Pass with distinction

بعد از گذشت چهار پنج ترم تازه دارم می افتم رو غلتک و به کلاس زبان عادت می کنم . به خصوص که سوادم هم داره بیشتر میشه و می تونم کتاب های زبان اصلی خودم (که بیشترشون کمیک استریپ ها و کتاب های حل معما با محوریت سوپرمن و بتمن و ... هستند) رو بخونم و این برای من به عنوان یه پسر که عاشق قهرمان داستان های حماسیه خیلی مهمه . روند امتیازها هم بد نبوده و گرچه امتیاز میان ترم چنگی به دل نمی زد ولی در عوض نمره بالای امتحان پایانی باعث شد این ترم رو هم با همون امتیاز ۹۴ پشت سر بگذارم .

نظر معلم : معلم می گفت پارسا درسش خوبه ولی سرعتش توی امتحان دادن کنده و آخرین نفری بوده که ورقه اش رو داده . بنابراین اگه وقت کنیم کمی هم روی سرعت کار می کنیم .

پ.ن: برای اونهایی که عجله دارند : به نظر میاد فراگیری زبان از بعد از کلاس اول بازدهی بهتری داشته باشه . این امر البته ممکنه در مورد همه بچه ها صدق نکنه ولی تغییرات و بهبودهایی که من در پارسا در این ترم جدید می بینم باعث شد اینطور فکر کنم .

پ.ن بعدی : گفتیم کمیک استریپ یاد اهمیتش افتادیم . باباعلی فکر می کنه کمیک ها از دو جهت می تونند از کتاب های معمولی بهتر باشند . یکی به دلیل استفاده از تصویرهای متنوع که در روایت داستان کمک می کنند و یکی به دلیل دیالوگ های مختصر شده که به خصوص برای بچه های کلاس اولی که هنوز سرعت خوندنشون زیاد نشده می تونه مفیدتر باشه . چند وقت پیش وسط های سال تحصیلی بود که توی شهر کتاب یه مجموعه کمیک استریپ ۴ جلدی نفیس به نام "نبرد هاماوران" که اقتباسی از شاهنامه است -مربوط میشه به بخش هفت خوان رستم-رو دیدم و همونجا نشستم (تا برام خریدنش) از همون وقت به یکی از مهم ترین مجموعه کتاب هام تبدیل شده که بیشتر از همه میخونمش . در واقع کیفیت این مجموعه و تصاویرش باعث شد تصمیم به معرفی اون در اینجا بگیریم . آثار اینچنینی میتونند به خوبی قهرمان های اساطیری ایران رو جایگزین نمونه های وارداتی کنند . به عبارتی وقتی شما در فرهنگ خودت اینهمه قهرمان داشته باشی (و راجع بهش کتابهای جذاب هم وجود داشته باشه) حداقل بخشی از توجهت از قهرمان های وارداتی کم شده و به اونها جلب میشه . بد نیست توضیح مختصری که از مصاحبه با نویسنده اش کپی شده رو برای معرفی در این قسمت درج کنم :

مجموعه کمیک استریپ شاهنامه تاکنون در یک مجموعه چهار جلدی با عنوان کلی «هفت خوان» منتشر شده که عناوین هر کدام از این چهار جلد عبارتست از « طلسم پادشاه»، «جادوی دیو سپید»، «در جستجوی آزادی»، «بر لبه تیغ »

«هاماوران» نام چهار جلد جدید این مجموعه است و «خشم پادشاه»، «دستان آتش»، «وسوسه شیطان»، «جادوی سیاه» نیز عناوین هر کدام از جلدهاست. شهرام اسدزاده، نویسندگی، فراز بزاززادگان، تصویرگری و محمد علی زمانپور، ویراستاری این مجموعه را انجام داده اند.
مدیر انتشارات زیتون سبز در این باره به خبرنگار ما می گوید: همان طور که در تقویم دو سالانه یونسکو نیز ثبت جهانی شده است امسال با عنوان هزاره شاهنامه نامگذاری شده و به همین مناسبت برای بزرگداشت و پاسداشت این داشته بسیار غنی جهانی مجموعه حاضر را در بخش خصوصی منتشر کردیم.

