شیرجه عجیب
با تموم شدن مدرسه ، برنامه زندگی روزانه ما هم به هم خورده و ساعت بیدار شدنمون از ساعت 6 به حدودهای 10 تغییر کرده و گرچه از نظر زیست شناختی خیلی هم خوب نیست که صبح دیر بیدار بشی ولی از شما چه پنهون حااااااااااااااالی میبریم از این وضعیت بد زیست شناختی!
با توجه به وضعیت پیشرفتم و اینکه دنبال یه جای حرفه ای تر برای ادامه می گشتیم یکی دو ماهی می شد که شنا رو قطع کرده بودم و توی این مدت حسابی احساس تنبلی می کردم . راستشو بخواین خیلی از وضعیت آموزش در استخر خصوصی راضی نبودیم چون توی مدتی که آموزش دیدیم دو تا شنا رو کامل یاد گرفتیم و دوتای دیگه رو هم نصفه و با وجود اینکه به ظاهر خوب شنا می کردم و از نظر استقامت و نفس گیری مشکلی نداشتم ولی باباعلی فکر می کرد از نظر تکنیکی یه جای کار می لنگه این بود که به استخر آزادی و محل تمرین تیم های شنا رجوع کردیم و وقتی مربی های حرفه ای شنا ، شنای من رو دیدند شکمون به یقین تبدیل شد چون مشخص شد در تکنیک های شنا ایراداتی دارم که باید رفع بشه .

از استخر آزادی خیلی خوشم اومد چون آبش خیلی تمیز بود و اینقدر بزرگ بود که کلی طول کشید یه طول برم ! و هر چی می رفتم تمومی نداشت ! در ضمن استخر شیرجه اش که مجزا هم بود بد جوری آدم رو وسوسه می کرد ولی حیف که اجازه شیرجه ندادند.

خاطره جالبی هم از این روز دارم : با توجه به اینکه اجازه ندادند به بخش شیرجه برم از باباعلی خواستم تا اجازه بده از روی سکوی استارت شیرجه بزنم تو آب و اون هم ممانعتی نکرد . غافل از اینکه عمق این استخر بیشتر از جاهای دیگه است ! آخه من همیشه وقتی شیرجه سوزنی می زدم پاهام رو می رسوندم به کف استخر و برای بالا اومدن ازش کمک می گرفتم ... ولی وقتی اینجا شیرجه زدم دیدم هر چی تو آب فرو میرم به ته استخر نمی رسم !این بود که بیخیال کف استخر شدم و تصمیم گرفتم برگردم به سطح آب... و با توجه به قد یک متر و یک وجبیم کلی طول کشید تا موفق بشم به سطح آب برگردم . باباعلی هم دیگه داشت کم کم نگران می شد ولی بالاخره برگشتم ! و وقتی برگشتم قیافه ام این شکلی بود ![]()
![]()
البته به همراه اون خنده مسخره همیشگی ! به قول مادر یکی از دوستام که می گفت "حتا در اوج عصبانیت هم ته چهره اش خنده هست و انگاری هیچ چیزی براش جدی نیست".خلاصه! وقتی اومدم روی آب بعد از چند تا نفس حسابی با تعجب گفتم :" این استخر انگار ته نداره !!!" و از این وضعیت اینقدر خوشم اومد که این کار رو چند بار دیگه هم تکرار کردم . به نظر میاد علاقه به شیرجه در من در حال افزایش باشه ولی چون آسیب این رشته زیاده باباعلی توجهی به این زیاد شدن علاقه نمی کنه .
چند لحظه قبل از اون شیرجه عجیب !

البته برای اطمینان بیشتر از وضعیتم به استخر دانشگاه شریف و یکی دیگه از مربی های سابق تیم ملی هم رجوع کردیم و ایشون هم همین نظر رو داشتند که ایراداتی وجود داره . ما هم کارمون رو با ایشون شروع کردیم و قرار شده توی سه ماهی که در پیشه این قضیه شنا رو اساسی به سرانجام برسونیم و هر چی ایراد در این زمینه داریم رفع کنیم .

پ.ن(باباعلی) : خوبه حداقل پارسا باعث شد جاهایی برم که تو عمرم نرفته بودم . دیدن استخر مجموعه آزادی که 18 ساله هر روز از جلوش رد میشم برام جالب بود و در مورد استخر دانشگاه شریف هم که اصلن نمی دونستم همچین استخری وجود داره !! راستی برای اونایی که امسال تابستون برای بچه شون دنبال محل مناسبی برای یادگیری شنا می گردند : باز هم این اصل کلی بهم ثابت شد که برای یادگیری هر کاری به بهترین جای ممکن و حرفه ای ترین مربی و استاد رجوع کنید . ضرر نمی کنید
پ.ن(باباعلی) : مسئول کفشداری استخر وقتی دید پارسا رو دادم دست مربیش و داره حسابی کار می کنه رو کرده بهم و می گه : آقا پسرت امشب بیاد خونه حسابی خسته است و شب زود میخوابه و جوری هم بخوابه که نگو و نپرس . من هم با لبخندی بهش گفتم : بله حق با شماست !!! (و با خودم:کاش اینطور بود) ... چند ساعت بعد در حالی که ساعت یک شب بود و داشتم از آقا پارسا خواهش می کردم یه کمی کمتر سر و صدا کنه تا بتونیم بخوابیم یاد پیش بینی اون آقای محترم افتادم !






روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .