دو ماه از اول مهر گذشته و من و باقی بچه های مدرسه با سرعت زیادی در حال با سواد شدن هستیم و کلی چیز یاد گرفتیم . حتا یه کتاب هم آوردیم خونه و برای مامان و بابامون خوندیم . کتابی که متنش بر اساس حروفی که تا حالا یاد گرفتیم تنظیم شده . اولش براشون خیلی جالب بود و کلی خوشحال شدند اما اشتیاق زیاد من به خوندن و دوباره خوندن باعث شد اینقدر بخونمش که حال جفتشون از شنیدن عنوان کتاب بد بشه

از سوادآموزی بنده که بگذریم مدرسه چیزهای دیگه ای هم برای یاد دادن به ما داره و یکی از مهمترین چیزهایی که تا امروز میتونم با افتخار بگم یاد گرفتم و تمرین کردم معرفته که به نظر میاد روز به روز داره تو کشورمون کمرنگ و کمرنگ تر میشه . واژه ای که جامعه امروز و فردای ما خیلی بیشتر از این چهار کلاس سواد و حفظ کردن فرمول های ریاضی و فیزیک بهش نیاز داره . و اما داستان معرفت :

سه تا همکلاسی کمی "نا آرام" دارم که اسمشون حالا بماند ! اینکه میگم "کمی نا آرام" منظورم این نیست که بچه های اکتیوی هستندها ... از اون منظر که خودم هم از اونها اکتیو ترم ... منظورم اینه که اونها شاید بدون اینکه خودشون هم بدونند بچه های آزار دهنده ای بار اومدند . یه نمونه بگم : همین دو سه هفته پیش یکیشون وقتی که داشتم آب میخوردم ضربه محکمی به لیوانم زد جوری که لبه اش خورد به دندونم و به کلی خیس شدم و این فقط یه نمونه کوچیک بود !

معلم ها و سرپرست های تربیتی مدرسه بعد از کلی مراعات قضیه و برگزاری چندین جلسه با اولیاشون چند هفته ای به اونها وقت دادند تا خودشون رو با کلاس و قوانینش وقف بدند ولی وضعیت درست نشد که نشد تا اینکه تصمیم گرفتند اونها رو به صورت جدی تنبیه کنند و یه روز شنیدیم که میخوان اونها رو اخراج کنند (البته شاید به صورت سمبلیک) . با وجود اینکه اونها خیلی اذیتم کرده بودند وقتی پای اخراج و این حرف ها اومد وسط به همراه یکی دیگه از همکلاسی هام به نام آرتمن تصمیم جالبی گرفتیم و اون هم این بود که رفتیم پیش سرپرست تربیتی مدرسه مون و ازش خواستیم که اونها رو ببخشه . اون ازمون پرسید که دلیل این خواسته مون چیه و ما بهش گفتیم : "درسته که اونها خیلی اذیتمون می کنند ولی هر چی بشه اونها از پیش دبستانی تا حالا دوست های ما هستند و دوست نداریم که اخراج بشند" و به این ترتیب اون سه نفر ظاهرن با پادرمیونی ما بخشیده شدند و یاد گرفتند که باید مرز بین اکتیو بودن و عادت به آزار همکلاسی هاشون رو رعایت کنند تا خودشون و دیگران بتونند از لحظه هایی که برای یادگیری صرف می کنند استفاده کنند . البته یکیشون در حال حاضر جلسات مشاوره رو میگذرونه و اگه خدا بخواد از چند وقت دیگه میاد تو خط ... و اما آقا یا خانوم کرگدن :

توی هفته گذشته یکی از تکالیف مدرسه ساخت کرگدن خمیری بود که همین یکی دو ساعت پیش تمومش کردیم . یعنی اول باباعلی مجبور شد برای یاد دادن به من اولین و تنها کرگدن خمیری عمرش رو بسازه :

و بعدش هم من از روی دستش یاد گرفتم و اولین کرگدن خمیری عمرم یعنی بچه همون کرگدنه رو ساختم :

 البته من به طور کلی در زمینه نقاشی و مجسمه سازی وارد نیستم چون هیچوقت وقت کافی برای تخصیص به این مقوله رو نداشتم ولی به عنوان اولین کار شاید بد نباشه .