یه پ.ن دیگه : چند وقته جامون رو عوض کردیم . یعنی من کتاب میخونم و باباعلی میخوابه . فقط نمی دونم چرا جنبه نداره ! تا دو خط میخونم خر و پفش بلند میشه

شب اولی که خوابید هیچی نگفتم ولی شب بعدش :

-دیگه برات کتاب نمی خونم ! زود میخوابی آخه !

-خب تو خوب کتاب میخونی منم زود خوابم می بره .

- الکی نگو ! امشبو باید بیدار بمونی تا کتابم تموم بشه (و در پایان هر جمله نگاهش می کردم و می گفتم :  "نخوابی ها" ! )

پسرها ... !

در ادامه پیگیری منحنی زبان ، تنها کمی سعی بیشتر باعث شد امتیاز کل بیاد بالای ۹۰ و من بتونم با معدل ۹۴ ترم قبل رو هم بگذرونم . اون هم در آموزشگاهی که معدل به آیتم های زیادی بستگی داره و برای هیچکدومشون هم همینجوری امتیاز نمیدن . یکی از نکات جالب این آموزشگاه اینه که متد یکنواختی نداره و برنامه ریزی آموزشیش بسیار متنوعه و ممکنه در هر ترم محتوا و روش آموزش به کلی تغییر کنه . این ترم رو با سری Happy House ادامه می دیم که با توجه به محتوای کتاب و سی دی های شادش به نظر دوست داشتنی میاد . البته ما روی این روش حساب جداگانه ای باز نکردیم چون از همین الان می دونیم که ممکنه ترم بعد رو با این روش پیش نریم ! 


نکته : هنوز هم بعضی روزها نمی تونم سر کلاس زبان آروم بشینم . یعنی رگ شیطنت که بیاد اومده ! دیگه نمی تونم کنترلش کنم . به خصوص که با رگ بازیگری و هنری هم قاطی میشه ! دیروز در پایان کلاس تذکر رسمی گرفتم . خانم معلم به باباعلی می گفت : پارسا امروز خیلی غیر قابل کنترل شده بود مثلن روی میز ! نشسته بود و دستش رو گذاشته بود رو زانوش و با صدای بلند می گفت "پسر ! اینجا مگه قهوه خونه است ؟!!!" 

و بدین سان بود که در راه برگشت به منزل طوفانی به پا شد ! از همون طوفان هایی که سالی یک بار اتفاق میفته ! ضمن اینکه به درخواستی که داشتم (رفتن به خونه مادربزرگم) توجهی نشد ، کلی تعهد هم دادم تا طوفان بند اومد   البته قضیه قهوه خونه رو به طور کلی کتمان کردم و زیر بار نرفتم ...


و اما ۲۴ ساعت بعد در حالیکه اوضاع مرتب شده بود و دو تایی رفته بودیم تو اتاق من و داشتیم ضمن انجام تکلیف هفتگیم می گفتیم و می خندیدیم ، رو تخت من دراز کشید و بازجویی غیر مستقیمش رو شروع کرد:

- خودمونیم ! حالا که گذشت اعتراف کن ببینم اصل جریان چی بوده .

- هیچی بابا اصل جریان این بوده که Teacher سر کلاس ، سی دی زبان رو گذاشت و همه بچه ها با هم شروع کردند به خوندن شعر SAFARI

- خب بعدش چی شد ؟!

- شعره خیلی شاد بود و ما هم همه خوشمون اومده بود ... بعدش که تموم شد من شروع کردم به خوندن شعری که چند وقته داریم برای اجرای گلبانگ سرود تمرین می کنیم و آراد و سامیار و باقی بچه ها به جز پارسا کوچولو (همکلاسیم) هم بهم ملحق شدند و شروع کردند به رقصیدن !

- خب پس کلاس رو ریختین به هم دیگه !

- یهویی Teacher اومد و  محکم زد روی میز و گفت "ساکت" ! ما هم همه تو همون حالتی که بودیم خشکمون زد ! بعدش من در همون حالت خشک زدگی گفتم : "خانوم فک کنم استوپ رقصه (Stop Dance)" و بعد در ادامه یواشکی و جوری که اون نشنوه ، از گوشه لبم به آراد که کنارم وایساده بود گفتم : انگاری یه چیزی داره می سوزه !!!!!!!

- باباعلی با تعجب : چی داشت می سوخت ؟!!!!

- هیچی بابا ... (از جواب طفره رفتم) مهم نیست حالا ولش کن !

- خب پس این جریان قهوه خونه چی بود پس ؟!

