سازهای قد و نیم قد !

رشد فیزیکی بچه های هم سن و سال من باعث می شه پدر و مادرهاشون مجبور باشند با سرعتی بالا براشون لباس سایز بزرگتر بخرند . حالا اگه قرار باشه بچه ای مشغول یادگیری موسیقی باشه و مثل من ساز زهی رو انتخاب کرده باشه این امر در مورد ساز هم صدق می کنه . یعنی از همین الان تا وقتی بزرگ بشم و بتونم با یه ویلن سایز استاندارد یا 4/4 کار کنم باید حداقل سه تا ساز که هر کدومشون از اون یکی یه سایز بزرگتره عوض کنم .

هفته پیش بعد از کلاس ویلن فرصتی شد تا ساز بعدیم رو بخریم . آخه با وضعیت نامعلوم دلار و قیمت ها بهتر دیدیم خریدمون رو زودتر انجام بدیم چون در نهایت تا دو سه ماه آینده بتونم با ساز فعلیم کار کنم و بعدش برام کوچیک می شه . این بود که دو تایی سری به مغازه رویال گالری زدیم تا سایز ۴/۱ سازی که باباعلی قبلن در موردش تحقیق کرده بود رو بخریم . ساز مورد نظر یک عدد ویلن Hofner با ژن آلمانی و تولید چین بود که بعد از تستی که تو مغازه انجام دادم متوجه شدیم کیفیت صداش با ساز قبلیم که T.F مادرزاد چینی و سفارش ایران هست یه 50 درصدی تفاوت داره ! و البته یه مزیت دیگرش هم اینه که شما در هنگام خرید ساز بعدی ، با پرداخت 30 درصد قیمت روز ساز + تحویل ساز خودتون به فروشگاه ، می تونید ویلن با سایز بزرگتر رو داشته باشید و به این ترتیب ضمن صرفه جویی ریالی ، از انباشت ساز تو خونه تون هم جلوگیری کنید . با توجه به صدایی که ازش شنیدیم با خودمون گفتیم کاش سال گذشته هم که می خواستیم ساز بخریم این ساز در دسترس بود . در هر صورت به مبتدی هایی که قراره ویلن کلاسیک کار کنند پیشنهاد می کنیم با این ساز شروع کنند .

و اما نکته جالب خرید دیروزمون این بود که بنده یه تستی از باقی سازها (از پیانو گرفته تا تمبک) هم به عمل آوردم و البته فروشنده رو مجبور کردم که ساز مورد علاقه ام یعنی گیتار الکتریک رو از پشت ویترین بیرون بیاره تا بتونم اون رو در آغوش بگیرم و کمی از هیجان درونیم رو نسبت بهش خالی کنم . وقتی برای اولین بار ساز محبوبم رو به دست گرفتم تازه فهمیدم که چقدر سنگینه . در هر صورت از ابتدای آموزش موسیقیم تا حالا این تنها سازیه که بهش ابراز علاقه کردم و خواستم یاد بگیرم و تنها به دلیل عدم امکان یادگیریش حاضر شدم ساز دیگری رو انتخاب کنم ... البته باباعلی با علاقه ای که در من دیده پیش بینی می کنه که در اولین فرصت ممکن آرزوم رو عملی کنم .

پی نوشت باباعلی :

یادم میاد هنوز سه چهار ماهی تا به دنیا اومدن پارسا باقی بود . در اون برهه زمانی بیشترین موسیقی که در منزل یا به هنگام سفر و ... در خودرو پخش می شد آلبوم هایی بدون کلام (Instrumental) و در سبک راک از Joe Satriani نوازنده چیره دست گیتار الکتریک بود . غافل از اینکه ممکنه شنونده دیگری هم در اون نزدیکی ها در حال گوش دادن به این موسیقی باشه و تحت تاثیر قرار بگیره . بعد از به دنیا اومدن پارسا به دلیل آگاهی از تاثیر نه چندان مناسب موسیقی راک به خصوص بر نوزادها از پخش این نوع موسیقی در منزل و یا خودرو صرفنظر کردیم و انواع مفیدتری رو جایگزین کردیم . اما به نظرم علاقه عجیب پارسا می تونه مربوط به همون دوران باشه . پس به شمایی که نوزادی در راه دارید پیشنهاد می کنم حواستون به نوع موسیقی که گوش می دید باشه

