پايان نامه (5) Reader

 برخلاف مهارت هايي كه به صورت مستقيم روشون وقت و هزينه صرف كرديم ، مهمترين علاقه و مهارت پارسا در اين چند سال موضوع كتاب و كتاب خوني بوده و هست . علاقه اي كه از همون سال هاي اول عمرش به طور جدي بروز داده شد و روز به روز هم بيشتر شد . خيلي وقت پيش ها اشاره هايي در اين زمينه داشتم و اين ها اولين پست هايي بود كه در سال 89 در اين مورد گذاشتم :

ميشه من يه كتاب بردارم ؟

با كتاب خوابي 

واقعيتش روزهاي اول فكر مي كرديم يه علاقه كودكانه و گذرا است ، مثل تمام چيزهايي كه در برهه اي از زمان مورد توجه يه بچه قرار مي گيرند و رفته رفته در خاطرات و خواسته هاي اون محو مي شوند و با چيزهاي جذاب تر جايگزين مي شوند ولي امروز قطعن مي تونم بگم اون يه خوره كتابه . يه جورايي ميشه گفت در عين حالي كه در فعاليت هاي فيزيكي و تفريحي بسيار اكتيوه ولي هيچ چيز در اين چند سال به اندازه كتاب در زندگي اون داراي اهميت نبوده و نيست به خصوص از وقتی یاد گرفت بخونه . به طوري كه استاد كرم زاده (استاد ادبيات ، شاهنامه خواني و مشاعره) هم در برنامه اي كه در سراي محله ايوانك داشتيم اذعان داشتند كه در طول عمرشون هيچ بچه اي رو نديدند كه اينقدر عاشق مطالعه باشه*

تقريبن در تمامي محل هايي كه پارسا زندگي مي كنه ميشه رد پاي اون رو با كتاب پيدا كرد . در ماشين يك كتاب براي خوندن داره

و موقع رفتن به هر مهموني و يا تفريح حتمن بايد يه كتاب براي خوندن در مسير داشته باشه . به دليل همين نقش پررنگ كتاب ، در اين مورد خاطرات زيادي در اين خصوص با هم داريم از جمله :

-زمان هايي كه دستي بر كتاب و دستي بر ناهار داشت

-يا اون لحظه اي كه در مراسم عقد يكي از دوستان و سر ميز شام هم مشغول مطالعه بود

-يا اون زماني كه بعد از خريد تعداد زيادي كتاب اعصابش داغون بود كه چرا يه سري ديگه كتاب مورد نظرش رو هم نخريديم (وقتي خواستم از اون قيافه درهمش عكس بگيرم فوري خنده اش گرفت و روشو كرد اونور)

-يا اون شبي كه بعد از رفتن براي خواب و خاموش شدن چراغ ها ديدم از زير پتوش نوري ديده ميشه و با خودم فكر كردم حتمن تبلت رو برده زير پتو ، با تحكم بهش گفتم : "مگه من نگفتم تبلت نبر تو رختخواب ؟!" و پتو رو زدم كنار ديدم يك دستش چراغ قوه است و در دست ديگرش يه كتاب . با خنده و تعجب نگاهم كرد و گفت : بازم كه زود قضاوت كردي !!!

-خيلي از شب ها هم مجبور شديم به زور كتاب رو ازش يگيريم و چراغ ها رو خاموش كنيم.

در هر صورت اگه نگاهي به پست هاي دو سه سالگي پارسا بندازيم مشخصه كه اين اشتياق از همون سال ها شروع شده و تا حالا ادامه داره و نمي دونم عاقبت به كجا ختم ميشه ولي براي ما بسيار دلگرم كننده است و به نظر من از تمام مهارت هايي كه براش زحمت كشيد و هزينه كرديم مهمتره .شايد اون و بچه هاي مثل اون بتونند سرانه مطالعه كتاب كشور رو كمي تغيير بدند و در اين زمينه آبرو داري كنند .