- من نگفتم قهوه خونه ! وقتی دیدم Teacher هنوز عصبانیه ، رو صندلی نشستم (چهارزانو) و با صدای بلند گفتم : مگه اینجا کافه است ؟!

- باباعلی در حالیکه سعی می کرد دوباره عصبانی نشه : ببین ! در کل به هم ریختن کلاس خیلی خیلی کار زشتیه و بعد از طوفان دیروز فکر نمی کنم لازم باشه دوباره تذکری بدم فقط امیدوارم دیگه تکرار نشه ...

و تو دلش  : (خدای من . این بچه ها هنوز هفت سالشون نشده اینجورین وای به حال 14 سالگیشون . چقدر با نسل ما متفاوتند . چه جوری میشه کنترلشون کرد ؟! یعنی از شادی زیاده ؟! چرا سر کلاس های دیگه این اتفاق نمیفته ؟ چرا تو مدرسه این اتفاق پیش نیومده ؟ آیا برخورد Teacher هم می تونه در این جریان دخیل باشه ؟ به نظر میاد حجم تغییرات پسرها به خصوص در هفت سالگی زیاده . احساس می کنم اطلاعاتم کفاف سرعت تغییر پسرها در این سن رو نمی ده و دارم از تغییرات پارسا عقب میفتم . فکر کنم باید برم به چند منبع درست و حسابی در این مورد سری بزنم!!)

 

زندگی با منحنی ها

این یک واقعیته که بیشتر و شاید هم تمام متغیرهای کره زمین بر روی منحنی ها در حرکتند و اگر شما بخواهید به هدفی برسید ، بدون دنبال کردن منحنی ها و در نظر گرفتن نمودارها نخواهید توانست پیگیری مناسب و خوبی از متغیر مورد نظرتون داشته باشید . یکی از دلایلی که باعث میشه باباعلی به ثبت وضعیت من اصرار داشته باشه هم همین موضوع "همیشه جلوی چشم بودن" و دنبال کردن نمودارها است . و اما این بار یکی از منحنی های من کمی نزولی بوده !

اولین ترم کلاس های زبان ما در آموزشگاه جدید -که جدی تر و سختگیرتر هم هست- تموم شد و برخلاف اینکه از ابتدای ترم تا همین آخرها عملکرد خوبی داشتم و معلمم هم از عملکرد بنده بسیار بسیار اظهار رضایت داشته و داره "یک روز بد" باعث شد امتحان نهاییم رو اونجوری که باید و شاید نتونم بگذرونم و در نهایت ، ترم اول رو با معدل ۸۹ تموم کنم تا یادم باشه مهم نیست شما چقدر موفق بودید و یا هستید . اگر در زمانی که باید در حداکثر آمادگی باشید نتونید بهترین کار خودتون رو عرضه کنید موفق نخواهید بود . بعد از پیگیری مامان شیدا مشخص شد که برای معلمم هم خیلی عجیب بوده که من روز فاینال چرا اینقدر با روزهای دیگرم فرق داشتم . باباعلی بعد از مواجه شدن با کارنامه تنها چیزی که بهم گفت این بود که خیلی براش عجیب بوده که همچین امتیازی از من دیده و دیگه اینکه هر کسی ممکنه در زندگیش روزهای بدی داشته باشه که نتونه کارش رو اون جوری که باید انجام بده ولی باید سعی کنه این روزهای بد زندگیش هر چه کمتر براش اتفاق بیفتند ... و قرار بر این شد که من سعی کنم !

من اما اون روز چیز زیادی در توجیه این نتیجه نگفتم ولی تمام واکنش های ظاهری و گفته هاش رو به دقت زیر نظر داشتم . فقط بهش گفتم اون طوری که خودم یادم مونده اشتباه های من مربوط به قاطی کردن کاربرد دو حرف V و W بود که صداشون مشابه همدیگه است و هنوز برای من روشن نیست وقتی هر دو شون صدای "وی" دارند چرا ویندوز رو باید با W نوشت !  اون هم قبول کرد و قرار شد در این زمینه بیشتر با هم کار کنیم .