کنسرت دف

بالاخره روز کنسرت فرا رسید و من از اینکه بعد از یک سال دوباره یه کنسرت گروهی دیگه داریم و یه اجرای زنده جلوی جمع ، حسابی سرخوش . فکر می کنم بدن کسی که موسیقی کار می کنه بعد از یه مدت درد بگیره اگه اجرای زنده در کار نباشه . خلاصه قبل از حرکت به سمت آموزشگاه خوشحالی رو می شد به صورت کامل در من دید :

دو شب قبل از کنسرت وقتی خسته از کار روزانه روی مبل و کنار باباعلی ولو شده بودم وقتی دید خیلی خسته ام با ملایمت ازم پرسید : دو روز دیگه کنسرت داری ! دیگه نمیخوای تمرین کنی ؟ و من با خستگی و خواب آلودگی جواب دادم : نگران نباش ! قول میدم اجرای خوبی داشته باشم (ده دقیقه بعد خواب خواب بودم) ... و سر ساعت پنج و نیم روز چهارشنبه آموزشگاه بودیم تا برای کنسرت که قرار بود ساعت هفت اجرا بشه تمرین کنیم . یک ساعت و نیم تمرین قبل از اجرا زیر نظر استاد انجام شد و سر ساعت هفت وارد سالنی شدیم که پر بود از خانواده هایی که برای دیدن کار بچه هاشون اومده بودند . و هر کس سر جایی نشست که از قبل براش در نظر گرفته شده بود . با فرمان استاد دف ها بالا اومد تا کار آغاز بشه .

برنامه در سه بخش اجرا می شد . بخش اول رو مبتدی ها یعنی ما اجرا می کردیم و دو بخش دیگه توسط دو گروه از بچه هایی که بزرگتر بودند و سابقه بیشتری در آموزش این ساز داشتند . ما کار رو با اجرای همنوازی با سازهای سنتی که نسبتن طولانی هم بود آغاز کردیم (حدود 8 دقیقه) و بعد از اون قطعه دوممون که اون هم طولانی بود به نام "آغاز" رو اجرا کردیم . در تمام طول سال ، هر جلسه بخشی از این قطعه رو یاد گرفته بودیم و تمرین می کردیم .

در گوشه سالن نوازنده های چیره دست کمانچه و سنتور مشغول تامین ملودی های ایرانی بودند تا کنسرتمون در کنار ضرب ، آهنگ هم داشته باشه .

و جالب اینکه در میون بچه های کلاس ، باران با شور و جدیت هر چه تمام تر نت های دف رو می خوند و میزد . راستش انتظارش رو نداشتیم اون اینقدر به این ساز علاقمند شده باشه .

و چشم هایی که بدون پلک زدن به فراز و فرودهای رهبر ارکستر دوخته شده بودند تا مبادا فرمانی از دست بره . تقریبن همه بچه ها در چنین حالتی بودند .

وقتی قرار باشه در بخشی از آهنگ از صدای حلقه های دف استفاده کنید ممکنه مثل من و اون دختر پشت سریم کمی هم حرکات بدن رو چاشنیش کنید تا شور و هیجان تماشاچی رو افزایش بدید . به هر حال ‌Body Language در موسیقی هم کاربردهای زیادی داره . به خصوص در اجرای زنده . شاید این هم یکی از دلایلی بود که بعد از اجرا یکی دو تا از خانواده هایی که نمی شناختیم بهم گفتند که از اجرای من کلی خوششون اومده  به اینها می گن گروه Fan ها یا طرفدارهای شما . هر کدوم از تماشاچی ها ممکنه از یه نوازنده خاص بیشتر خوششون بیاد . در هر صورت من اولین Fan های خودم رو هم در این کنسرت شناختم . بیشتر سنشون می خورد پدربزرگ و مادربزرگ های بچه ها باشند

و پایان برنامه و خوشحالی درونی . این حرکت زبون یعنی من دارم از خوشحالی منفجر میشم ولی جا برای بروزش ندارم و باید خودمو کنترل کنم !

