اولین روز مدرسه معمولا برای بچه ها و پدر و مادرهاشون روزی پر استرس و یه وقت هایی هم ناراحت کننده است ... البته یه سری از بچه ها هم عین خیالشون نیست و به راحتی این روز رو پشت سر می گذارند (احتمالا میدونین من از کدوم گروهم دیگه؟!) شب قبلش زودتر از همیشه خوابیدم و صبح هم بیدار شدم و سه تایی صبحونه مون رو خوردیم و زدیم بیرون ... چه بیرونی ! از دم در خونه مون ترافیک قفل اندر قفل بود تا دم در مدرسه . تو راه آهنگ "یه آسمون آبی سقف اتاق منه" از محسن یگانه رو برای اولین بار گوش کردم و خیلی خوشم اومد و شد موزیک درخواستی من ، چند بار زدم از اولش پخش شد ... حدودای ۷:۴۰ بود که رسیدیم ... اونجا بچه ها تو صف بودند و مربیمون با گل از من استقبال کرد ... رفتم تو صف و بعد از اجرای مراسم صبحگاهی و سخنرانی مدیرهای مدرسه و پخش سرود ملی ایران و احتزاز پرچم ، از زیر قرآن رد شدیم و رفتیم سر کلاس ... برای روز اول برنامه های متنوعی تدارک دیده بودند که اولیش کلاس خنده بود ... البته مامان و باباها رو راه نمی دادند تو کلاس ها ولی به ما خیلی خوش گذشت ... جوری که وقتی مامان شیدا بعد ازظهرش اومد دنبالم این شادی کاملا تو رفتارم معلوم و مشخص بود ... خب امیدوارم آخرهای سال هم همین احساس رو داشته باشم .

روز قبل برای بار چندم : پارسا فردا می خوای بری مدرسه ها ! دیگه بزرگ شدی ها ! قربونت برم من ...

جواب : چقدر میگی مدرسه مدرسه ؟! مگه کجا میخوام برم ؟! مدرسه هم یه جاییه مثل جاهای دیگه دیگه !!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی : نمی دونم این متن از کیه ولی توی یه سایتی یکی از دوستان زحمت کشیدند درج کردند (ایشون هم نمی دونستند نویسنده اصلی این متن کیه) و از اونجاییکه عادت به کپی متن دیگران ندارم از نویسنده شون تقاضا می کنم بنده رو ببخشند و اگر روزی گذرشون این سمتی افتاد خودشون رو معرفی کنند تا اسمشون رو زیر متن ذکر کنم و یا در صورت عدم تمایلشون این متن رو از سایت بردارم .البته متن فارسی اقتباسی است ویرایش شده از نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش که من متن نامه اصلی رو هم زیرش اضافه می کنم :

دنياي عزيز:

امروز پسرم رفتن به مدرسه را آغاز مي كند وشرايط جديد تا مدتي به نظرش عجيب وغريب خواهد آمد. براي همين اميدوارم كه تو با نرمش ومتانت با او رفتار كني.

آخر مي داني، پسرم تا به امروز پادشاه لانه ي خود و رييس حياط خلوت خانه بوده است. من هم هميشه دور وبرش بودم تا برزخم هايش مرهم گذارم و دردهايش را تسكين دهم.

اما اكنون همه چيز در شُرف دگرگوني است.

امروز صبح، او از خانه خارج خواهد شد، برايم دست تكان خواهد داد و ماجراهاي بزرگ زندگيش را كه شايد شامل مبارزه، غم و اندوه و تاسف خوردن باشد، آغاز خواهد كرد.

پسرم براي اينكه بتواند در اين دنيا زندگي كند، بايد ايمان قوي، عشق، جرئت وجسارت داشته باشد.

پس اي دنيا، اميدوارم كه تو دست هاي كوچكش را بگيري و چيزهايي را كه بايستي در زندگي بياموزد و بداند به او ياد بدهي. او را آموزش بده، اما اگر مي تواني، با ملايمت و محبت؛ به او ياد بده كه در اين دنيا در برابر هر آدم خبيث، فردي قهرمان هست؛ كه در برابر هر سياستمدار فاسد، رهبري فداكار و درست كردار و درمقابل هردشمن، دوستي مهربان وجود دارد. عجايب كتاب خلقت را به او بياموز.

لحظاتي توام با آرامش به او ببخش تا درباره ي اسرار جاودانه ي پرندگان در آسمان، زنبورها در زير نور آفتاب و گل ها در تپه هاي سرسبز تعمق كند. به او ياد بده كه شكست خوردن بسيار افتخار آميزتر از بكار بردن خُدعه ونيرنگ است.

اي دنيا، به پسرم بياموز كه به افكار و عقايدش ايمان داشته باشد؛ هرچند ديگران آن رانادرست پندارند. به او ياد بده كه نيروي انديشه و قدرت بازويش را به بالاترين خريدار عرضه كند، اما براي قلب و روح خود هرگز بهايي تعيين نكند.

به او بياموز تا به عربده هاي اراذل گوش ندهد... و هرگاه تصور مي كند حق با اوست، از خود ايستادگي نشان دهد و براي رسيدن به هدفش بجنگد.

اي دنيا، با ملايمت به او درس زندگي بياموز، اما نازپرورده اش مكن، چرا كه فولاد تنها در مجاورت آتش، آبديده و محكم مي شود.

اين خواسته ي بزرگي است، دنيا، مي دانم. اما ببين چه كار مي تواني بكني،

پسرك من، موجودي است كوچك و نازنين.

Abraham Lincoln’s letter to his son’s Head Master

Respected Teacher,

My son will have to learn I know that all men are not just, all men are not true. But teach him also that for ever scoundrel there is a hero; that for every selfish politician, there is a dedicated leader. Teach him that for every enemy there is a friend.

It will take time, I know; but teach him, if you can, that a dollar earned is far more valuable than five found.

Teach him to learn to lose and also to enjoy winning.

Steer him away from envy, if you can.

Teach him the secret of quite laughter. Let him learn early that the bullies are the easiest to tick.

Teach him, if you can, the wonder of books.. but also give him quiet time to ponder over the eternal mystery of birds in the sky, bees in the sun, and flowers on a green hill –side.

In school teach him it is far more honourable to fail than to cheat.

Teach him to have faith in his own ideas, even if every one tells him they are wrong.

Teach him to be gentle with gentle people and tough with the tough.

Try to give my son the strength not to follow the crowd when every one is getting on the bandwagon.

Teach him to listen to all men but teach him also to filter all he hears on a screen of truth and take only the good that comes through.

Teach him, if you can, how to laugh when he is sad. Teach him there is no shame in tears. Teach him to scoff at cynics and to beware of too much sweetness.

Teach him to sell his brawn and brain to the highest bidders; but never to put a price tag on his heart and soul.

Teach him to close his ears to a howling mob… and to stand and fight if he thinks he’s right.

Treat him gently; but do not cuddle him because only the test of fire makes fine steel.

Let him have the courage to be impatient, let him have the patience to be brave. Teach him always to have sublime faith in himself because then he will always have sublime faith in mankind.

This is a big order; but see what you can do. He is such a fine little fellow, my son.


Abraham Lincoln