پ . ن :  در راه كمك به اين مهارت من دو كار به نظرم اومد كه انجام بدم  :  يكي خريد كتاب تقريبن بدون محدوديت (تقريبن بيشترين مبلغي كه توسط من صرف خريد براي پارسا شده بابت كتاب هايي بوده كه اون مي خواسته) و دوم گير ندادن براي خوندن كتاب هايي كه خريده بودم و منوط نكردن خريد كتاب بعدي به خوندن كتاب قبلي . خيلي ها رو ديده بودم كه در اين راه سعي مي كردند با خريد يه كتاب براي بچه اون سريع كتاب رو بخونه و بعدش نتيجه گيري كنه و گزارش خلاصه كتاب رو بده و ... . هر از گاهي جسته گريخته سوال هايي ازش مي پرسيدم ولي فكر كردم بهتره پارسا رو با عشقش (كتاب) تنها بزارم  به جاي اينكه اون رو براش تبديل به معضلي كنم كه مجبوره بابتش جواب پس بده .

پ.ن بعدی : قراره تو همين تابستون 3 روز در سراي محله ايوانك در ركاب استاد كرم زاده برنامه مشاعره و شاهنامه خواني داشته باشيم  

پايان نامه (4)

دوست دارم بخش نتيجه گيري ازآموزش دوره ها رو با طرح اين سوال آغاز كنم :

چرا ما پدر و مادرهاي اين نسل اينقدر دوست داريم بچه هامون نه تنها از سنين خيلي پايين به يادگيري فنون و مهارت هاي مختلف علاقه و اشتياق نشون بدند بلكه انتظار داريم در اين مقوله همچون يك فرد با انگيزه و بالغ كه دليل مشخصي هم براي اين اشتياق داره از خودشون ممارست و  تلاش مداوم نشون بدند . منظورم به اون گروهي نيست كه كودك رو با مهارت ها آشنا مي كنند و انتخاب رو به عهده خودش مي گذارند بلكه دسته اي كه انتظار دارند كودك مطابق ميل اونها واكنش نشون بده . لازم به ذكره كه با وجود استقبال نسبي پارسا از دوره هاش اگر خودم هم تجربه الان رو داشتم كمي ترمز آموزش رو مي كشيدم .

از نظر بنده مهمترين اين دلايل مي تونند موارد زير باشند :

- ما بچه هامون رو فرصتي مي دونيم براي جبران كاستي هاي مهارتي خودمون

- به اين دليل كه بقيه اين كار رو انجام ميدند (يك جور تلاش براي عقب نموندن از غافله)

- به اين دليل كه ما در كودكي اشتياق لازم رو داشتيم ولي در اون زمان اين امكانات براي ما از طرف خانواده مون فراهم نشد

بسياري از ما در اين راه وقت و هزينه زيادي رو هم به خودمون تحميل مي كنيم ولي به دليل انتظار بالايي كه داريم نتيجه نمي گيريم . به عنوان مثال براي بچه اسكيت مي خريد و براش مربي مي گيريد ... اون بعد از دو جلسه ميگه دوست نداره بره ، شما براش دوچرخه مي خريد ، اون تمايلي به ركاب زدن نداره ، شما مي فرستيدش كلاس زبان ، اون تمايلي از خودش نشون نمي ده ، شما مي فرستيدش كلاس موسيقي و براش ساز مي خريد تبديل ميشه به دكور و ... . و بعد از طي اين مسير ناموفق هم كودكمون و هم خودمون از اين وضعيت سرخورده و نا اميد ميشيم .

