
وقتی چند روز پشت سر هم تعطیل باشه و قرار باشه تمام اطرافیانتون تشریف ببرند سفر (و شما رو هم دعوت کرده باشند) و از همه مهمتر یه جبهه گرد و خاک هم از کشور دوست ، برادر و همسایه (عراق) در حال رسیدن به شهرتون باشه دو تا گزینه برای انتخاب دارید ... یا بشینید تو خونه و چند روز رو در تنهایی و گرد و خاک سر کنید و یا عهد رو بشکنید و حاضر بشید خودتون رو توی یکی از شلوغ ترین مسافرت های سال درگیر کنید . جریان از اونجا شروع شد که خانواده مامان بزرگمون برنامه ریزی سفر دماوند و گروه دوست های آموزشگاهمون هم برنامه سفر به بابلسر رو به دعوت خانواده ایلیا داشتند . ما هم برای اینکه دل هر دو طرف رو به دست بیاریم تصمیم گرفتیم یک روز رو در دماوند سر کنیم و دو روز رو هم با دوستامون . بنابراین وقتی تهران حسابی خلوت شد و جاده ها هم از ماشین خالی شدند (یعنی روز دوم تعطیلات) راهی دماوند شدیم .
ویلایی که توش مستقر بودیم تقریبن با درخت پوشیده شده بود جوری که نمی شد آسمون رو درست و حسابی دید .
فرصت خوبی بود برای اینکه تمام محدودیت های شهر رو کنار بگذاریم و در دل طبیعت هر کاری دلمون میخواد انجام بدیم ....


بعد از تمام بازی ها و ورجه وورجه های دایمی و پایان ناپذیر ! تنها یک چیز میتونست باعث بشه من دست به سازم ببرم و اون هم اعلام نیاز دایی آراد برای یاد گرفتن بود . اینجوری هم من تمرینم رو انجام میدادم و هم اون یه چیزهایی یاد می گرفت . جالب اینکه بعد از فراگیری اصول اولیه و کسب توانایی در نواختن اولین آهنگش علاقمند هم شده بود و به سرش افتاده بود که بره یه ویلن بخره ...

رفتن به چشمه اعلا خب جذابیت چندانی برای بزرگترها نداشت ولی برای ما چرا ! میدونید جذابیتش چی بود ؟! باز هم چرخ و فلک دستی ... باباعلی میگه هزار سال دیگه هم اگه به پارک ها برید احتمالن باز هم از این چرخ و فلک ها خواهید دید !!!


راستی نظرتون رو به باریک ترین کوچه ای که باباعلی تو عمرش دیده (به همراه تابلوی جالب و اسم جالب ترش) جلب می کنم . فکر کن دو نفر همزمان بخوان از این کوچه رد بشن !

نشستن وسط بلوار اصلی شهر و سرکشیدن دو لیوان هویج بستنی اون هم بعد از خوردن یه پشمک به این گندگی ! و یه بلال و ... حکایت از خوبی آب و هوا و بالا رفتن سوخت و ساز بدنمون داشت .

بعد از گذروندن یک روز در دامنه بام ایران و استفاده از هوای مطلوبش راهی بابلسر شدیم تا به دوستانمون بپیوندیم . ترجیح میدم باقی سفر رو هم به صورت خلاصه و با توضیح روی هر عکس تعریف کنم :

اولین جایی که بعد از رسیدنمون بهش سر زدیم پارک و خیابونی بود که به ساحل مشرف بود .

روز دوم راه جنگل سیاهکلای نور رو در پیش گرفتیم . دیدن انواع حشرات و مارمولک های درختی از نزدیک و دنبال کردن و دست زدن به اونها امکانی نبود که زیاد تو زندگیمون اتفاق افتاده باشه .


بیچاره عمو نوید ! بیشتر مواقع ما توی ماشین اون جمع میشدیم و تا رسیدن به مقصد می ترکوندیم .

لا به لای گشت و گذارمون یه سری هم به آیس پک زدیم و مخازن سوخت رو پر کردیم . البته به نظر میاد من بیشتر از بقیه به سوخت نیاز داشتم چون به مامان شیدا اجازه ندادم بیشتر از نصف لیوانش رو تموم کنه و دو موتوره مشغول شدم !

و بعد از بازگشت از جنگل تنی هم به آب های خروشان دریای خزر زدیم . موج سواری تنها کاری بود که امکان داشت توی این وضعیت انجام بدیم ... حیف از این دریا ...حیف ! چراش بماند برای بعد .

و در پایان در حالی که بیشتر مسافرها مونده بودند تا از آخرین ساعت های سفرشون استفاده کنند ما زودتر از بقیه راه افتادیم تا شاید به ترافیک نخوریم . خوشبختانه همینطور هم شد . در مجموع توی این سفر به من که خیلی خوش گذشت . البته دارای نکات آموزنده ای هم برای من بود که بعد از برگشتمون مورد نقد و بررسی قرار گرفت !