مصر (قسمت دوم)
این که چرا آدمی که بیشتر هجده ساعت گذشته رو در حال رانندگی بوده و حسابی خسته است و پر از افکار منفی ، به ته جاده که رسید ، در همون لحظه های اولیه ای که از ماشینش پیاده میشه باید تموم انرژی های منفیش به مثبت تبدیل بشه ، اثری از خستگی توش نمونه و انگار که تازه از خواب بیدار شده سرحال و با نشاط باشه هنوز هم برای باباعلی سواله و به صورت کامل حل نشده ... به خصوص که مقصد جایی باشه که تقریبن هیچی توش نیست !
ساعت از دوازده شب گذشته بود که رسیدیم به انتهای جاده . یعنی همون سه کیلومتر جاده خاکی هم تموم شد و رسیدیم به آخرین آبادی و محل آغاز کویر . مقصد نهایی ما یعنی "فرحزاد" که جزیره کوچکی در دل کویر به حساب میاد جایی بود که اگه اشتباه نکنم بیشتر از چهار پنج تا ساختمون گلی توش ندیدم که فکر کنم بیشترش هم متروکه بود . بنابراین بدون هیچگونه معطلی تونستیم مهمانسرای "بارانداز" که قرار بود یک شب پذیرای ما باشه رو پیدا کنیم . همون ده دقیقه ای که به بررسی محل گذشت کافی بود تا باباعلی جواب سوال هاش رو بگیره . برای اینکه بتونم تشبیه درستی از ماجرا داشته باشم : فکر کنید موبایلتون رو وصل کردید به شارژرش و اون طی ده ثانیه فول شارژ شده !
شاید گستره کویر ، فراگیری سکوت ، خلوتی روستا و سادگی چشم اندازهای پیش رو ، دلیلی باشه بر وجود انرژی زیاد در اون منطقه . در هر صورت دلیل هر چی که بود خواب همه از سرشون پرید و جاتون خالی ساعت 12:30 تازه مشغول جوجه ها شدند ! من هم که با رسیدن به اونجا بیدار شدم ، وقتی منطقه ای رو دیدم که نصف شب هم میشد توش تا هر جا که دلت خواست بری احساسی متفاوت رو تجربه می کردم . به خصوص که دوست هام رو هم دیدم و خیلی زود با هم یه گروه تشکیل دادیم . انگار چند ساله با هم دوستیم !
منقل و آتشونی که در کنار آلاچیق مهمانسرا قرار داشت خیلی سریع توسط میزبان های ما با ذغال های سرخ پر شد و ما که انرژی متافیزیکیمون رو از محیط گرفته بودیم و سرحال اومدیم مشغول پر کردن سلول هامون با انرژی فیزیکی شدیم .
مهتاب هم که تا اون لحظه پشت ابرها بود هر از گاهی یه خودی نشون میداد تا فرصتی باشه برای شکار یه عکس زیبا .
من هم همچنان مشغول بررسی شبانه محیط بودم و از این نظر خیلی خوب بود که هیچ محدودیتی در هیچ زمینه ای وجود نداشت . ساعت 3:30 و با هدف سحرخیزی روز بعد آماده خواب شدیم .
بارانداز ، خانه ای قدیمی با دیوارهایی پوشیده از کاه گل و محل زندگی مرحوم طباطبایی بزرگ بود که پسرها و نوه هاش اون رو به مهمانسرا تبدیل کرده بودند و خودشون هم اونجا رو اداره می کردند .
اونها اونجا رو تبدیل به مکانی پست مدرن کرده بودند که ضمن برخورداری از امکانات اولیه زندگی مثل سرویس بهداشتی تمیز، یک آشپزخانه و یک ایوان برای دور هم نشینی ، اتاق هایی ساده داشت که با گلیم های دست باف فرش شده بود .
همه چیز در نهایت سادگی چیده شده بود تا هیچ انرژی به هدر نره ... این بود که باباعلی ساعت ۶ صبح اولین نفری بود که بیدار شد و یواشکی از خونه زد بیرون تا یه گشتی در اطراف بزنه و چند تا عکس هم بگیره .
حدود یک ساعت بعد هم بقیه ما رو که هنوز خواب بودیم بیدار کرد و بساط صبحونه به راه شد. جالب اینکه با حدود تنها سه چهار ساعت خواب همه مون سرحال بودیم !
بعد از صرف صبحانه در جستجوی شتر به مصر رفتیم و بعد از آماده شدن شترها سوار اونها شدیم و زدیم به دل کویر . نکته جالبش این بود که باباعلی که سوار شد بعدش من رو بغل کرد تا سوار کنه ... من هم چشمام داشت از حدقه میزد بیرون و صدام هم در نمیومد :
باباعلی با خنده و صدای بلند : آقا پارسا در چه حالی ؟! خوش می گذره یا نه ؟!
من با نجوا : هیسسسسسسسسسسسس ! من می ترسم !!!
باباعلی با نجوا : چرا می ترسی ؟! تو که سوارکاری بلدی !!
من با نجوا : این شتره خیلی مهربونه هاااا ولی خیلییییییییی بلنده !!!!!!!!
باباعلی : حالا چرا یواش حرف میزنی ؟! (یه جورایی داشت از خنده منفجر می شد)
هوا ابری بود و نسیم ملایمی می وزید و از این نظر بسیار خوب بود . برخلاف اینکه این موقع سال وقت آغاز گرمای کویره و روز قبلش هم هوا خیلی گرم بوده ولی به نظر میومد کویر خیال داره برای استقبال از ما سنگ تموم بذاره . یک ساعت کویر نوردی با شتر داشتیم که باباعلی همون ده دقیقه اول رو سوار شد و باقی راه رو من و مامان شیدا سواره اومدیم و اون با پای برهنه تو کویر یا داشت از ما عکس می گرفت و یا با دو تا بچه شتر شیطونی که بچه های همین شتر گنده ها بودند بازی می کرد . جالب اینکه رفتار بچه شترها بسیار شبیه بچه های آدمیزاد بود : دایم در حال جنب و جوش و شیطونی بودند و پدر و مادرها هم با حوصله هر چه تمام تر با اونها برخورد می کردند .
