به نظر میاد سال تحصیلی داره کم کم به روزهای پایانیش نزدیک میشه . در طول این یک سال کلی وقت گذاشتیم ، تلاش کردیم و کار کردیم تا بتونیم اولین گاممون رو محکم برداریم . آخه بهتره هر چیزی رو از پایه درست ساخت . خوشبختانه من در مهمترین هدف کلاس اول یعنی سوادآموزی هیچ مشکلی نداشتم و آموزگارها در طول سال چه شفاهی و چه با یادداشت همیشه رضایت خودشون رو اعلام کردند . به خصوص در دیکته . 

گرچه من هیچوقت زمان ، انرژی و توانم رو صرف بهترین شدن نکردم و همیشه سعی داشتم بهتر شدن رو هدف قرار بدم اما در آخرین دیکته ای که نوشتم خانم معلم چنان تعریفی از من پای دفترم نوشتند که به نظرم از ده تا کارنامه عالی هم ارزشمندتره . باباعلی حیفش اومد ثبتش نکنه :

و اما ... ! من این آخرها خاطرات دیگری هم با خانم معلم عزیزم دارم . همین یکی دو هفته پیش توی جلسه مدرسه خانم معلمم مامان شیدا رو کشید کنار و مکالمه زیر رو با هم داشتند :

- من می دونم که مشکلی وجود نداره ولی پارسا یه چیزی بهم گفت گفتم بهتون بگم :

- چی ؟!

- اون خیلی جدی بهم گفت : "توی خونه با من خیلی بد رفتاری میشه ... بابام منو هر روز صبح با کتک از خواب بیدار می کنه !!!!!!!!" و ... وقتی هم من بهش گفتم که میخوام موضوع رو تلفنی با شما در میون بزارم گفتش "نمیخواد تماس بگیرید.مشکلی نیست!!!" لطفا بهش نگید که من بهتون گفتم !

- مامان شیدا :

و وقتی موضوع رو برای باباعلی تعریف کرد باباعلی :

البته اونا قضیه رو به روم نیاوردند . چون می دونند توی مخ عجیب و غریب من چی می گذره ... (دوست دارم عکس العمل آدم ها رو در قبال خبرهای عجیب و تخیلی بدونم!  این کار من خیلی وقت ها  به سر کار گذاشتن دیگران تعبیر میشه . تقریبن همه خانواده به این رفتار من عادت کردند . باباعلی یاد دوسه  سال پیش افتاد که پای تلفن به مامان بزرگ گفته بودم باباعلی رفته باشگاه و مامان شیدا هم رفته برای سگی که تازه خریدیم غذا بخره و من و سگه هم خونه تنهاییم !!! بیچاره مامان بزرگ حسابی ترسیده بود و وقتی فهمید که در کل سگی در کار نیست و بابا و مامان هم خونه هستند و دارند هاج و واج منو نگاه می کنند کلی جا خورد) همین چند وقت پیش هم خیلی جدی و حق به جانب یه خبر جالب در مورد مدرسه داشتم : "وقتی اشتباه می کنیم معلم موسیقیمون با مضراب میزنه تو سرمون . تازه یه وقتایی مضراب رو میده به بچه های دیگه که بزنند تو سر اونی که اشتباه می کنه !!!"