عجله داريم ... ! همين كه يه كودك به سن چهار و پنج ميرسه برامون كافيه . اين به معني آمادگي اون براي شركت در همه جور كلاس و دوره اي هست . در بهترين شرايط و با وجود محيا بودن بهترين متدهاي آموزش مخصوص بچه هاي 4 ساله باز هم امكان اينكه يه بچه اي در اون سن با اون دوره آموزشي پيشنهادي شما مشكل داشته باشه هست . فرصت نمي ديم هيچ اشتياقي به وجود بياد ... ! منشا همه فعاليتهاي هر انساني انگيزه است . به نظر مياد ما فرصت ايجاد انگيزه و خواسته رو به كودك نمي ديم . فكر مي كنيم كه وظيفه داريم امكانات رو همين كه كودك درخواست كرد و يا حتا گاه قبل از اينكه كودك ازمون بخواد محيا كنيم . در واقع ما در تهيه خواسته هاي كودك از اون جلو هستيم . اگر شما خودتون رو براي دقايقي بگذاريد جاي بچه هاتون مشكل حل خواهد شد . اصلن راه دور نريم . چرا افراد موفق غالبن از خانواده هاي متوسط و يا پايين جامعه هستند ؟ براي اينكه انگيزه لازم براي رسيدن به چيزهايي رو دارند كه اون چيزها به راحتي در اختيار طبقه بالاي جامعه هست . به نظر مي رسه بد نباشه اجازه بديم خواسته و انگيزه در كودك شكل بگيره و وقتي هم شكل گرفت فوري برآورده اش نكنيم تا زود براش پيش پا افتاده نشه  .         شما مي دونيد اما اون نمي دونه ... ! سي ، چهل يا پنجاه سال از عمر شما به عنوان والدين كودك مي گذره . طبيعيه كه لزوم داشتن خيلي از مهارت ها براي شما روشنه و چه بسا بسياري از شما براي نداشتن برخي از اين مهارت ها در طول زندگيتون به مشكلاتي هم برخورديد . اما به نظر نمياد توجيه يك بچه چهار ساله نسبت به اين موارد عملي و راحت باشه . در واقع براي يه بچه چهار پنج  ساله شايد اصلن مهم نباشه كه فلان مهارت رو داره يا نه .

پيشنهاد من بر اساس تجربه خودم اينه كه تا جايي كه ميتونيم و در حد توان بچه هامون رو با مباحث مختلف آشنا كنيم ولي اين دوره هاي سخت رو زودتر از سنشون بهشون پيشنهاد نديم و اگر پيشنهاد داديم و يا اونها پذيرفتند و يا اصلن اين خواسته و انگيزه در اونها به وجود اومد ، انتظار زياده از حد نداشته باشيم . اونها زير نگاه منتظر و نگران ما قطعن بازدهي كمتري در امور خواهند داشت .

هر چي سعي مي كنم زود تمومش كنم باز هم كش مياد اين پست پاياني . در بخش بعدي مستقيم ميرم سر وقت دستاوردهاي خودمون و پارسا و قول ميدم زود تمومش كنم

پايان نامه (3)

اصولن اين بخش يعني نتيجه گيري به نظرم سخت ترين بخش هر پروژه است . شما مي تونيد در متن هر كاري كه انجام ميديد مثل پروژه ها و حتا فيلم ها و سريال هايي كه ساخته مي شن آب ببنديد و يه جوري كششون بديد و آب از آب هم تكون نخوره ولي در اين بخش يعني نتيجه گيري ، نميشه و به بدترين وجهي خودشو نشون ميده . نمي دونم حالا تا چه حد مي تونم اين بخش رو درست تمومش كنم ولي سعي مي كنم تمام اون چيزي كه بهش رسيدم و در ذهنم هست رو بگم .

ده سال گذشت و ما بعد از اين مدت داراي فرزندي هستيم كه در بسياري از خصوصيات درست شبيه بچه هاي ديگه است و در بسياري از اونها هم خصوصيات منحصر به فرد خودش رو داره . بخشي از اين خصوصيات رو جامعه بهش داده و بخش اعظمش رو هم ما به عنوان اطرافيان درجه اول و دوم و دوست ها و ... .

پيش از اينكه به هر يك از مهارت ها و تخصص هايي كه با آموزش و صرف هزينه و وقت تونستيم تا حدودي اونها رو به توانايي هاي فرزندمون اضافه كنيم بپردازيم بايد بريم سر اصول اخلاقي و رفتاري مهم كه مورد نياز يك انسان براي زندگي در جامعه است . مهمترين نتيجه اي كه بهش اعتقاد داشتيم و بعد از اين چالش ده ساله هم بهمون اثبات شد اين اصل مهم بود كه : تاثيرگذارترين منبع آموزنده رفتاري براي يك كودك ، خانواده است نه جامعه . هرچند جامعه در رشد شخصيت انسان ها بي تاثير نيست و نخواهد بود اما اين خانواده است كه در اين زمينه حرف اول رو ميزنه چون توضيح و تفسير تمام اتفاقاتي كه كودك در جامعه ميبينه برعهده خانواده است و هرچقدر اين تفسير ظريف تر و نزديك تر به واقعيت باشه نتيجه كار بهتر خواهد بود . در ادامه مهمترين مهارت هاي زندگي رو از نظر خودم عرض مي كنم .

