بعد از اون جمعه هیجان انگیز و انرژی بخشی که داشتم 48 ساعت پر تلاطم و رفت و آمد شروع شد که اوجش رو میشه در روز یکشنبه دید . روزی که در اون سه بار رفتیم بیرون و برگشتیم منزل و وقتی که به شب رسید سوال جالب من باعث خنده باباعلی و مامان شیدا شد . حالا سوال بمونه برای بعد و به ثبت وقایع بپردازیم .

 شنبه البته خیلی سخت نبود . ساعت 12 شروع کنسرت بود و ما 5 نفر باید ساعت 10:30 برای تمرین در محل آموزشگاه حاضر می شدیم . برنامه سر ساعت مقرر انجام شد و ما دربخش فلوت به همراه بچه ها آهنگ های سلام-تیک تاک ساعت-گردن درازو طبل بزرگم رو اجرا کردیم و در قطعات ساز هم نواختن باس آهنگ دویدم و دویدم و سوپرانوی آهنگ چک چک باران با من بود که اونجور که تعریف می کنند خیلی خوب اجرا شد و ضمن اینکه خودش کنسرت فارغ التحصیلی کلاس بغلی محسوب میشد برای ما تمرینی واقعی برای کنسرت یکشنبه خودمون هم به حساب میومد .

 البته بعد از پایان کنسرت کارهای زیادی داشتیم که باید انجام میدادیم . این بود که نشد طبق برنامه بخوابم و فکر کنم ساعت حدود 10:30 شب بود که خوابیدم ...اما یکشنبه :

صبح اول وقت ، باباعلی من رو برد مدرسه و از اونجا به اتفاق تمام بچه های مدرسه رفتیم سالن اجتماعات مجموعه ، برنامه مدرسه ساعت 10:30 شروع شد و بچه های پیش دبستانی یک و دو و همچنین کلاس اولی ها به اجرای برنامه هایی پرداختند که بسیار جالب و دوست داشتنی بود . بیشتر برنامه های مدرسه رو شعرها و سرودهایی تشکیل میداد که طی دو ماه گذشته کار کرده بودیم و بابا و مامان تازه فهمیدند که چرا بعضی روزها که از مدرسه میومدم خونه صدام گرفته بود ... توی اجراهامون  طیف متنوعی از برنامه ها رو داشتیم . هم قرآن ، هم قر کمر ! ، هم حاجی فیروز و هم ای ایران ! این هم حاجی فیروزهای ما که سنگ تموم گذاشتند!!!

در سرود خوش آمد گویی به خانواده ها من و دوستم آروین  ضمن اجرای سرود در جاهایی خاص باید میومدیم جلو و حضار رو گلباران می کردیم ...

 

بعد از اجرای برنامه های مربوط به خودمون و حدود ساعت 12ظهر ، هنوز برنامه های مدرسه تموم نشده و یکی دو تا سخنرانی مونده بود که من مجبور شدم پیش از بقیه دوستانم سالن رو ترک کنم .

 بعد از صرف ناهار در منزل به سمت آموزشگاه موسیقی راه افتادیم .

 

کنسرتمون به خوبی هر چه تمام تر برگزار  شد و آهنگ های قشنگی رو که مشابه کنسرت روز شنبه بود با جدیت هر چه تمام تر اجرا کردیم  . البته برنامه ما تفاوت های جالبی هم با کنسرت شنبه داشت که بعدن در پست مربوط به خودش توضیح میدم . آخه فیلم و عکسبرداری ممنوع بود و قراره فیلم ها رو خود آموزشگاه بعد از تدوین تحویلمون بده . در هر صورت باید عرض کنم که پرونده دوره ارف ما بسته شد و من با کارنامه ای درخشان و البته مهمتر از اون طیف متنوعی از آموخته های مرتبط و غیر مرتبط با موسیقی این دوره رو به پایان بردم .

 

البته وقتی فیلم و عکس ها به دستم رسید خیال دارم در یک پست اختصاصی  جریان جالب کنسرت رو شرح بدم و اشاره ای هم به این آموخته های متنوع  داشته باشم . بعد از پایان کنسرت طبق قراری که باباعلی از قبل هماهنگ کرده بود رفتیم و با استاد ساز تخصصی مون هم مصاحبه کردیم و برخلاف اینکه ایشون هنرجوی تا این حد کوچک رو برای آموزش ویلن قبول نمی کردند من رو پذیرفتند و قرار شد از همین هفته کار رو شروع کنیم ... حالا خدا میدونه چقدر صبر و حوصله دارند و آیا من میتونم روزی یک ساعت تمرین کنم و نظرشون برآورده بشه یا خیر ... راستی روی تندیس فارغ التحصیلی ما جمله جالبی حک شده :

آنجا که زبان از سخن گفتن و قلم از نوشتن باز می ماند موسیقی آغاز می گردد .

از آموزشگاه ساعت 4:30 زدیم بیرون و 5 رسیدیم خونه و 5:30 دوباره به سمت آموزشگاه زبان راه افتادیم تا امتحان پایان ترممون رو هم بدیم و پرونده یک روز سخت رو ببندیم . وقتی برای آخرین بار کارمون تموم شد و من ساعت 8:30 کارنامه به دست راهی خونه شدم سوال جالبم رو از مامان شیدا پرسیدم :

یعنی امروز دیگه کلاسی نمونده که بریم ؟!