باباعلی مارکو !

خب مثل اینکه سفرهای کاری دست از سر باباعلی ما بر نمی داره و مجبوره نصف ماه رو در گردش باشه ... البته برای خواننده های عزیزمون بهتر که با جاهایی آشنا بشند که شاید هیچوقت فرصت رفتن به اونجاها رو پیدا نکنند ... خلاصه اینکه دوشنبه صبح اول وقت ، وقتی که بنده هنوز از خواب بیدار نشده بودم یواشکی من رو بوسید و راهی سفر کاری دیگری شد که قرار بود تا مرزهای شمال غرب کشورمون ادامه داشته باشه ... البته اولش خوشحال بود که حداقل توی این سفر "اینترنت همراه" داره و از وبلاگمون عقب نمی افته ولی با نگاهی به لیست استان های تحت پوشش "وای مکث" ایرانسل تازه فهمید که اینترنتش فقط تا کرج (و البته دو سه تا استان دیگه که تو مسیر سفرش نبود) همراهیش می کنه و بقیه راه رو باید تنهایی بره ! ... ترجیح میدم برنامه سفر این هقته اش رو خودش براتون تعریف کنه :

به نظرم وبلاگ داره تبدیل میشه به سایت ایرانگردی ... تقصیر من نیست پیش آمده !راستش  از جمله جاهایی که هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی ازشون رد بشم شهرهایی به نام گرمی GERMI، بیله سوار ، پارس آباد مغان و اصلاندوز بود ... جالب اینکه به تصور اینکه اون بخش های کشور به علت اینکه از اردبیل شمالی تر هستند شاید سردتر هم باشند ، لباس گرم هم با خودم برده بودم . غافل از اینکه دارم به یکی از گرم ترین شهرهای کشور سفر می کنم ... تمام مسیر سفرمون از اردبیل به بعد تشکیل می شد از مزرعه ... مزارع گندم جلوه ای طلایی رنگ به پس زمینه سفرمون داده بودند . پیاده شدیم تا هم کمباین رو از نزدیک ببینیم و هم خوش و بشی با کشاورزهای زحمتکش داشته باشیم :

نزدیکی های گرمی روستایی به نام "اون بیر بَی لر" قرار داشت ("اون بیر" به معنای "یازده" و "بیگ" که "بَی" تلفظ میشه به معنای "خان" و "داماد") و جریان اسم گذاریش هم در نوع خودش جالب بود : اون زمان های دور در هنگام ثبت نام روستاها مامور ثبت به روستایی میرسه که هنوز نامی براش ثبت نشده بود و به دو نفر دهقان بر میخوره و ازشون نام روستا رو پرس و جو می کنه ... اونها هم بهش میگن : این روستای کوچک نام خاصی نداره و در اون تنها نه نفر زندگی می کنند که همگی "خان" هستند و ما هم کارگریم ، مامور ثبت هم برای اینکه اون دو نفر رو خوشحال کنه بهشون میگه : "از این لحظه شما هم خان هستید" و اسم بالا رو که معنیش میشه روستای "یازده خان" برای روستا انتخاب و ثبت می کنه . در کنار این روستا دریاچه ای زیبا هم واقع شده که وسط اون دشت خشک حسابی خودنمایی می کنه ...

از گِرمی به بعد نوع کشاورزی تغییر کرد و زمین ها تبدیل به مزارع مختلفی از جمله ذرت ، پنبه ، گوجه فرنگی ، هندوانه و  انواع میوه ها شد . اون هم چه میوه هایی ... من شبیهش رو تو هیچکدوم از میوه فروشی های تهران ندیده بودم ... زرد آلوهایی که هر کدوم اندازه یک سیب بودند ، شلیل هایی به سایز هلو و هلوهایی به سایز طالبی ! و جالب اینکه همه این میوه ها به شیرینی عسل بودند ... دشت مغان بدون شک قطب میوه کشور محسوب میشه ... البته میشه حدس زد که چرا تو میوه فروشی های داخل ایران خبری از این میوه ها نیست . راستی از اردبیل به اون طرف هوا بس ناجوانمردانه گرم بود جوری که فکر می کردیم اومدیم بندرعباس !

