حاااااااج علي ؟!!!

- حاج علي خيلي كارش درسته !

- حاج علي همچين با من رياضي كار كرد كه همه رو بلد شدم !

- حاج علي يه دونه اي !

- گاليله هنر نكرده فهميده زمين گرده ! حاج علي خودش تنهايي مريخو كشف كرده . تازه فاصله زمين از مريخ رو هم اون كشف كرده ! تازه این که چیزی نیست ! کشف کرده زمین در شبانه روز چند دور دور مریخ می چرخه !!!

- حاج علي زده رو دست انيشتين !

- حاج علي رو اينجوري نيگاش نكنا روزي دويست تا كتاب مي خونه !

اينها گوشه اي از پاچه خواري هاي ديشب بنده بود براي گندي كه زده بودم (بماند كه چي بود) . البته در تمام طول سخنرانيم كه طرف صحبتم هم مامان شيدا بود ولي چشمم به باباعلي ، ايشون همچنان سعي داشت نگاه غضب آلودش رو حفظ كنه و جواب نده . 

بعد از اينكه توي آسانسور و در راه رفتن به استخر هم اين نگاه غضب آلود همراه با ته خنده ناشي از حرف هاي بالاي بنده همچنان ادامه دار شد ، زير لب ، يواشكي و با كمي خجالت بهش گفتم :

يه جوري به من نگاه مي كنيد انگار جنگ جهاني اول رو من راه انداختم !!!! 

------------------------------------------------------------------------------ 

پ . ن (حاج علي !!!) : والله چه عرض كنم ؟!

سطح یک و یک !

این روزها همه چی انگاری مثل باد می گذره طوری که گاهی وقت نمی کنیم یه گوشه کناری جایی ثبتشون کنیم . دهم آذر یعنی دو سه روز پیش بالاخره نوبت دریافت گواهینامه سطح 1 موسیقی ما هم رسید . این که می گم "بالاخره" جریان داره حالا آخر مطلب براتون تعریف می کنم . و اما مراسم :

آموزشگاه ما برای سازهای تخصصی و مراحل فراگیری اونها 5 سطح در نظر گرفته و دریافت هر کدوم از این سطوح هم مراسم خاص خودش رو داره . سطح 1 آزمون و امتحان نداره و به صورت نرمال بعد از حدود دو سال اساتید ، هنرجوهای خودشون رو برای دریافت گواهینامه معرفی می کنند . با توجه به دو سازه بودن بنده ، در این روز در دو مراسم مختلف حضور داشتم و دو گواهینامه خودم رو دریافت کردم . اول مراسم اهدای سطح یک ویلن برگزار شد

و حدود یک ساعت بعدش هم مراسم اهدای گواهینامه دف رو داشتیم

و در انتها البته این دو برگ  گواهینامه به معنای نتیجه دو سال سعی و تلاش و سرو کله زدن با ساز به ما اهدا شد که در تصویر می بینید :

و اما جریان "بالاخره" : از اونجاییکه ابنده در حال حاضر دو کتاب Le Violin رو تموم کردم و دارم می رم سر وقت کتاب سوم باید این سطح رو شهریور سال گذشته می گرفتم (بچه هایی که با من سطح 1 رو گرفتند تازه کتاب اول رو تموم کردند) ولی استاد عزیزم یادشون رفته بود که اسم بنده رو رد کنند (بیشتر مشغول ارکستر شدیم چون مهم تر بود و این یکی رو فراموش کردند) ولی در عوض از همین الان اسم بنده برای سطح 2 هم رد شد و قراره به جای دو سال بعد همین شهریور آینده سطح 2 رو هم بگیرم .

جالب اینکه برای دف هم اتفاقی مشابه افتاد یعنی استادمون اعتقاد دارند که ما سطح 3 هستیم ولی آموزشگاه فعلن  با دادن یک سطح موافقت کرده . ما هم قراره تو کنسرت هامون خودمون رو بهشون اثبات کنیم . اما از تمام اینها و کاغذ بازی ها و مدرک گرایی مون که بگذریم مهم اینه که ما تا اینجا به کار چسبیدیم و جلو رفتیم . در دنیای ساز و موسیقی مهم نیست روی کاغذ شما چیکاره هستید و مدرکتون چیه . این تسلط  و تبحر شماست که شما رو اثبات می کنه . من هم در حال حاضر دارم بيشتر رو همين بخش كار مي كنم .

