parsavaghef@ و اجرا با گلوري

خب همونطور كه قبلا هم گفتم به دليل محدوديت ارسال فيلم در وبلاگ تصميم گرفتيم يه كانال تسكيل بديم و فيلم هاي اجراها و كنسرت ها و بعضي تمرين ها رو اونجا به اشتراك بگذاريم . در كنارش مطالب مرتبط با موسيقي و همچنين فايل هاي صوتي هم به اشتراك گذاشته خواهد شد كه مي تونه مفيد باشه . هدف اصلي تشكيل يك آلبوم براي ثبت فيلم هاست و هدف فرعي پربارتر شدن اين آلبوم با مطالب مرتبط با موسيقي . 

و اما جريان Stage : 

اگه بخوام خلاصه عرض كنم اينه كه گروه گلوري كه هر هفته با دوبله زنده انيميشن هاشون در پرديس قلهك پذيراي مخاطبين مشتاق انيميشن و دوبله هستند تصميم گرفتند براي پربارتر كردن اجراهاشون زمان هاي خالي بين برنامه هاشون رو با اجراي موسيقي زنده توسط بچه ها پر كنند . اين بود كه آقاي هومن خياط و خانم جامعي زحمت كشيدند و براي ديدن اجراي من به منزل ما تشريف آوردند . من هم با توجه به هماهنگي خوبي كه بين من و دوست صميميم آرد هست و همچنين به دليل اينكه سر صحنه تنها نباشم و با توجه به ساز اون كه ويلنسل هست و مكمل خوبي براي ويلن محسوب ميشه ، براي قشنگ تر شدن اجرا به آراد هم گفتم تا براي اين تست به منزل ما بياد . خلاصه اينكه بعد از رويت اجراهاي ما براي هر دو ساز ويلن و دف براي اجراي روز جمعه (يك يا دو اكران از سه اكران)  پذيرش شديم و قراره از همين هفته كارمون رو شروع كنيم . هرچند سازهاي خانواده ويلن از اون سازها هستند كه ده سال طول ميكشه تا صداشون قابل شنيدن و لذت بردن باشه ولي قراره ما با اعتماد به نفس هرچه تمام تر به روي اولين صحنه شخصي عمرمون بريم و از اونجاييكه فقط ما دو تا روي صحنه هستيم و سالن نمايش پر از جمعيت هست و هيچ نوع موسيقي كمكي ديگري در پشت و پيش صحنه ما رو همراهي نخواهد كرد به نظرم ميرسه كه ريسك بزرگيه در نوع خودش و به دعاي دوستانمون سخت نيازمنديم   

از اين به بعد مي تونيد فيلم اجراها رو در تلگرام كانال شخصي من يعني كانال  

  parsavaghef@ ببينيد . هرچند ممكنه الان خلوت و مطالبش كم باشه ولي به مرور زمان پربار خواهد شد . براي شروع دو فيلم از تمرين دونفره مون براي اجراي پرديس قلهك رو گذاشتم ... تابعد

Stage

و اما كنسرت دف  

يكشنبه همين هفته كنسرت گروهي كوبه اي داشتيم كه حدود 9 ماه بود هر هفته روزهاي دوشنبه براي اجراش تمرين می كرديم . طبق معمول كار خيلي خوب شروع و اجرا شد . به جز اندك ناهماهنگي كه بين ساير كوبه اي هامون وجود داشت و باعث نارضايتي مختصر استاد شد مشکل دیگه ای وجود نداشت . يكي از نكات برجسته اجرا كه استاد هم بعد از کنسرت بهش اذعان داشت اجراي بي عيب و نقص من و آراد بود . به نحوي كه طبق گفته ايشون ما حتا در يك نت هم اشتباه نداشتيم .  

البته کنسرت ما نکته جالب دیگری هم داشت و اون حضور معلم ریاضیمون بود که زحمت کشیدند و با وجود ترافیک خودشون رو. از اون سر شهر به کنسرت ما رسوندند . واقعن ازشون متشکریم 

و اماااا  

اصلن چطور ميشه لذت يه اجراي كوبه ای که چندين قطعه مهيج توش هست رو از طريق متن منتقل كرد ؟! 

نميشه خب . به نظرم هيچ راهي وجود نداره . بنابر همين اصل باباعلي تصميم گرفت كانال من رو تو تلگرام افتتاح كنه . بنابراین از این به بعد میتونید با خیال راحت فیلمها رو از کانال رسمیم تو تلگرام مشاهده کنید . منتهاش وقت نشده هنوز فیلمها رو توش آپلود کنیم . تو پست بعدی هم آدرس کانال رو بهتون میدم و هم خبر اولین اجرای شخصیم رو ... آخه ازم دعوت شده برم رو Stage 😉😉

پس تا پست بعدی ... 