پا ورقی :

یکی دو روز بعد اما حرفی از دهنم پرید که باباعلی رو کلی به فکر فرو برد و اون هم این بود : "امتحانم رو بد دادم چون دوست داشتم امتیازم کم بشه تا از کلاس اخراجم کنند !!!" و ادامه دادم که : "آخه اونجا معلمم خیلی بهم گیر میده و همه اش میگه ساکت بشینم" و بعد از اون من و باباعلی کلی با هم حرف زدیم و من فهمیدم که بد دادن امتحان نه تنها دردی رو دوا نمی کنه بلکه اگه این کار کمی بیشتر امتیازم رو پایین می آورد ممکن بود مجبور بشم یه ترم دیگه سر همون کلاس بشینم ! در نهایت با نظرسنجی جدی و نهایی از من باز مشخص شد که حاضر نیستم کلاسم حذف بشه و زبان رو در همین کلاس ادامه خواهم داد و قرار شد ترم بعد جبران کنم . حالا این جریان چه واقعی داشته باشه و چه ساخته و پرداخته ذهن خودم ، نشون میده که بچه ها در دور زدن بزرگتر هاشون چه راه های خلاقانه ای ممکنه به ذهنشون برسه که فکرش رو هم نمی کنین ... پس حسابی مواظب باشین !

خوراک زبان

بعد از تطبیق با شرایط جدید (کلاس اولی شدن و تکالیفش ، تنظیم ساعت خواب و ...) دوره های فوق برنامه ما و از جمله زبان از سر گرفته شد البته از نوع جدیدش . یعنی طبق قرار قبلی که داشتیم آموزشگاهمون رو تغییر دادیم . در نگاه اول این تغییر خیلی هم جالب نبود چون دوباره رفتیم اول خظ و همه چی رو از صفر شروع کردیم . حالا چرا ؟ چون دوست داشتیم پایه مون قوی بشه ! خیلی قوی ! در حد ستون های برج میلاد ! البته مد نظر ما نبود که اینجوری بشه ولی از اونجایی که آموزشگاه جدیدمون قوانین سفت و سختی داره و خیلی تمایل نداره بچه های شش هفت ساله رو در نیمه راه تحویل بگیره ما هم قبول کردیم که طبق اون پیش بریم . البته ما یعنی من و آراد و آرین و یکی دو تا دیگه از دوستامون که با هم اومدیم اینجا با این قضیه خیلی مشکل نداریم هاااااا ولی فقط به این دلیل که همه چی رو بلدیم نمی دونیم سر کلاس باید چیکار کنیم اینه که مبدل شدیم به شاگردهای زرنگ ولی شلوغ کلاس . این هم متنی که استاد زبانمون جلسه اول تو دفترمون نوشت :

"پارسا جان کمی در کلاس شلوغ است لطفا تذکر داده شود"

 البته این قضیه مربوط به همون جلسه اول بود و بعد از اون ، همه مون یه جورایی تعدیل شدیم ولی به عنوان یک تجربه عرض کنم اگر قراره بچه هاتون سر کلاسی حضور داشته باشند بهتره از قبل تمام مفاد کلاس رو بلد نباشند .

راستی من عادت به شلوغ کاری ندارم ها !!! فقط نمی دونم با وجود راه به این صافی و راحتی چرا بیشتر بچه ها از پله ها میرن بالای سرسره

Last Excellency

امروز امتحان پایان ترم زبان داشتم . این آخرین ترم همراهی من با موسسه سیمین بود و تا مهرماه کلاس زبان تعطیله و از اون به بعد هم آموزشگاه عوض میشه . آموزشگاه جدیدم تعیین سطح نداره ، زیر هفت سال رو قبول نمی کنه و اجبارن باید از صفر شروع کنیم . خیلی هم تو کارشون جدی هستند . روی هم رفته فکر کنم ارزشش رو داشته باشه .

وقتی از امتحان برگشتم خونه کارنامه ام رو به باباعلی دادم و بهش گفتم که با امتیاز ۹۹ Excellent شدم . تو ورقه هام چند تا ایراد کوچولو و کم دقتی داشتم مثل برعکس نوشتن 5 و یکی دو تا حرف دیگه ... عکس العملش خیلی برام مهم بود و می خواستم بدونم ناراحت میشه یا نه ... آخه قرار گذاشته بودیم اگه ترم آخر رو هم ۱۰۰ شدم بریم مرکز کامپیوتر و یه دسته بازی بخریم تا مجبور نباشم با کیبورد بازی کنم (البته من روی نت بوکم زیاد بازی ندارم و همونهایی هم که هست برای سن خودمه ، بیشترشون فکری هستند و طبق برنامه زمان بندی حداکثر 45 دقیقه در روز میرم سر وقتشون) ... در هر صورت خرید Game Pad می تونه تحولی نسبتن عظیم در خونه ما که توش خیلی به بازی های کامپیوتری پرداخته نمیشه به حساب بیاد . و من فکر می کردم شاید به دلیل یک صدم امتیازی که کم آوردم باباعلی بخواد قرار رو به هم بزنه که اینطور نشد :