دو تا از آهنگ های کنسرت امروز رو بچه هایی ساخته بودند که توی عکس می بینین . کارشون واقعن تحسین برانگیز بود .

و در پایان عکس دست جمعی یادگاری سه گروه با مدیر آموزشگاه و استاد .

و من و آراد و استاد حقیری (یکی از نوازنده های دف گروه کامکارها) که به حق در کارشون استاد هستند . یاد دادن دف و ایجاد هماهنگی بین بچه های همسن و سال ما به نظر بسیار سخت میاد .  

بعد از خالی شدن سالن فرصتی شد تا عکسی هم با پسرخاله که خیلی هم دوستش دارم بگیریم . جالب اینجاست پسر خاله که همچین بچه آرومی هم نیست در طول اجرای برنامه حتا پلک هم نمی زد ولی در زمان استراحت بین آهنگ ها سریع اعتراض خودشو نشون می داد ! به نظر علاقمند میاد . خواستیم ثبت نامش کنیم نمی دونم چرا قبولش نکردند !!!

در هر صورت کنسرت دف امسال ما به خوبی و خوشی اجرا شد . نمی دونم دوباره چه زمانی دور هم جمع میشیم . از اجرای بچه ها معلوم بود که بیشتر اونها از این ساز کوبه ای سنتی حسابی خوششون اومده . فکر می کنم یادگیری این ساز به جز زیبایی هایی که در اجرا داره و باعث میشه از موسیقی اصیل ایرانی دور نشیم ، می تونه درک ریتم رو هم -که یکی از اجزای اساسی موسیقی هست-در ما که بیشترمون در حال فراگیری ساز دیگری نیز هستیم افزایش بده .

باید کم کم خودمو برای کنسرت ویلن آماده کنم . از قرار معلوم یکی دو هفته دیگه است .

شلوار پارچه ای مشکی و آبگوشت مغز !

کنسرت موسیقی سنتی که این هفته داریم ، هنوز اجرا نشده برامون خاطره ساز شد . دستوری که استاد عالی قدر دف برای یکسان بودن لباسمون در روز کنسرت صادر کرده بودند (شلوار پارچه ای مشکی،پیراهن سفید و شال مشکی) باعث شد تصمیم بگیریم در به در مراکز فروش لباس بچه بشیم . بنابراین میون اینهمه روز ، پنجشنبه رو انتخاب کردیم . غافل از اینکه قراره نصف بارون های سال ۹۱ تهران در همین روز بباره ! جستجو رو از خیابون صنایی شروع کردیم و جالب اینکه حتا یه مغازه هم شلوار مشکی پارچه ای تک برای یه آقای متشخص به سایز من نداشت و همه شون با کتان داشتند با جین و مخمل .

بعد تصمیم گرفتیم بریم بدیم برامون بدوزند ... این بود که از چهارراه کالج و خیاطی قلی پور سر در آوردیم . ایشون هم نگاهی به من انداختند و با خنده گفتند که امکانش نیست ! چون نمی صرفه ! حالا چیش نمی صرفید نمی دونم . در نهایت هم راهنماییمون کردند به خیابون بهار ... تو خیابون بهار چند تا کت و شلوار فروشی بچگانه بود که هیچکدومشون شلوار تک نمی فروختند . یکیشون هم که می فروخت اینقدر دوخت و مدلش عالی بود که نگو . یه شلوار دوخته بود دو وجب که یه وجب و نیمش فاق بود ! فکر کن کمربندمو باید نزدیک زیربغلم می بستم ! تا اینکه بالاخره موفق شدیم توی یکی از آخرین مغازه های خیابون یه شلوار پیدا کنیم که بشه پوشید . بارون هم که خوشبختانه در تمام این مراحل یه ریز می بارید و ول کن ماجرا نبود ... تنها شانسی که آوردیم وجود سه تا چتر در سایزهای مختلف توی صندوق عقب ماشین بود . بعد از خرید تاریخیمون تازه یادمون افتاد که گرسنمونه و کلی راه داریم تا خونه برسیم . بنابراین همراه های مهربون بنده در راه برگشت ، خودشون رو به یکی از فست فودی های مورد علاقه شون معرفی کردند و غذاشون رو گرفتند و همین که اومدند اولین گاز رو بزنند ...