از الان تا آخر سال دو سه اتفاق مهم موسیقی داریم : کنسرت های کلاسی دف و ویلن ، کنسرت گروهی دف ، کنسرت ارکستر هایدن و آزمون تکنوازی با حضور هیات ژوری جهت ارتقای ارکستر (در صورت تشخیص هیات داوران به ارکستر دوم منتقل میشم) ... پس تا بععععد .

هيچ برگي از درخت نمي افتد مگر ...

تا همين چند وقت پيش فكر مي كرديم هيچ برگي از درخت نمي افتد مگر به اذن خدا . اما انگار اذن ديگري هم داره كم كم در افتادن برگ دخيل ميشه : 

محققان سیستمی را طراحی کرده‌اند که به وسیله آن میتوان دو شخص را در فاصله زیاد از یکدیگر و با استفاده از همان دو شخص کنترل کرد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ اخیرا محققان دانشگاه واشنگتن، سیستمی را طراحی کرده اند که به وسیله آن میتوان دو شخص را با استفاده از سیگنالهایی که از دست آن دو ارسال می‌شود با یکدیگر به طور مستقیم ارتباط دهند.

به گفته محققان سیستم به این صورت عمل می‌کند که اشخاص از راه دور و به وسیله سیگنالهای ارتباطی می‌توانند حرکات همدیگر را بدون اینکه آن شخص بخواهد کنترل کنند.

همچنین این محققان مدعی‌اند که با استفاده از افراد داوطلب می‌توانند پیشرفتهای بیشتری هم داشته باشند که هنوز نتوانسته‌اند در آزمایشها آنها را تست کنند.

در یک آزمایش اخیر محققان توانستند با استفاده از سیگنالهای ارسالی دست شخصی را که پشت کامپیوتر نشسته و در حال بازی کامپیوتری است، به وسیله شخص دیگری که در یک محیط دیگری قرار دارد، کنترل کنند.

همچنین یکی دیگر از پژوهشگران این تیم تحقیقاتی می‌گوید این امر زمانی که هر دو شخص داوطلب در حال راه رفتن هم هستند می‌تواند عملی شود. 

حالا بعد از هزاران سال تازه فهميديم كه ممكنه نيروهاي ديگري هم به جز اذن خداوند در كنترل آدم ها دخيل باشند . من موندم كنترل ما اين همه مدت دست چند نفر مي تونسته باشه كه خودمون خبر نداريم ؟!

حالم بده !

شهريور سال گذشته براي اطمينان از كاركرد درست قطعات داخلي و خارجي بدنمون رفتيم دكتر غدد . ايشون هم بعد از بررسي وضعيت ظاهري تشخيص دادند كه همه چي مرتبه و تنها يه سري آزمايش نوشتند و فرمودند اگه دوست داريم مي تونيم تا بهمن ماه (سال گذشته) با جواب آزمايش ها به ايشون مراجعه كنيم . ما هم لطف كرديم و بعد از يك سال و نيم ، بالاخره حدود دو سه هفته پيش تونستيم خودمون رو به آزمايشگاه برسونيم و آزمايش هاي مربوطه رو انجام بديم ولي چه انجامي !

با توجه به اينكه از زمان تولد تا حالا در مورد آزمايشگاه و خون گرفتن و ... چيزي تو حافظه من ثبت و ضبط نشده بود و يادم نميومد از باباعلي پرسيدم كه درد داره يا نه و اون هم گفت كه بله درد داره ولي در حد نيشگون و اين حرف ها . تا اينكه با وجود استرسي كه داشتم نوبت من  شد و نشستم تا شخص مورد نظر بياد و خون بنده رو بگيره . طرف هم اومد و سوزن رو روي رگ دستمون فشار داد و كارش رو با پر كردن يه لوله كه به ته سرنگ متصل مي كرد شروع كرد . براي اين كه حواسم رو پرت كنه چند تا سوال هم پرسيد كه كدوم مدرسه ميري و چند سالته و ... كه من هم در حاليكه داشتم جواب سوال هاش رو مي دادم يه چشمم هم با نگراني به خوني بود كه داشت ازم مي گرفت . از قرار معلوم آزمايشي كه خانم دكتر برام نوشته بودند هم پرو پيمون بود و خون گير محترم حدود 5 تا از اين لوله هاي مخصوص آزمايش رو به صورت پيوسته گذاشت پشت سرنگ و پر كرد . من هم همينطور كه طرف داشت خون مي گرفت رنگ و روم كمرنگ و كمرنگ تر مي شد ولي به روي خودم نمي آوردم چون اصلن نمي دونستم جريان چيه . تا اينكه بالاخره لوله پنجم رو هم پر كرد و من از جام بلند شدم كه ....