باباعلی : مهم اینه که خیلی تلاش کردی . من دیدم چقدر وقت گذاشتی و تمرین هات رو انجام دادی . 99 هم مثل 100 میمونه ... زیاد مهم نیست .

من : ولی اگه برم آموزشگاه جدید قول میدم همیشه امتیازم 100 بشه !

باباعلی : قبول . اگه اینجوری هم بشه بد نیست .

من (با ناراحتی) : ولی خانوم معلممون این بار خیلی بدجنس بازی در آورد . همه اش بغل دست آرین نشسته بود و بهش می گفت کجای کارش اشتباهه و غلط هاش رو موقع امتحان درست می کرد !!! این مگه تقلب نمیشه ؟!

باباعلی : خب چرا ... ولی اشکالی نداره . خیلی هم جدی نگیر قضیه رو ...

من : ولی به من هیچی نمی گفت ... من ولی عوضش به آراد کمک کردم ! بهش گفتم Hill رو چه جوری بنویسه !!!

باباعلی : اونوقت این تقلب محسوب نمیشه ؟!

نه ! آخه اون داداشمه ! (این اواخر با توجه به اینکه خبری از داداش و این حرف ها نیست مجبور شدیم خودمون برای خودمون داداش بتراشیم . بنابراین من و آراد مدتیه همدیگر رو داداش صدا میزنیم)

I`m 51 !!!

می دونم تکراریه ولی دیروز برای بار چهارم تو امتحان پایانی زبان حداکثر امتیاز ممکن رو کسب کردم . این ترم نسبت به سه ترم قبلش تفاوت هایی داشت و مشکل تر شده بود (باید کل کتاب رو در یک ترم یاد می گرفتیم و امتحان میدادیم) بنابراین مجبور بودم بیشتر از قبل خودم رو برای امتحان آماده کنم . در این ترم مهارتهای نوشتن اهمیت بیشتری داشت و دیکته حروف ، نوشتن اعداد و از بر بودن لغت از طریق فلش کارت ، بخش های اصلی امتحان رو تشکیل می داد که برای اولین بار روی کاغذ بدون خط برگزار شد . البته در کنار اینها تست مکالمه هم برقرار بود . طبق معمول برای امتحان با مامان شیدا رفتیم به محل کلاس و من تازه ازش خداحافظی کرده و رفته بودم تو کلاس که بعد از چند دقیقه اومد دم در کلاس و صدام کرد و گفت : "باباعلی پشت خطه" ... گوشی رو گرفتم و اون بهم گفت میدونه که همه چی رو خوب یاد گرفتم و توصیه اش این بود که موقع امتحان بازیگوشی رو فراموش کنم و حواسم رو جمع خودم و کارم کنم تا در اثر کم دقتی امتیاز از دست ندم . خلاصه اینکه نتیجه امتحان اینی شد که میبینین .

 این امتحان یه نکته جالب هم داشت و اون اینکه من برای اولین بار تونستم اسم خودم رو از کنار هم قرار دادن حروفی که صداهاشون رو یاد گرفته بودم و بدون کمک گرفتن از دیگران بنویسم . (البته باباعلی و مامان شیدا به دلایلی که بعدن میگم هیچوقت عجله ای برای یاد دادن خوندن و نوشتن به من نداشتند و ندارند)

