یکِ هفتِ نود و یک !
اولین روز مهر ماه هم اومد و رفت و من این روز جالب رو بدون واکنشی خاص و طبق معمول بدون هیچگونه استرسی (مثل یک سال پیش که به عنوان دانش آموز پیش دبستانی وارد مدرسه مون شدم) پشت سر گذاشتم . و اما امروز باباعلی همراه من نبود ! در شش سال گذشته این دومین باریه که من بدون اون در یک مراسم مهم شرکت می کنم . البته واکنشم رو هم بروز دادم ولی در مجموع مثل همیشه با قضیه یه جورایی منطقی کنار اومدم :
من : مامان شیدا ! تو امروز با من می آیی مدرسه ؟
مامان شیدا : بله .
من : یعنی امروز رو مرخصی گرفتی ؟
مامان شیدا : آره .
من : یعنی امروز رو به خاطر من مرخصی گرفتی ؟
مامان شیدا : بله .
من : بعد از اینکه من رو مدرسه گذاشتی بر می گردی خونه ؟
مامان شیدا : نه ! میرم سر کار .
من : باباعلی رفته سر کار ؟
مامان شیدا : بله .
من : یعنی امروز با من مدرسه نمیاد ؟
مامان شیدا : نه .
من : همه باباها امروز نمیان مدرسه با بچه هاشون ؟
مامان شیدا : بعضی هاشون هم ممکنه بیان .
و من تا رسیدن به مدرسه ساکت بودم (و لابد وقتی رسیدیم اونجا داشتم تعداد باباهایی که اومده بودند رو می شمردم)
نتیجه اخلاقی : آوووووویییییییییی باباها ! روزهای مهم زندگی بچه هاتون رو از دست ندین . این باباعلی همیشه کنارم بوده باز یه روز که نبوده کلی حال ما گرفته شد و به روی خودمون هم آوردیم ! گرچه ممکنه فکر کنین که از نظر بچه هاتون مهم نیستین و ممکنه حتا بعضیهاشون همین سوال هایی رو که من پرسیدم رو هم در نبودتون نپرسند ولی شک نکنین اینها سوال هاییه که بچه ها از خودشون حتمن خواهند پرسید و اگه خودشون نتونند جواب درستی برای علت غیبت شما داشته باشند معلوم نیست عواقبش به چه شکلهایی در روحیه اونها بروز خواهد کرد .
و اما از موضوع بالا که بگذریم امروز در مجموع روز خوبی بود . کلاس ها ، همکلاسی ها و معلممون مشخص شد و تعدادی کتاب هم بهمون دادند که به نظرم بچه بازی اومد (منظورم اینه که مناسب ما بچه ها است ) چون بیشتر مطالبش رو قبلن بلد بودم . البته ما به هیچ وجه دوست نداریم چیزی رو الکی زودتر از موعدش یاد بگیریم و برای یاد گرفتن زودتر از موعد اونها دلیل هم داشتیم چون کلاس های خارج از مدرسه ام زیاده و در طول سال به همه اونها و تمریناتشون نمی رسم بنابراین مجبور بودم یکی دو تا از این کتاب های وقت گیر رو لا به لای تفریحات تابستونیم تموم کنم .
خانم معلم دوست داشتنی جالب !
(اینها رو خودم به باباعلی گفتم) : معلم امسال من سنش بالا است و خیلی مهربونه و صورت جالبی داره که اگه بهت بگم چه شکلیه از خنده با کله میری توی همین میز ! (و بعد سعی کردم شکلی شبیه صورت ایشون رو با صورت خودم به باباعلی نشون بدم تا اون بدونه که معلم عزیزم چهره دوست داشتنی داره و من ازشون خوشم اومده) وقتی هم داره چیزی می نویسه دهنش رو تکون میده و اینجوری فکر می کنه .... (و باباعلی بود که از من یه سوال به این مضمون پرسیده بود که "معلمت چطور بود؟" و با اینهمه اطلاعات ریز در مورد خصوصیت های فیزیکی ایشون مواجه شده بود و داشت با خودش فکر می کرد که چطور این بچه ها به ریزترین چیزها هم دقت می کنند) ... و در ادامه : راستی اون امروز از ما خواست که فکر کردن رو تمرین کنیم ... چشممون رو ببندیم و فکر کنیم رفتیم دریا و پابرهنه داریم روی شن های ساحلی قدم میزنیم ... من هم این کار رو کردم . خیلی راحت بود ! آخه تازه رفته بودیم دریا !
باباعلی : اولن صورت آدم ها هر شکلی که باشه هیچ جای خنده نداره حتا اگه از روی دوست داشتن و توضیح خوب بودنشون باشه . اوکی ؟!
من : اوکی ! فقط خواستم بگم معلمم خوب بود ! (البته تقصیر از خود باباعلی بود . وقتی از کسی می پرسی فلانی چطور بود این "چطور" می تونه طیف وسیعی از خصوصیت ها از جمله خصوصیت های فیزیکی رو در بر بگیره . اون باید می پرسید نظر من راجع به رفتار معلمم چیه و ... )
باباعلی : دومن اسم معلمتون خانم ......... یه ، سابقه شون تو آموزش بچه ها خیلی زیاده و چیزهای زیادی هم بلده پس طبق معمول لازم نیست سفارش های همیشگی رو داشته باشم . کار خودت رو بلدی دیگه ؟! مثل تمام کلاس های قبلیت وظیفه ات اینه که بهشون احترام بگذاری ، حواست رو جمع کنی و هر چی بلد هستند رو ازشون یاد بگیری جوری که در آخر سال چیز دیگه ای نداشته باشه که بهت یاد بده ... درسته ؟!
من : بله ... کاملن ! ولی تو اسمش رو از کجا بلدی ؟!
باباعلی : خب می شناسمشون و باهاشون در ارتباطم ! حواست باشه همیشه ازت راضی باشه ها !
من : باشه !
و در واقع این روش من و باباعلی در مورد وظابف مورد انتظاره ... "قرارداد های پیش از موعد" که توسط "ارسال پیام هایی جهت برنامه ریزی ذهن" انجام میشه . حالا شاید یه روزی راجع بهش بیشتر صحبت کردیم .
آهای ... معلم بد !
یادمه سال گذشته خاطره ای در مورد روز اول پیش دبستانیش تعریف کردم ، امسال هم خاطره ای البته نه چندان دلچسب از کلاس اولش دارم :
روزهای ابتدایی سال بود که سر کلاس ، کمی شیطنت کار دست باباعلی میده و معلم کلاس اولش با دفتری دویست برگ که جلد ضخیمی هم داشت و اون روزها به "دفتر جلد نوری" معروف بود ضربه ای محکم به صورت باباعلی میزنه جوری که تیزی جلد دفتر ، از گوشه چشم راست باباعلی تا پایین صورتش رو با خطی طویل از جنس کبودی و خراش تزیین می کنه . وقتی میره خونه و باباش این وضعیت رو می بینه با حداکثر عصبانیت میاد مدرسه و از مدیر مدرسه میخواد که یا معلم رو بیاره تا اون سیلی محکمی بهش بزنه و یا در غیر این صورت آقای مدیر مربوطه باید جور معلم رو بکشه . جالب اینکه معلم مربوطه بعد از مواجهه با آقای پدر ، دروغ رو هم چاشنی کار زیباش می کنه و قضیه رو به کلی نفی می کنه !!! در هر صورت خوشحالیم که نظام آموزشی قدیم تموم شد ! نمی دونیم امروز اون معلم محترمه کجا تشریف دارند ولی امیدواریم هر جا که هستند سلامت باشند