یادشون افتاد که مشکلی به نام پارسا وجود داره که فست فود هیچ رقمه قبول نمی کنه ! تو فکر چگونگی سیر کردن شکم بنده بودند و داشتند دنبال یه رستوران می گشتند که غذای رسمی داشته باشه که باباعلی نظرش به یه کله پزی جلب شد و ... 

خودتون حدس بزنید چقدر خنده داره که باباتون شما رو ببره کله پزی و در حالی که یه ساندویچ دستشه برای شما آبگوشت مغز با بناگوش سفارش بده و با همون وضعیت اونجا بشینه و نظاره گر شام سنتی شما باشه ! (راستی مامان شیدا اصلن نیومد تو مغازه - از بوی کله پاچه هم حالش بد میشه)

در هر حال شب جالب و خرید خاطره سازی بود . اگه اتفاق خاصی نیفته پست بعدیم میره تا بعد از کنسرت .

مدیریت هزینه به سبک من !

پرده قبلی :

هفته پیش اتفاق خاصی افتاد و اون هم این بود که قرار شد از این به بعد مبلغی رو به عنوان هفتگی دریافت کنم تا هم مدیریت هزینه ها رو یاد بگیرم و هم باباعلی به این ترتیب خودش رو از خرید سی دی و این چیزهای خورده ریزه معاف کنه . قرار هم بر این شد که من خودم تصمیم بگیرم میخوام با این پول چیکار کنم . می خوام اون رو صرف چیزهای کوچک مثل سی دی و اسباب بازی کنم یا برای خرید چیزهای بزرگ پس انداز کنم . من هم طی یک جلسه توجیهی و پرسیدن کلی سوال از باباعلی در خصوص میزان پول مورد نیاز برای خرید چیزهای مختلف تصمیم گرفتم پس انداز برای خرید چیزهای بزرگ رو انتخاب کنم . حالا فکر میکنین چیز بزرگه چی بود ؟ درست حدس زدین ! انتخابم یه تبلت توپ و پیشرفته است . خیلی هم بد نیست ! فقط فکر می کنم برای رسیدن به این هدف یه چند سالی باید پس انداز کنم !!!! البته باباعلی اینو بهم گفت ولی نظرم عوض نشد ... آخه این دیگه حداقل ترین چیز بزرگیه که دلم می خواست . من طبق معمول با پورشه ، لامبورگینی ، بوگاتی ویرون و ... حتا یه خونه ویلایی شروع کرده بودم و به اینجا ختم شده بود و دیگه راه نداشت ازش کوتاه بیام .

پرده بعدی :

دو سه روز پیش یکی از این شابلون ژلاتینی های رسم شکل های هندسی توی دستم بود و داشتم باهاش بازی می کردم . یهویی فکری زد به سرم و ازش پرسیدم :

- اگه اینو بندازیم توی آب جوش و بزاریم بمونه ، کم کم آب میشه ؟

- فکر نمی کنم ! (و بعد از کمی فکر) : راستش نمی دونم ! اگه بخوای بدونی باید یه شابلون کوچولو بخری و آزمایش کنی !

- اونوقت یه شابلون خراب میشه که...

- خب بشه ! برای آزمایش کردن باید هزینه کرد دیگه .