 بعد از امتحان برای خرید جایزه رفتیم به یه مرکز خرید و من کارتون Mega Mind رو (که قبلن دیده بودم ولی نداشتمش) خریدم و برای خرید جایزه اصلی داشتیم با هم همفکری می کردیم که باباعلی یاد LEGO افتاد . از اونجاییکه نه من (و نه باباعلی!) تو کل عمرمون تا حالا لگو (غیر از مدل خونه سازیش) نداشتیم و بیشتر لگوهای ساختنی باحال هم مربوط به سن 6 سال به بالا است ، به پیشنهاد ایشون به مغازه لگو رفتیم و اولین لگوی عمرمون که از تعداد زیادی قطعه ریز و درشت تشکیل می شه رو خریدیم و بعد از خوردن شام و دیدن کارتونی که گفتم ، از ساعت 10 تا 11 شب گذشته رو در حالی که بقیه خواب بودند یواشکی به ساختش مشغول شدیم ... خیلی جالب بود و حسابی ما دو تا رو مشغول کرده بود . البته صرفنظر ازقیمت که محدودیت داشت ، انتخاب نوع و شکل لگو (با حداکثر اختیارات) بر عهده خودم بود که من Joker رو انتخاب کردم !

نکته انحرافی :

تو یکی از ورقه های امتحانیم موقعی که قرار بود جمله مربوط به سن خودم رو بنویسم ، خودم رو به معلمم ۵۱ ساله معرفی کردم !!! دلیلش هم این بود که چند روز قبل موقع تمرین دیکته و نوشتن عددها ، من عدد ۱۵ رو اشتباهی برعکس نوشته بودم ۵۱ و سر همین موضوع و به خاطر اختلاف زیاد دو عدد کلی هم خندیدیم . این بود که بد ندیدم معلمم رو هم از این خوشی بهره مند کنم ! و البته باباعلی شک داره این تنها دلیل بزرگتر نشون دادن سنم باشه !!!

Like him for who he is

خب ... همونطور که گفتم یکشنبه امتحان پایان ترم زبان داشتم و بعد از کمی صرف وقت و تمرین ، این ترم رو هم مثل دو ترم گذشته Excellent شدم و با حداکثر امتیاز به پایان بردم . این رو ثبت می کنم تا در آینده یادم باشه کسب بهترین رتبه ها هیچوقت بدون زحمت به دست نمیاد . و اما بعد از اینکه کارنامه رو به باباعلی دادم اون کلی خوشحال شد . منو بغل کرد و با رفتار و جملات مثبتش من رو برای ادامه مسیر تشویق کرد . وقتی با ماشین تو راه خونه مامان بزرگ بودیم مکالمه زیر بینمون برقرار شد :

باباعلی : من خیلی تو رو دوست دارم !

من : به خاطر اینکه Excellent شدم دوستم داری ؟

باباعلی : نه ! من همیشه تو رو دوست دارم . چه امتیازهات بالا باشه و چه پایین . ولی وقتی بهترین میشی یا امتیاز بالایی کسب می کنی ، من خیلی خیلی خوشحال میشم . هیچوقت فکر نکن دوست داشتن من با امتیازهای تو کم و زیاد میشه ... OK ؟

من(با خیالی راحت تر از قبل) : باشه !

------------------------------------------

نکته : اینکه شما بچه تون رو دوست دارید یا نه یکی از مهمترین موضوعاتیه که اون همیشه بهش فکر می کنه . این قضیه اینقدر مهمه که تردید در اون میتونه حتی تمرکز کودک رو در کارهاش به هم بزنه و با استرسی که بهش میده ترمزی باشه برای دستیابی به موفقیت در کارهاش . پس هر جور که میتونید این اطمینان رو بهش بدید که :

- شما اون رو تحت هر شرایطی دوست دارید .

- کارهای مثبت اون شما رو خوشحال و کارهای منفی اون شما رو ناراحت می کنه (و حتمن خوشحالی و ناراحتیتون رو بهش نشون بدید) ولی بین خوشحالی و یا ناراحتی شما و میزان دوست داشتنتون رابطه مستقیمی وجود نداره . به این ترتیب اون با اطمینان از دوستی شما بیشتر سعی خواهد کرد شما رو خوشحال کنه تا ناراحت .

سری که درد نمی کنه ...

به نظر میاد کلاس ها کمی خسته ات می کنه !

بله . الان که حسابی خسته ام . بریم بخوابیم ؟!

بریم . میگم اگه یه وقت احساس کردی زیاد خسته میشی ...

میخوای بگی فکر کنم و یکی از کلاس هام رو حذف کنم نه ؟!

آره . زیاد تکرارش کردم حفظ شدی ؟!

خب بذار فکر کنم بهت میگم ... و در حالی که رو تخت از این پهلو به اون پهلو می شدم ادامه دادم :

خب فکرامو کردم ... مدرسه رو حذف می کنیم !!!!!

