خب اونجور که معلومه یک هفته از مدرسه رفتن ما گذشت اما اینکه تو این یک هفته چی گذشت :

من استقبال گرمی از مدرسه داشتم جوری که مامان شیدا که بعد ازظهرها میاد دنبالم بهش میگم "زود اومدی دنبالم" و هنوز دوست دارم یه کم دیگه تو مدرسه بمونم . یکی دو تا شعر هم یاد گرفتم که سر فرصت میخونم تا باباعلی بزاره تو وبلاگ (نیم ساعت پیش از باشگاه سوارکاری اومدم و یه راست رفتم خونه مامان بزرگ وگرنه همین الان میخوندم) طبق آخرین اعترافاتم برای باباعلی در خصوص اتفاق هایی که تو مدرسه افتاده : بازی های مختلف انجام دادیم ، یکی دو تا از حروف رو سر کلاس کار کردیم که برای باباعلی پای تخته سفید کشیدم که شکلشون شباهتی به حروف الفبا نداشت ولی همون صداها رو می داد ! ، گلاب به روتون یکی از بچه ها تو کلاس بالا آورد ولی من دستم رو گرفتم جلوی دهنش !!! ، مربی هامون هی عوض میشن ، یه وقتایی فوتبال هم بازی می کنیم ، ناهارشون خوبه و من دوست دارم ، یه روز سرویس من رو بدون هماهنگی آورد خونه و چون هیچکس خونه نبود (قرار بود مامان شیدا بیاد مدرسه دنبالم) دوباره من رو بردند مدرسه و من تمام مسیر رو خوابیدم ، و از این دست خاطراتی که باباعلی نمی دونه کدومشون درسته و واقعی !!! این بود خلاصه ای از برنامه این هفته من ... راستی عکس ها تزئینی بوده ، مربوط به ساعت های بعد از مدرسه هستند و ارتباطی به فعالیت های مدرسه ندارند !