- باشه ! ولی تو از پول خودت بخر آزمایش کنیم ! میدونی که من میخوام با پول خودم تبلت بخرم نمی تونم حرومش کنم ! اینجوری پولم کم میشه !!! حالا تو با پولت هر چی میخوای برای خودت بخرااا ... آی پد و اینا ... ولی آزمایش شابلون با پول تو انجام بشه بهتره !!!

-------------------------------------------------------------------

مهم : باباعلی پبشنهاد  می کنه به بچه هاتون زود مدیریت هزینه رو یاد ندید !

پست هنری

از وضعیت مدرسه این روزها خبر خاصی نیست جز اینکه تعداد کارت های دریافتی و تشویقی هام به نظر بیشتر از قبل شده . حالا باباعلی نمی دونه اینهمه تشویق برای درس و ... به چه مناسبت هایی بهم داده میشه و البته خیلی هم مهم نیست . مهم اینه که ارتباط لازم برقرار شده یعنی علاقه به درس و پیشرفت در اون وجود داره و رو به افزایشه . خیلی دوست دارم که در کنار کارها ، کلاس های بیرون و درس های مدرسه ، در سایر کارهای جانبی و هنری از قبیل مجسمه سازی ، کاردستی و ... هم فعالیتم رو بیشتر کنم ولی خب کمی برام سخته . برای من هنر از زاویه دیگری داره پیش میره و با وجود برنامه هام و زمان کمی که برام باقی می مونه در حال حاضر نمی تونم به ابعاد دیگر هنر اونطور که باید و شاید بپردازم .

و اما پیگیری و ثبت آخرین وضعیت شاخه هنری خودم  : از کجا شروع کنم ؟

دو سه هفته پیش یه جلسه دیر رسیدیم سر کلاس دف . در واقع زمانی رسیدیم که بچه های کلاسمون رفته بودند ، ولی استاد ازم خواست که با کلاس بعدی یعنی کلاس بزرگترها تمرین کنم . حالا بزرگترها که میگم یعنی دوازده سیزده ساله هایی که دو سه سالی میشه مشغول فراگیری هستند . کلاس باحالی بود . بچه ها به سه گروه تقسیم شده بودند و هر گروه ریتمی رو اجرا می کردند که تلفیقشون باهم آهنگی بسیار زیبا رو تشکیل می داد و استاد هم روبروشون در حال رهبری و هدایتشون بود . وضعیت بچه ها خب از ما مبتدی ها خیلی بهتر بود ولی با این حال من سعی کردم خودم رو همپای اونها پیش ببرم و کم نیارم ... و این کار و تلاش من در موقع نواختن ریتم های پیشرفته تری که تا حالا نشنیده بودم ، کوچولوتر بودن من نسبت به باقی کلاس و سعی در همپایی با اونها (با صورتی جدی ، دقیق و کمی عرق کرده) چنان باعث خنده استاد شده بود که نمی تونست جلوی خودش رو بگیره و در حالی که بچه ها رو رهبری می کرد هر وقت چشمش به من می افتاد می زد زیر خنده . آخر سر هم رفت باباعلی رو از بیرون کلاس پیدا کرد و آوردش توی کلاس تا با هم به این وضعیت جالب بخندند .

افزایش تمرینم در دو سه هفته گذشته باعث شد که استاد به جای یه ستاره دو تا ستاره بهم بده و کلی ازم تعریف کنه . البته چون من همیشه یادم میره دفترچه مخصوص ستاره ها رو با خودم ببرم باز هم ستاره ها رو روی دستم کشید ! راستی آخر این ماه کنسرت پایان دوره داریم . بله به همین زودی یک سال آموزشمون تموم شد و باید برای ادامه فراگیری این ساز تصمیم بگیرم . البته من تصمیمم رو گرفتم و به اطلاع مقامات هم رسوندم !