مدرسه رو ؟! مگه مشکلی باهاش داری ؟!

نه !!! ولی تو گفتی به حذف یکی از کلاس هام فکر کنم . منم دیدم کلاس هام رو بیشتر از مدرسه ام دوست دارم .

خب ... عزیزم مدرسه رو نمیشه حذف کرد . حالا حالا ها باید بری .

یعنی هزار سال ؟!

نه حداقل حدود هفده هجده سال .

خب باشه میرم ! ولی دوست ندارم هیچکدوم از کلاس ها رو حذف کنم .

لطف فرمودید ... و با خودش : از قدیم می گفتند سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندند ! حالا تو هی گوش نکن !

این اواخر به دلیل امتحانات مامان شیدا ، من و باباعلی زیاد تنها میشیم و حداقل سه روز در هفته کل کارهای من (رسوندن به مدرسه و برگردوندن به خونه و بردن سر کلاس بعد از ظهر و تهیه دوپینگ برای بین کلاس ها و کمک در انجام تکالیف همه کلاس ها و کتاب خوندن قبل از خواب و ...)با اونه . من مشکلی ندارم و زندگی عادیم رو می گذرونم ولی به نظر میاد خودش کم آورده و همین نگرانش کرده که نکنه من هم همینقدر خسته میشم ...

راستی خیلی وقته باباعلی میخواد یه پست هم راجع به بازی های کامپیوتری و به طور کلی تاثیر و فواید کامپیوتر در زندگی بچه ها آماده کنه ولی وقت نمیشه . برای اون دسته از والدینی که ذائقه بچه هاشون رو از قبل با بازی های بالای ۱۸ سال (بیشتر بازی های کنسول های بازی مثل پلی استیشن و ... بالای ۱۸ سال هستند) داغون نکردند یه بازی آموزشی مفید معرفی می کنم که این روزها حسابی مشغولم کرده و البته خودش دلیلی هم هست برای موفقیت بیشتر در کلاس های زبانم :

 شامل ۴ سی دی که هر کدوم از این سی دی ها با یه سری بازی ، رنگ آمیزی ، گوش کردن به داستان و چیدن عکس های مربوط به اون با ترتیب صحیح ، امکان ساخت کتاب های مصور و نوشتن داستان ، آموزش حیوان خانگی توسط کودک و ... امتیازاتی به کودک میده و بازی های جدیدی رو براش باز می کنه .

Exercise 2 Excellent

خب به سلامتی ترم دوم زبانمون هم تموم شد و از ترم آینده فونیکس رو آغاز می کنیم . من (به همراه آراد و آرین) باز هم با امتیاز عالی ۱۰۰ این ترم رو تموم کردیم و یک بار دیگه ثابت کردیم که برتر شدن و کسب حداکثر امتیاز ممکن از یک رقابت رو دوست داریم  . جالب بود وقتی هفته پیش خاله الهه (که خودش مدتی مدرس زبان در چند آموزشگاه تهران بوده) همینطور اتفاقی شروع کرد با من انگلیسی صحبت کردن و وقتی مکالمه ما حدود ۱۵ دقیقه طول کشید و حسابی با هم حرف زدیم کلی تعجب کرد از اینکه من هنوز فونیکس رو شروع نکرده چه جوری تونستم به تمام سوالاتش جواب بدم و در مکالمه هم تسلط داشته باشم . این بود که به مامان و بابا زنگ زد و پیش اونها کلی از من تعریف و تمجید کرد . و اما دلایل موفقیت من در این زمینه :

۱- معلم خوبی دارم ... اینجور که از شواهد امر پیدا است معلم ما خیلی خوب داره باهامون کار می کنه .

۲- ۸۰ درصد کارتون هایی که می بینم نسخه دوبله نشده و زبان اصلی هست و بعضی از اونها رو مثل پاندای کونگ فوکار ۲ تا حالا بیست بار دیدم ! این خودش کلی در تقویت بخش شنیداری زبان موثر بوده . البته خود این انیمیشن های عالی هم پیام های کامل و زیبایی در خودشون دارند . یکی از پیام های اصلی انیمیشن پاندای کونگ فو کار اینه که اگر بخواهید می توانید ... باباعلی همیشه میگه پاندای کونگ فوکار از این نظر یک دوره کامل "تونی رابینز" رو در خودش جای داده .