 

خاطرات بر باد رفته

آغاز مي كنيم دوباره خاطرات بربادرفته را و از باد مي گيريمشان تا يادمان نرود به وقت پيري و خمودگي ... 

خب كجا بوديم ؟! نمي دونم ولي از همين الان شروع مي كنيم ، بعد كم كم باز ميگرديم به خاطرات و وقايع كهنه تر .  

قبل از هر چيز بايد از پيام هنرمند عزيز كشورمان آقاي فراز بزاز زادگان تشكر كنيم : 

"سلام پارسا عزیز
امیدوارم حالت خوبه باشه به طور تصادفی وبلاگ تو رو دیدم ازاینکه تو از مجموعه کامیک بوک هاماوران خوشت امده خیلی خوشحال شدم و به خودم می بالم که خواننده های مثل تو دارم
امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی" 

هنرمند عزيز  

بدون شك كاميك بوك ها يا كتاب هاي مصور نقش اساسي در شكل گيري شخصيت ، علايق و خلاقيت انسان هاي عصر حاضر دارند . اگر كتاب مصور نبود شايد هيچگاه قهرمانان دنياي انيميشن به اين سبك و سياق خلق نمي شدند و خيلي از پيشرفت هاي تكنولوژيك پيرو اون اتفاق نمي افتاد . در داخل كشور هم جا براي كار بسيار هست به خصوص از نوع كار ارزشمندي كه شما شروع كرديد . شايد اگر نبود كتاب شما اينهمه علاقه به مطالعه گنجينه هاي ادبيات پارسي در پارسا و بچه هاي هم سن و سال اون شكل نمي گرفت . بنابراين اين ما هستيم كه بايد از شما تشكر كنيم براي خلق اين آثار نفيس و اميدواريم شاهد كارهاي جديدتري از شما و همكارانتون باشيم [گل]  

و اماااا برنامه ادامه راه به اين شكله : گزارش كنسرت دف گروهي كه دو سه روز ديگه به روي صحنه اجرا خواهد شد ... و بعد از اون به طور غير منظمي از خاطرات بر باد رفته خواهيم گفت . يكي از زير و يكي از رو ... اون هم دليل خاصي نداره فقط به اين دليل كه نظمش يادمون نمونده و اصولن همين وسواس نظم باعث شد هي ننويسيم و ننويسيم ... پس تا بعد نزديك [لبخند]

 

رقصنده با دلفین !

فکر می کنم بیشتر بچه ها از حیوانات خوششون میاد و دوست دارند با اونها بازی کنند . من هم مثل بقیه به حیوانات علاقه دارم . حیوونهايی که بیشتر از همه ازشون خوشم میاد هم در دو گروه اصلی اینها هستند :

اهلی ها : سگ ، اسب و دلفین

وحشی ها : ببر ، شیر و یوزپلنگ

این وسط حیوون های دیگه ای هم هستند که ازشون خوشم بیاد مثل گورخر و ... که اولویت های بعدی هستند . سگ رو که خب به دلایل مختلف نمیشه داشته باشم ، اسب رو هم که هر از گاهی یه ارتباطی باهاش دارم و وقت کنم همینجوری تفریحی سالی ماهی یک بار میرم سوارکاری اما رقص با دلفین ماجرای منحصر بفرد زندگیم بود  :

در جریان سفری که به کیش داشتیم متوجه شدیم به جز تماشای دلفین ها میشه همراه اونها در آب شنا هم کرد و باهاشون بیشتر ارتباط برقرار کرد . همین که این رو فهمیدم درخواستم رو به مراتب بالا اعلام کردم و بعد از دريافت موافقت دست به کار شدم و خودم رو برای هیجان بیشتر آماده کردم . آخه این فرصتی بود که معلوم نبود باز هم بتونم در آینده ازش استفاده کنم یا نه .  

بعد از رسیدن به محل (پارک دلفین ها) و پوشیدن لباس مخصوص ، این موجودات باهوش و مهربون از جايگاه و محل نگهداريشون یکی یکی اومدند به استخر اصلی و خودشون رو به ما معرفی کردند .

بعد از روبوسی و آشنایی مقدماتی نوبت به بازی با توپ رسید .