باباعلی عاشق نمای نزدیک از صورت شتره و این عکس رو به شما تقدیم می کنه . از نظر اون شترها حیوون های جالبی هستند که خیلی بهتر از آدم ها فیگور عکس می گیرند !
بعد از رسیدن به محلی خاص در صحرا (تنها نیزار منطقه) منتظر موندیم تا نیسان بیاد دنبالمون . وقتی گفتند نیسان ، منتظر وانت آبی معروف بودیم ولی غافل از اینکه منظورشون نیسان سافاری بود که معلوم شد برای برنامه سافاری صحرا در نظر گرفته شده ... توی راه برگشت از صحرا هماهنگ کردیم تا کمی هم هیجان رو چاشنی سفرمون کرده باشیم .
خوب ، بد ، عالی !
وقتی باباعلی از من پرسید که بهم خوش گذشته یا نه طبق معمول پاسخ رو طبقه بندی شده ارائه کردم :
اونجا خوب ، بد و عالی بود !
خوب به خاطر شتر سواری ، بد به خاطر اینکه ممکن بود عقرب یا مار بیاد ! (نمی دونم از کی شنیده بودم که در این منطقه عقرب و مار هست و اون چند ساعت خواب رو چسبیده بودم به باباعلی) و عالی به خاطر جیپش که خیلی هیجان داشت (منظور همون برنامه سافاری)
وقتی برگشتیم ناهار آماده شد . منوی سرآشپز اما قورمه سبزی بود که من عاشقشم . برام هم فرقی نمی کرد قورمه سبزیش با ذایقه شمالی ها باشه یا جنوبی ها ! ولی بیچاره باباعلی که در کل با این غذا مشکل داره مجبور شد با نیمرو سر کنه ! بعد از ناهار یه سری هم به غرفه صنایع دستی که حسین طباطبایی هماهنگ کننده اصلی مهمانسرا به تازگی راه انداخته بود زدیم و یه خرید مختصری هم کردیم و بار سفر رو بستیم . حدود ساعت 4 بعد از ظهر حرکت کردیم و 12 شب تهران بودیم .
با توجه به اینکه باباعلی تجربه های خوبش رو به اشتراک می گذاره و به رسم تشکر از میزبان های بافرهنگمون که به خوبی پذیرای ما بودند اطلاعات مربوط به اون منطقه و نحوه سفر رو تقدیم دوستان می کنیم :
"هیچ"
(این بخش از زبان باباعلی نقل میشه)
از هنگام بازگشت از سفر برای دوست های عزیزم جای سوال بوده که "کویر چی داره ؟" . موضوعی که برای خودم نیز پیش از این جای سوال داشته است . با وجود زیبایی های بکر منطقه های کویری کشور در پاسخ باید عرض کنم اصلی ترین چیزی که در کویر وجود دارد عبارتی است به نام : "هیچ"
تجربه چند ساعته من گویای این نکته است که کویر محلی است برای آرامش و آزادی ذهن . در سرزمین پهناوری که در آن "هیچ" باشد (یا نباشد) ذهن به راحتی آرام میگیرد . امروزه بسیاری از انسان ها تمرین های سخت مراقبه را انجام میدهند تا بلکه بتوانند برای لحظه ای هم شده ذهن خود را از افکار پراکنده زندگی های پرمشغله شان آزاد کنند و بر موضوعی خاص تمرکز نمایند ولی شما از لحظه ای که قدم در کویر می گذارید خواهید دید که ذهنتان آرام گرفته و به مجرایی برای جذب انرژی محیط تبدیل خواهد شد . انرژی بی نهایتی که به خاطر کمبود ساختمان های مسکونی و کارگاه های صنعتی و انگشت شمار بودن اهالی کویر، به هر نفر بخش زیادی از آن تعلق می گیرد . بودن در "هیچ" لذت دستیابی به پاسخ نهایی را شبیه سازی میکند . جایی که از هر طرف که بنگرید تنها یک چیز خواهید دید : "شنزار" و این متمایزترین محل روی کره زمین خواهد بود . قدم زدن با پای برهنه روی شن های گرم و شنیدن تنها موسیقی صحرا(صدای زنگ شترها) فرصتی است که وقتی دست دهد برای رخ دادن دوباره اش لحظه شماری می کنید . ضمن تشکر فراوان از دوست عزیزمان که ما را به این سفر دعوت نمودند و سایر همسفران دوست داشتنی مان ، سفر به مصر را به سبکی که روایت شد به هیچ وجه توصیه نمی کنم اما اگر شما هم روزی به "هیچ" نیاز پیدا کردید میتوانید تا مهرماه صبر کنید (از امروز تا اول مهرماه به دلیل نامساعد بودن دمای هوا پذیرش ندارند) و بعد از آن به راحتی از طریق مراجعه به وب سایت زیر با آقای طباطبایی تماس بگیرید و از ایشان تمام اطلاعات لازم برای سفر را دریافت کنید . امیدوارم مصر و فرحزاد سال های سال همینطور پر انرژی و اسرار آمیز باقی بمانند .
حسین طباطبایی (هماهنگ کننده مهمانسرای بارانداز)