اينكه چقدر تونستيم اين موارد رو براي پارسا جا بندازيم رو ما خودمون نمي تونيم بگيم و بايد از دوست هاي اون و اشخاصي كه با اونها در ارتباطه پرسيد ولي ما براي رسيدن به اصول زير تلاش كرديم :

- تلاش براي رشد و بهبود در تمام ابعاد (فرهنگي ، هنري ، اجتماعي ، فيزيكي) و در كنار اونها علمي و درسي و اجتناب از تك بعدي بار اومدن اون .

- تعامل مثبت با همه (خانواده ، دوستان ، اشخاص مسن ، بچه هاي كوچكتر از خودش و ...)

- رفتار اجتماعي مناسب سن و همراه با احترام

- توانايي احقاق حق در ضمن رعايت حقوق ديگران

- مبنا قرار دادن اصل خوش بيني همراه با احتياط به جاي بدبيني صرف و وسواس نسبت به جامعه

- جا انداختن اين ديدگاه كه جامعه تركيبي متوازن است از خوبي ها و بدي ها

- اصل مهرباني و تلاش براي كمك به ديگران به خصوص نيازمندان در حد توان

- كمك به ياد گرفتن "تصميم گيري" به جاي تصميم گيري براي اون در تمامي موارد. و توانايي مواجه شدن با تبعات اين تصميم ها .

- توانايي گفتن و شنيدن واژه "نه" (يكي از مهم ترين و اساسي ترين مهارت هاي زندگي)

- ياد گرفتن اين مطلب كه حيوانات هم موجوداتي زنده هستند كه نه تنها ميشه بدون اينكه بي جهت آزارشون بديم و اجازه بديم در كنارمون بي دردسر زندگي كنند ، بلكه ميشه با غذا دادن و رسيدگي  به اونها در حد توان ، بهشون در اين راه كمك هم كرد (توضيح لازم اينكه متاسفانه حيوان آزاري به نوعي در فرهنگ ما نهادينه است)

- ياد گرفتن اين مطلب كه هيچكس بر ديگري برتري نداره و كمبودهاي يك نفر (فيزيكي و مالي) نبايد دليلي باشه بر پايين تر دانستن اون شخص ، مسخره كردنش و يا احيانن ترحم اضافي

- ياد گرفتن اين مطلب كه هرچند اشخاصي وجود دارند كه با زيرآبي رفتن و بالاكشيدن مال ديگران و يا رد شدن از روي اونها به همه جا مي رسند ولي به طور كلي آدم ها بر مبناي تلاششون و البته تصميمات درستي كه در مقاطع مختلف زندگي ميگيرند به موفقيت دست پيدا مي كنند

- يادگيري اين نكته كه در هر بازي به جز برد (كه خوشحال كنندست) و باخت (كه ناراحت كننده) مفهوم ديگري هم هست به نام "لذت بازي" كه بر هر دو مفهوم قبلي برتري داره و مقدمه (و بسط دادن اين مفهوم به كل زندگي)

اينها مهم ترين موارد مورد نياز براي زندگي و واجب تر از هر هنر و علم و مهارت ديگر بودند كه هم دوست داشتيم و هم وظيفه تا سعي كنيم فرزندمون در اونها مهارت نسبي پيدا كنه  . همونطور كه شايد خيلي از موارد رو هم جا انداخته باشيم و يا به صورت كمرنگ تر بهش پرداخته باشيم .

ما در اين راه مجبور بوديم به ميليون ها سوال اون پاسخ مناسب بديم و يادمون باشه كه خودمون هم سعي كنيم مطابق و يا حداقل نزديك به پاسخ هامون حركت كنيم چون مي دونستيم هيچ مثال و پاسخي به اندازه مشاهده اعمال ما در اون تاثير نداره .

ما در اين راه سعي كرديم عملكرد فرزندمون رو با عملكرد هيچ شخص ديگري مقايسه نكنيم و براي جا انداختن هيچ يك از اين موارد عجله به خرج نديم چون مي دونستيم اولن هيچ چيز مثل وجود يك مبناي مقايسه بيروني هميشگي ، توان بر هم زدن تمركز و آرامش انسان رو نداره و دومن به طور معمول هيچ مهارتي در مدت زمان كوتاه در وجود هيچكس نهادينه نخواهد شد .