مزرعه ذرت ... پارس آباد

میوه های مغان

  

در مسیر برگشت زیبایی های مزارع برنج که این روزها فصل رشد خودشون رو سپری می کنند هم جلوه همیشگی و خاص خودش رو داشت جوری که نمی شد از کنارشون بی تفاوت گذشت .

و تمشک های وحشی که تمام استان رو تحت پوشش خودش داره ... یادتون باشه وقتی به گیلان وارد میشید تقریبن در تمام جاده های استان بوته هایی هست که قدشون به حدود دو متر هم می رسه و میوه هاش رو بچه ها داخل سطل و لیوان کنار خیابون می فروشند ... این رو جهت یادآوری گفتم که اگه یه وقت هوس کردید خودتون هم میتونید دست به کار بشید . البته یادتون باشه گیاه خارداریه .

و اما "کارها"ی این سفر : معرفی غذایی به نام "باسترما" به معنی مدفون شده ... اردک ، کبک و یا جوجه ای که پخته شده ، کمی در روغن سرخ شده و شکم اون با مواد لَوَنگی پر شده و به شکلی که می بینید سرو میشه ... البته بنده همون اول که ظرف پر از غذا رو دیدم سیر شدم !!!

باسترمای اردک ... رستوران "زیتون" نزدیک آستارا (بد نبود)

باسترمای جوجه رستوران "چایپارا" جاده سرعین (خوشمان آمد)

راستی طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق

وای! مکث!

خب به هر ترتیبی که بود ما به دنیای مجازی برگشتیم ... فکر کنم خیلی وقته که خبری از من نیست ... در واقع خبر زیادی هم نیست چون این روزها در حال استراحتم تا انرژی لازم رو برای مراحل بعدی ذخیره کنم . البته سر فرصت معنی استراحت رو هم براتون تعریف می کنم ولی هر چی که هست سرم به شلوغی قبل از تعطیلات نیست ولی یکی دو تا پست جالب هم براتون دارم . باباعلی هم که این روزها یا سر کاره ، یا در سفرهای کاری-تفریحیه و یا در حال سر و کله زدن با عوامل ایرانسل ... آخر سر هم یکی از این مودم های ده سانتی متری قابل حمل که تو عکس میبینین قسمتمون شد ... در کنار نت بوک ده اینچ من سایزش قابل تحسینه و آخرین تکنولوژی محسوب میشه ولی فکر کنم با این سرعت پیشرفت ، تا سال دیگه باید به تکنولوژیش خندید . البته جریان خریدش مفصله ولی خلاصه اش میشه این : طرح جشنواره تابستانه ایرانسل :

مودم همراه+اشتراک طرح ۵۱۲ کیلوبیت بر ثانیه همراه با ۶ گیگابایت ترافیک هدیه با اعتبار یک سال=

خب مودمش درسته ولی اگر شما هم مثل من تصور می کنین همراه با اتصال اون صاحب هر گونه ترافیک و اتصال رایگان به شبکه (به جز اون ۶ گیگ ترافیک هدیه) هستین در اشتباهین ... شما مودمی دریافت خواهید کرد و اتصال بدون اعتبار شما برقرار خواهد شد و شش گیگا بایت هم ترافیک هدیه بعد از ۷۲ ساعت شارژ خواهد شد ... در واقع جمله بالا درسته ولی از زاویه ای دیگر .... در هر صورت امکان جالبیه و با وجود اینکه کمی از ظرافت های بازاریابی هم در تبلیغاتش به کار رفته ولی باز هم می ارزه ..... تا پست بعدی ... بدرود

توضیح لازم : عنوان این پست شوخیه و معنیش این نیست که اینترنتمون مکث و قطعی داره .

قطعه ای از بهشت

بعد از یه دوره غیبت که سابقه نداشت بد ندیدم با یه پست متفاوت شروع کنم تا بلکه حال و هوای تابستونیتون کمی عوض بشه . اینکه کی و چرا به این بخش از سرزمین آبا و اجدادیم رسیدم بماند ، ترجیح میدم فقط توصیفش کنم .