۳- جدیت همیشگی که در من هست و دوست دارم همیشه تمرین های هر کدوم از کلاس هام رو کامل و با علاقه انجام بدم و هیچوقت نشده از زیرش در برم . به قول باباعلی هیچ چیز نمی تونه مثل تمرین  آدم رو توی کارهاش قوی کنه . یادم میاد وقتی اون اوایل که مثل هر بچه دیگه ای نمی تونستم از پس کاری بر بیام هیچوقت نا امیدی رو تو چهره شون ندیدم . نه از من آنچنان تعریف کردند که فکر کنم بهترین کار ممکن رو انجام دادم و نه جوری زدند تو ذوقم که از اون کار برای همیشه زده بشم . تنها چیزی که ازشون می شنیدم فقط و فقط تشویق به تمرین بیشتر بود و اینکه اعتقاد داشتند من می تونم اون کار رو بهتر هم انجام بدم . وقتی با استمرار و تمرین بیشتر از پس اون کار و چند کار دیگه براومدم و مورد تشویق بیشتر قرار گرفتم دوپامین کار خودش رو کرد ! کم کم این اصل کلی رو یاد گرفتم که اگرچه ممکنه طول بکشه و حوصله لازم داشته باشه ولی با تمرین همه کار میشه کرد .

EXCELLENT

دیروز امتحان پایانی اولین ترم کلاس زبانمون بود و قبل از اینکه بریم سر کلاس توی خونه سر این درس جواب دادن جریانات داشتیم . جریان از این قرار بود که مامان شیدا کتاب زبان ما رو برداشت و به سبک خودش شروع کرد به پرسیدن ... این "سبک خودش" رو توضیح نمیدم فقط همینقدر بگم که با اون سبک ، بنده نصف چیزایی رو که بلد بودم رو دیگه بلد نبودم ! و بعد از نیم ساعت کار به ناراحتی مامان شیدا و دراومدن اشک بنده کشید ... باباعلی هم که دورادور ماجرا رو زیر نظر داشت اومد وسط و کلی دلداریم داد و گفت که لازم نیست از چیزی ناراحت باشم ... و اینکه اون مطمئنه که من بهترین امتیاز رو میارم و اصلا هم نگران امتیاز نباشم و فقط حواسم رو جمع کنم تا چیزهایی که بلد هستم رو یادم بیاد و بتونم جواب معلمم رو بدم .............. نتیجه اینکه غروب من و مامان شیدا با کارنامه ترم اول کلاس زبانم برگشتیم خونه ... با رتبه عالی ۱۰۰ از ۱۰۰ !... و بدون حتی یک اشتباه ! البته باباعلی فکر کرد که شاید این امتیازها برای دلخوشی بچه ها داده شده ولی وقتی فهمید چهار تا از بچه ها همین ترم اول رو افتادند و باید از نو شروع کنند نظرش عوض شد . راستی آرین و آراد هم عالی شدند و از این نظر گروهمون همین اول کار گل کاشته ...

جالبه ! این دومین باریه که پیش میاد مربی های کلاس من میزان رضایتشون بیشتر از رضایت مامان و بابام تو خونه است ! و باز هم اونها نمیخوان این رو درک کنند که بابا ... من . کارم . درسته ! روی صحبتم با شما هم هست : هیچوقت به بچه هاتون فشار نیارین و تا جایی که میتونین به اونها روحیه بدین ... اصلا سنی که ماها توش هستیم سن نمره ، امتحان پس دادن و استرس های اینجوری نیست و فقط باید علاقه در ما به وجود بیاد و تمرین و پشتکار رو یاد بگیریم .  

خودآموز زبان

هیچی مثل این حال نمیده که ساعت هشت صبح جمعه که همه خوابند با یه پلاستیک پر از حروف الفبای انگلیسی بری بالای سر باباعلی (که اشتباه کرده و با همون خواب آلودگیش چشمش رو باز کرده و با تعجب نگاهت کرده)بهش بگی : بیدار شدی ؟! بریم الفبا کار کنیم دیگه ... من چند تا از حروف رو هنوز بلد نیستم !

خبر اینکه جمعه بعد از دو سه روز کار مداوم الفبام رو تکمیل کردم ...اون هم به صورت Self Training

فقط نمی دونم چرا حال باباعلی از شنیدن این واژه بد میشه ... !