همونجا خشكم زد چون يه احساس عجيب و بد ناشناخته داشتم . و از اونجاييكه عادت به گريه ندارم عكس العملم جالب و خنده دار از آب در اومد . به اين ترتيب كه با يه دستم پنبه اي كه به محل سوراخ چسبيده بود رو فشار مي دادم و در همون حال با سرعت شروع كردم به راه رفتن (در مسيري نامعلوم از ميان راهروهاي سالن) و پشت هم مي گفتم : حالم بده ! حالم بده ! و باباعلي هم با مخلوطي از نگراني ، تعجب و خنده و با گفتن اين جمله ها دنبالم كه : خب كجا مي ري ؟ حالت بده وايسا ببينيم چيكار بايد بكنيم ! آدمي كه حالش بده كه راه نميره !! و ...  

(شما تصور كنيد آدمي رو كه نه داد مي زنه و نه گريه و ... فقط با ناراحتي و جديت مي گه حالم بده ، فقط هم روبروش رو نگاه مي كنه و مستقيم و تند راه مي ره)

خلاصه اينكه من همونطور مي رفتم و اون دنبالم . تا اينكه ديد نخير اينجوري نميشه ! من رو گرفت و تحويل مامانم داد و اونم منو نشوند رو صندلي و تازه يادشون افتاد كه بايد فشارم افتاده باشه و ...

هيچي ديگه ! جاتون خالي . تا چند روز به اين قضيه "حالم بده !" مي خنديديم تو خونه .

گزارش وضعیت

 عشق كتاب

یکی از اون خصوصیت هایی که خوشبختانه هنوز در من حفظ شده عشق به کتابه . برای حفظ این خصوصیت هم توجه به نکات زیر تا حالا جواب داده :

اول اینکه هر وقت فرصتش رو پیدا کردیم رفتیم کتاب فروشی . دوم اینکه هر بار که رفتیم کتاب فروشی تا حد ممکن  و تا اونجایی که جیبمون اجازه داد کتاب خریدیم  . سوم اینکه هیچکس اصراری نداره کتاب هایی رو که می خریم در زودترین زمان ممکن بخونم (گاهی وقت ها یکی دو ماه طول می کشه تا برم سروقت کتابی که خریدم ولی تا اون موقع چندین بار برشون میدارم و ورقشون میزنم و نگاهشون می کنم تا موقع خوندنشون برسه) . چهارم اینکه کتاب هایی که می خریم لزومن برای رده سنی خودم نیست و از هر ده کتابی که می خریم معمولن هفت هشت تاش برای یک رده سنی بالاتره . در هر صورت کتاب خریدن درست به اندازه اسباب بازی گرفتن و شاید هم بیشتر خوشحالم می کنه . تازه در طول هفته از کتابخونه مدرسه هم زیاد کتاب امانت می گیرم .

عکس پایین متعلق به دو هفته پیشه که نشر چشمه بودیم . یه کتاب فروشی خوب با یه راهنمای خوب برای معرفی و انتخاب کتاب .