هفته پیش بالاخره یکی از دو تا کتاب تمرین ویلنم یعنی String Tunes رو تموم کردم  و استاد بهم جلد دوم کتاب جدیدی به نام  :

“Fiddle time runners : a second book of easy pieces” اثر Kathy & David Blackwel رو داد که خیلی ازش خوشم اومد . این کتاب که در فارسی به نام "آهنگهای آسان برای ویلن" ترجمه شده ، مثل کتابی که تموم کردم ، کتاب Fun هست یعنی کتابی که در اون آهنگ های شاد و مورد پسند بچه ها در سبک های مختلف گنجونده شده تا هم در کنار کتاب های رسمی و خشک آموزش ویلن احساس خوبی داشته باشیم و هم با سبک های مختلف موسیقی آشنا بشیم .

در مجموع من عاشق کتاب های Fun هستم و در واقع نیازی به درس دادن استاد نیست و خودم زود زود میرم آهنگ هاش رو یاد می گیرم . راستی قراره آخر همین ماه یا اوایل ماه بعد با تعدادی از بچه های هم سن و سالم که توی آموزشگاه مشغول یادگیری ویلن هستند  یه کنسرت گروهی ویلن هم داشته باشیم . تا خدا چه خواهد .

پروانه

میشه گفت توی یکی دو هفته ای که گذشت اتفاق خاصی نیفتاده البته هر لحظه زندگی آدم ها خاطره است ولی چون خیلی از این لحظه ها برای ما دیگه تکراری شده اونها رو توی وبلاگ نمیاریم . به دلیل امتحان های مامان شیدا من و باباعلی زمان زیادی رو تنها بودیم البته هوای آلوده شهر در یکی دو هفته گذشت اجازه حضور ما در بیرون از منزل برای هواخوری و بازی رو نمی داد و در این هوا بهترین کار برای من حضور در استخر و پیگیری آموزش شنای روتینم بود که داره خوب پیش میره . تا اینجای کار قورباقه و کرال تموم شده . کرال پشت نصفه است و پروانه هم یک چهارم ! و جالب اینکه اون یک چهارم پروانه رو از مربیم یاد نگرفتم . جریان از این قرار بود که یه روز موقع استراحت بین تمرین به مربیم گفتم میخوای پروانه شنا کنم ؟! و بدون اینکه منتظر جواب اون باشم پریدم تو آب و شروع کردم به شنای پروانه و یه چند متری ازش دور شدم . بعدش اون در حالی که خیلی تعجب کرده بود بهم گفت "تو چیکار کردی ؟!میشه یه بار دیگه بری؟!" و من باز کارم رو تکرار کردم . اون هم منو از آب آورد بیرون ، بغلم کرد و با تعجب ازم پرسید "تو پروانه رو کجا یاد گرفتی؟!" منم بهش گفتم از المپیک ! یعنی توی تابستون که مسابقات شنای المپیک رو نشون میدادن بنده از روی تصاویر تلویزیونی-که الحق هم خیلی خوب جزییات رو نشون میداد- تونسته بودم حرکات این شنا رو حفظ کنم و چند ماه بعد درست انجامش بدم ... البته شنای سختیه و به نظرم باید خیلی تمرین کنم تا تکمیل بشه . یکی دو هفته بعد از اون جریان نظر مربیم در مورد من جالب بود . اون به باباعلی می گفت پارسا از کارهای سخت بیشتر خوشش میاد . مثلن به یادگیری کرال پشت خیلی علاقه نداره و دوست داره زود بره سر وقت پروانه . حالا قرار شده مربیم و باباعلی هی در گوش من بخونند که کرال پشت خیلی سخته ! حتا سخت تر از پروانه ... تا اینجوری من به یادگیریش علاقمند بشم و بتونم تمومش کنم و بعد بریم سروقت پروانه . 

باباعلی یه چیزی رو خوب درک نمی کنه . اون هم اینه که با وجود راه های ساده تر برای خزیدن روی آب و جلو رفتن چرا آدم باید از راه سختی مثل این خوشش بیاد و دوست داشته باشه که برای همون کار ، سختی بیشتری تحمل کنه ؟! این هم شد جریان ساز انتخاب کردنمون ... تا بعد .