قطعن ممكنه نتيجه در برخي موارد ايده آل نباشه ولي مطابق اهداف ما كه وجود نسبي اين خصايص اخلاقي و مهارت هاي زندگي در اون بوده پيش رفتيم . بخش بعدي اختصاص خواهد داشت به تجارب ما در خصوص ساير مهارت ها .

پايان نامه (2)

فلش بك 1 :

مادربزرگ پارسا (مادر خودم) هميشه هر وقت مي ديد بنا به دليلي با پارسا حرفم شده و پسر كوچولو بنا به اقتضاي طبيعتش در موردي خاص خط بنده رو نمي خونه  مي گفت : در مورد تربيت بچه ممكنه خودتو خيلي هم خسته كني و وقت بزاري ولي نتيجه هيچوقت اون چيزي نميشه كه تو دلت مي خواد !!! در واقع چكيده منظورشون اين بود كه ايده آليست نباش .

وقتي به اين جمله فكر مي كنم (با توجه به روحيه طنز هميشگي خودم) به اين نتيجه مي رسم كه خب لابد مادرم با نگاه كردن به من اينو مي گه دليل نميشه فرزندم هم يه چيزي بشه تو مايه هاي خودم يا اوني نشه كه من مي خوام . از طرفي ممكنه آرمانهاي مادرم در تربيت فرزند فراتر از حد توان بچه هاش يعني ما شش نفر بوده خب من شايد واقغن هم نبايد اونقدرها و به اون اندازه آرماني فكر كنم .

فلش بك 2 :

- از روزي كه پارسا به دنيا اومد تا امروز ، دوست هاي زيادي با اون در مقاطع مختلف همراه بودند كه بعضي هاشون موندند و بعضي هاشون هم بعد از مدتي و بنا به دلايل مختلف از اون جدا شدند . يادم مياد روزي كه دسته جمعي رفته بوديم (زيارت نه هااا ! رفته بوديم دماوند) و وبلاگ رو هم مداوم به روز مي كردم  . دور يك ميز به همراه خانواده يكي از اين دوست هاي مقطعي نشسته بوديم . صحبت از تربيت كودك شد و بنده هم افاضه فضل كردم و از دهان مباركم پريد كه "وبلاگ هنوز به روز ميشه" يا يه همچين چيزي ... كه مادر دوست پارسا هم نه گذاشت و نه برداشت و با لبخندي معلق بين شوخي و جدي گفت : "شما اول بايد بري بچه خودتو تربيت كني به نظرم ! بعد انتقال تجربه كني" (لازم به ذكر است كه برعكس بنده ايشان در تربيت فرزند بسيار سختگيرانه عمل نمودند)

- خب اين حرف به نظر سنگين ميومد و وقتي به خودشون و وضعيت روابط خانواده و مادر و فرزنديشون نگاه مي كردم (ترجيح دادم با خودم بشينم و پشت سرشون تحليل هاي منفي كنم) در واقع به خودم گفتم هر كسي مي تونست اينو بهم بگه به جز اين يكي كه واقعن با رفتاري كه داره و همه مي دونن ، دل آدم براي اون بچه نازنين ميسوزه كه در اون سن پايين بايد چنين رفتار و فشاري رو تحمل كنه .

اما ... با وجود تمام اين تحليل هاي حق به جانب گرايانه و مقايسه هايي كه داشتم باز حرف اين دوست عزيز عصبيمون پس ذهنم مونده و تا امروز هر وقت ياد وبلاگ ميفتم مثل زنگ تكرار ميشه تو ذهنم . هر چند هدف ايجاد اين وبلاگ تربيت بچه هاي ديگران نبوده و  ثبت خاطرات و كمي هم انتقال تجارب مثبت و منفي مد نظر بوده ولي از يه بابت خب درست گفت بنده خدا . يعني اگه از اون بك گراند وضعيت اعصاب صرفنظر كنيم جمله اش خيلي به دردم خورد و باعث شد كمتر اظهار فضل كنم و بيشتر تحمل تا ببينم نتيجه چي ميشه ... 

و اما نتيجه : خب نتيجه اش شد پسري كه ديگه چهار ساله نيست (الان دقيقن 9 سال و 325 روزه است)

شرح و تفصيل نتيجه گيري بمونه براي پست بعدي