنوان دانش آموز پیش دبستانی وارد مدرسه مون شدم) پشت سر گذاشتم . و اما امروز باباعلی همراه من نبود ! در شش سال گذشته این دومین باریه که من بدون اون در یک مراسم مهم شرکت می کنم . البته واکنشم رو هم بروز دادم ولی در مجموع مثل همیشه با قضیه یه جورایی منطقی کنار اومدم :

من : مامان شیدا ! تو امروز با من می آیی مدرسه ؟

مامان شیدا : بله .

من : یعنی امروز رو مرخصی گرفتی ؟

مامان شیدا : آره .

من : یعنی امروز رو به خاطر من مرخصی گرفتی ؟

مامان شیدا : بله .

من : بعد از اینکه من رو مدرسه گذاشتی بر می گردی خونه ؟

مامان شیدا : نه ! میرم سر کار .

من : باباعلی رفته سر کار ؟

مامان شیدا : بله .

من : یعنی امروز با من مدرسه نمیاد ؟

مامان شیدا : نه .

من : همه باباها امروز نمیان مدرسه با بچه هاشون ؟

مامان شیدا : بعضی هاشون هم ممکنه بیان .

و من تا رسیدن به مدرسه ساکت بودم (و لابد وقتی رسیدیم اونجا داشتم تعداد باباهایی که اومده بودند رو می شمردم)

نتیجه اخلاقی : آوووووویییییییییی باباها ! روزهای مهم زندگی بچه هاتون رو از دست ندین . این باباعلی همیشه کنارم بوده باز یه روز که نبوده کلی حال ما گرفته شد و به روی خودمون هم آوردیم ! گرچه ممکنه فکر کنین که از نظر بچه هاتون مهم نیستین و ممکنه حتا بعضیهاشون همین سوال هایی رو که من پرسیدم رو هم در نبودتون نپرسند ولی شک نکنین اینها سوال هاییه که بچه ها از خودشون حتمن خواهند پرسید و اگه خودشون نتونند جواب درستی برای علت غیبت شما داشته باشند معلوم نیست عواقبش به چه شکلهایی در روحیه اونها بروز خواهد کرد .

و اما از موضوع بالا که بگذریم امروز در مجموع روز خوبی بود . کلاس ها ، همکلاسی ها و معلممون مشخص شد و تعدادی کتاب هم بهمون دادند که به نظرم بچه بازی اومد (منظورم اینه که مناسب ما بچه ها است ) چون بیشتر مطالبش رو قبلن بلد بودم . البته ما به هیچ وجه دوست نداریم چیزی رو الکی زودتر از موعدش یاد بگیریم و برای یاد گرفتن زودتر از موعد اونها دلیل هم داشتیم چون کلاس های خارج از مدرسه ام زیاده و در طول سال به همه اونها و تمریناتشون نمی رسم بنابراین مجبور بودم یکی دو تا از این کتاب های وقت گیر رو لا به لای تفریحات تابستونیم تموم کنم .

خانم معلم دوست داشتنی جالب !

(اینها رو خودم به باباعلی گفتم) : معلم امسال من سنش بالا است و خیلی مهربونه و صورت جالبی داره که اگه بهت بگم چه شکلیه از خنده با کله میری توی همین میز ! (و بعد سعی کردم شکلی شبیه صورت ایشون رو با صورت خودم به باباعلی نشون بدم تا اون بدونه که معلم عزیزم چهره دوست داشتنی داره و من ازشون خوشم اومده) وقتی هم داره چیزی می نویسه دهنش رو تکون میده و اینجوری فکر می کنه .... (و باباعلی بود که از من یه سوال به این مضمون پرسیده بود که "معلمت چطور بود؟" و با اینهمه اطلاعات ریز در مورد خصوصیت های فیزیکی ایشون مواجه شده بود و داشت با خودش فکر می کرد که چطور این بچه ها به ریزترین چیزها هم دقت می کنند) ... و در ادامه : راستی اون امروز از ما خواست که فکر کردن رو تمرین کنیم ... چشممون رو ببندیم و فکر کنیم رفتیم دریا و پابرهنه داریم روی شن های ساحلی قدم میزنیم ... من هم این کار رو کردم . خیلی راحت بود ! آخه تازه رفته بودیم دریا !

باباعلی : اولن صورت آدم ها هر شکلی که باشه هیچ جای خنده نداره حتا اگه از روی دوست داشتن و توضیح خوب بودنشون باشه . اوکی ؟!

من : اوکی ! فقط خواستم بگم معلمم خوب بود ! (البته تقصیر از خود باباعلی بود . وقتی از کسی می پرسی فلانی چطور بود این "چطور" می تونه طیف وسیعی از خصوصیت ها از جمله خصوصیت های فیزیکی رو در بر بگیره . اون باید می پرسید نظر من راجع به رفتار معلمم چیه و ... )

باباعلی : دومن اسم معلمتون خانم ......... یه ، سابقه شون تو آموزش بچه ها خیلی زیاده و چیزهای زیادی هم بلده پس طبق معمول لازم نیست سفارش های همیشگی رو داشته باشم . کار خودت رو بلدی دیگه ؟! مثل تمام کلاس های قبلیت وظیفه ات اینه که بهشون احترام بگذاری ، حواست رو جمع کنی و هر چی بلد هستند رو ازشون یاد بگیری جوری که در آخر سال چیز دیگه ای نداشته باشه که بهت یاد بده ... درسته ؟!

من : بله ... کاملن ! ولی تو اسمش رو از کجا بلدی ؟!

باباعلی : خب می شناسمشون و باهاشون در ارتباطم ! حواست باشه همیشه ازت راضی باشه ها !

من : باشه !

و در واقع این روش من و باباعلی در مورد وظابف مورد انتظاره ... "قرارداد های پیش از موعد" که توسط "ارسال پیام هایی جهت برنامه ریزی ذهن" انجام میشه . حالا شاید یه روزی راجع بهش بیشتر صحبت کردیم .

آهای ... معلم بد !

یادمه سال گذشته خاطره ای در مورد روز اول پیش دبستانیش تعریف کردم ، امسال هم خاطره ای البته نه چندان دلچسب از کلاس اولش دارم :

روزهای ابتدایی سال بود که سر کلاس ، کمی شیطنت کار دست باباعلی میده و معلم کلاس اولش با دفتری دویست برگ که جلد ضخیمی هم داشت و اون روزها به "دفتر جلد نوری" معروف بود ضربه ای محکم به صورت باباعلی میزنه جوری که تیزی جلد دفتر ، از گوشه چشم راست باباعلی تا پایین صورتش رو با خطی طویل از جنس کبودی و خراش تزیین می کنه . وقتی میره خونه و باباش این وضعیت رو می بینه با حداکثر عصبانیت میاد مدرسه و از مدیر مدرسه میخواد که یا معلم رو بیاره تا اون سیلی محکمی بهش بزنه و یا در غیر این صورت آقای مدیر مربوطه باید جور معلم رو بکشه . جالب اینکه معلم مربوطه بعد از مواجهه با آقای پدر ، دروغ رو هم چاشنی کار زیباش می کنه و قضیه رو به کلی نفی می کنه !!! در هر صورت خوشحالیم که نظام آموزشی قدیم تموم شد ! نمی دونیم امروز اون معلم محترمه کجا تشریف دارند ولی امیدواریم هر جا که هستند سلامت باشند