شاید بارش تگرگ هیچ مناسبتی نداشته باشه با اواسط تیرماه ولی وقتی وارد جاده پونل به خلخال شدیم (جاده ای که به سنتو معروفه) هر چه بیشتر پیش می رفتیم هوا سرد و سردتر می شد تا جایی که تگرگ تابستونی رو هم تجربه کردیم . اون هم چی ؟! هر یکیش قد فندق ... !

 

این نقطه از گیلان یکی از ییلاق های این استان محسوب میشه و هواش همیشه خنکه ولی ثبات نداره بنابراین همراهان من هر لحظه به میزان تعجبشون افزوده میشد وقتی طی نیم ساعت شاهد این تنوع هوایی بودند : بارش تگرگ ، آفتاب ، رگبار شدید باران ، مه شدید و سرآخر باران ممتد ریز... در هر صورت جاتون خالی یک شب بسیار به یادماندنی و سرد تابستونی! رو در یکی از دهات های کوچیک این منطقه به نام "زندانه" گذروندیم . طوری که مجبور شدیم تا صبح با شومینه روشن و یکی دو تا پتو بخوابیم ...

پیرمرد تالشی که همسایه دوستمون بود با دیدن ما به کمک همسایه اش اومد و ترتیب "کارها" رو داد . اینجوری ما رو یاد روابط فراموش شده همسایگی سرزمینمون هم انداخت ... با دیدن این مرد کلید واژه "همسایه+تهران" رو چند بار توی موتور جستجوی ذهنم Searchکردم ... Error 4011 داد ! 

راستی اینجوری نیگاش نکنین ... ظاهرش پیر به نظر می رسه ولی با اون کوهنوردی روزانه و کارهای بدنی مخصوص زندگی تو روستا ، توانش از ما هم بیشتر بود . می گفت هر از گاهی سوار اسبش میشه و یه سه چهار ساعتی غیبش میزنه ... حالا کجا میره الله اعلم ! وقتی فهمید قراره جهانی بشه و عکسش بره تو نت "چاقو به دست" و "بره ریز کنون" چنان آوازی خوند که ... خب من هیچی ازش نفهمیدم چون تالشی بلد نیستم ... زبون سختیه و از قرار معلوم از چند هزار سال پیش تا حالا زیاد هم تغییرات نداشته .

"کارها" !

باز هم "کارها"

(غذایی به نام سوراب که من در نقاط دیگر کشورمون هم با اسم های دیگه دیدم -از جمله در گنبد و در میان اقوام ترکمن به قورمه معروفه-و تشکیل میشه از گوشت گوسفندی تکه شده غیر کبابی که به مدت طولانی-معمولن شب تا صبح- با حرارت ملایم در آب پخنه شده و نتیجه اش یه چیزی تو مایه های حلوا است)

موقع برگشتن به هیچ وجه دوست نداشتم از این بخش بهشت دل بکنم . به خصوص که مقصد تهران بود و مشکلاتش .

 

پ.ن : این بار دوست عزیزمون دو سه باری زنگ زد بهم . به احساساتش امیدوارتر شدم .

عکس های هوایی منطقه :

دقیقن مرکز این عکس ...

و انتهای غربی مرکز این عکس :

 

ترک اعتیاد با روش قطع اتصال !

بد نیست آدم وقتی یهویی غیب میشه یه توضیحی چیزی بنویسه ... عذرخواهی می کنم که توضیحم طول کشید . مختصر عرض کنم : به صورت اتفاقی تمام اتصالات اینترنتمون با هم قطع شد ، مشغولیت های کاری هم بیشتر از قبل شد و بیشتر وقتمون رو در سفرهای کاری به سر می بریم ... بنابراین زمان کافی برای پیگیری اتصال اینترنت و البته بارگزاری پست های جدید نداشتیم ولی...به زودی همه چیز به حالت اولش بر می گرده و یاد می گیریم که با شرایط جدید هم کرکره اینجا رو بالا نگه داریم ... از شما چه پنهون در این مدت فاز ترک اعتیاد به اینترنت و بدن درد حاصل از اون رو هم پشت سر گذاشتیم 

بر میگردیم