آخرین کتاب هایی که خریدم :

از ادبیات معاصر : کتاب "خمره" اثر هوشنگ مرادی کرمانی

از ادبیات کلاسیک خارجی : سفر به مرکز زمین ، بیست هزار فرسنگ زیر دریا و دور دنیا در هشتاد روز هر سه از ژول ورن

سه گانه (سه جلد) حماسی "پارسیان و من" اثر آرمان آرین . (همیشه بخشی از خریدهام مربوط به شاهنامه است)

شگفتی های بدن انسان (همراه با تصویرهای متحرک)

و یکی دو کتاب کوچولوی دیگه که الان خاطرم نیست

هرچند تو خونه ما اصلن کتاب نیست چون باباعلی و مامان شیدا ترجیح میدن کتاب ها رو PDF داشته باشند ولی برای من هیچی جای کتاب رو نگرفته و نخواهد گرفت .  

مشاعره

اما از مقوله کتاب که بگذریم چند ماه گذشته رو یه مشغولیت جدید هم برای خودم درست کردم و اون شرکت در یه کلاس جالب مشاعره است . باباعلی اولش که شنید ثبت نام کردم نیم ساعت تمام غر زد و یه ریز نصیحت که بچه جون ! تو مگه وقتی برات می مونه که بری کلاس ؟! بسه دیگه ! قرار بود کلاس هات رو کم کنی رفتی یکی دیگه هم بهشون اضافه کردی ؟ فقط یه پنجشنبه رو دو ساعت وقت اضافی داشتی اونم پر کردی ؟! و بعد که آروم شد گفت خدایی برای چی این یکی رو اضافه کردی ؟! بیا و بی خیال شو برو به بازی و تفریحت برس ... اصلن استراحت کن !

و پاسخ من این بود : این یکی رو دیگه خداییش دوست دارم و خودم می خوام که برم ...

و الان شش ماهه که می رم و واقعن هم دوست دارم چون مطابق توانایی و علاقه منه . بر عکس ریاضیات که همیشه توش مشکل دارم یکی از توانایی های بارز من در حفظ کردن و به یاد آوردنه . حالا هر چی می خواد باشه . می خواد نوت های موسیقی باشه یا اشعار شاعرهای بزرگ . فرقی نمی کنه . چند صفحه نوت يا شعر در زمان كمي مي ره تو حافظه . من عاشق این کارم .

راستی بعد از پاسخ من چونه باباعلی کش اومد و تسلیم شد . بعد با خودش گفت : منو بگو که به فکر استراحت و تفریح اینم ! اصلن ... !

 این دوره تابستونها در پارک و زمستون ها در یه مرکز آموزش نقاشی و هنر برگزار می شه .   

سينما ؟! 

به دليل كمبود وقتي كه همه ازش خبر دارند خيلي وقت بود نتونسته بوديم بريم سينما . تا اينكه فرصتي پيش اومد و بالاخره تونستيم شهر موش هاي 2 رو ببينيم . و به همين دليل نزديك ترين سينماي اطرافمون رو انتخاب كرديم . فيلم قشنگي بود . هرچند ممكنه همين روزها از رو پرده بياد پايين پس اگه نديديد حتمن توصيه مي كنيم ببينيد .  

 

 

 

  

اولين شرط بندي  

هنوز هم برنامه دو روز در هفته شنامون برقراره . حدود ده روز پيش با مربيم شرط بندي كردم . قرار شد اون عينك يكي از بچه ها رو بندازه تو عميق ترين قسمت استخر و هر كي تونست عينك رو بياره بالا بهش يه آبميوه بده . من هم كه عاشق فرو رفتن در عمق ! همچين رفتم و رفتم تا رسيدم كف استخر و تازه اون زير  با خيال راحت دنبال عينك گشتم و همينطور خوش خوشان داشتم ميومدم بالا كه يهو يادم اومد زير آبم و نفسم داره تموم ميشه . اين بود كه با آخرين سرعت ممكن اومدم رو سطح آب و عينك رو دادم صاحبش . مربيم اصلن فكرشو نمي كرد مجبور بشه آبميوه رو بخره . چون تا حالا جلوي روش نرفته بودم زير آب (اين كار يكي از علايق من با مربي هاي قبليم بوده و تو استخر آزادي هميشه انجامش مي دادم) . در هر صورت اولين شرط بندي عمرم رو هم تو استخر انجام دادم و جالب اينكه آبميوه رو بردم (البته روش داره . توصيه مي كنم همينجوري چند متر نريد زير آب چون به پرده گوش آسيب مي رسونه)