من که از قبل هیچ برداشتی نسبت به توانایی دلفین ها نداشتم با انجام این حرکت های دقیق توسط اونها لحظه به لحظه بیشتر بهشون علاقمند می شدم . اونها توپ و سایر اشیا رو از آب می گرفتند و برای ما می آوردند ،  تا هر جا دوست داشتند از آب در ميومدند و با باله هاشون برامون کف می زدند ، توپ رو دقیق و بدون اشتباه در جهت و شدت پرتاب ، به سمت ما پرت می کردند ، یه جورایی با صداهای جیغ مانندشون با ما ارتباط برقرار می کردند و در كل فضای جالب و عجيبي ایجاد کرده بودند . بعد از تمام اين كارها و حركت ها نوبت به خودم رسید تا برم تو آب .

همین که پریدم تو آب ، دلفین مورد نظر با شنیدن صدای سوت مربیش درست از جلوی من در آب به صورت عمودی بیرون اومد و دو تا باله اش رو به من داد .

وقتی هر دو باله دلفین رو گرفتم اون منو با ريتم موزيك كه از بلندگوهاي استخر پخش مي شد در آب دور خودش چرخوند و اینجا بود که یکی از قشنگ ترین باله های عمرم رو با یه موجود دیگه اجرا کردیم . واقعن شگفت آور و وصف نشدنی بود . 

بعد نوبت رسید به دلفین سواری . به این صورت که باید روی آب می موندم تا اون بیاد و سوارم کنه و ببره دور استخر بگردونه ... یعنی فکر نمی کنم بشه با حیوون دیگه ای اینجوری ارتباط برقرار کرد

حرکت بعدیش شاهکار بود به نظرم . من با تخته رو آب موندم و اون نوکش رو گذاشت کف پام و منو توی آب به جلو هول داد و جلو برد . اون هم با سرعت زیاد و درست در مسیر دایره ای شکل دور استخر .

واقعن هیجان انگیز بود . فکر می کنم مقدار زیادی از فقدان نداشتن یک حیوون خونگی رو با شنا کردن با این ماهی بزرگ تونستم از یاد ببرم !

این هم من و دوست دلفینم یهویی !!!

امیدوارم با این پست کمی از گرمای تابستونتون کم شده باشه . تا بعد

میان پرده : مرد شش میلیون سوالی

چشمام سیاهی می رفت . سرم سنگین شده بود و نمی تونستم صاف نگهش دارم رو بدنم . دهنم خشک شده بود . فقط تونستم در برابر آخرین سوال هاش با صدایی که از ته چاه در میومد بگم : نمی دونم ! و بعد از نیم ساعت ولو شدن رو مبل و کمی جون گرفتن :

پارسا ! تو رو خدا برو تو اتاقت . برای چند لحظه تنهام بزار (فقط چند لحظه کنارم نشین!!!) برو هر کاری دوست داری انجام بده . فقط نیم ساعت ، نه 5 دقیقه ... هیچی نگو !

این مکالمه خیلی از روزهای ما است ...

پارسا : تو همین سفری که به تازگی به کیش داشتیم ، با مینی بوس تور ، گشتی تو جزیره زدیم و از جاهای دیدنی جزیره از جمله شهر زیر زمینی ، کاریز و ... بازدید کردیم . بلایی به سر لیدر تور که خیلی دوست داشت مردم ازش سوال کنند ولی کسی سوالی نداشت آوردم با سوالام که بعد یه ساعت با هر سوال من مینی بوس منفجر می شد از خنده (بیچاره مردم حق داشتند . خودشون که دل و دماغی برای سوال و کنکاش نداشتند هیچ ... اما اگر هم تمایل داشتند فرصت سوال به هیچکدومشون نمی رسید) آخرش لیدر پر حوصله کوییز گذاشت یعنی رو به من کرد و گفت : سوالایی که میپرسی رو آخر سر از خودت می پرسم ببینم همونقدر که میپرسی ذخیره هم می کنی یا نه ... و بعد 4 ساعت سوال هاش رو در مورد طول و عرض و ارتفاع و ... جزیره پرسید و وقتی جواب درست دادم کلی حال کرد بنده خدا . ولی یواشکی در گوش بابام گفت : (آقا خدا صبر بده بهت !!! جات وسط بهشته)  

پ . ن : نمی دونم سن و سالتون قد می ده و یادتون میاد یا نه . اون قدیما سريالي آمریکایی بود به نام مرد شش میلیون دلاری که چندین بار هم پخش شد از تلویزیون . گاهی وقتها که پارسا میفته رو دور سوال پرسیدن ، تنها اسمی که به ذهنم می رسه مرد شش میلیون سوالیه ... بی اغراق !

همه جور سوالی هم پیدا میشه از ساده ساده (که اگه خودش فکر کنه راحت جوابشو به دست میاره) تا پیچیده پیچیده . یکی از خصلت هایی که از همون بچگی تا حالا همراهش هست و هیچوقت ترکش نکرد سوال پیچ کردن آشناها تا جاییه که بدونن و بگن نمی دونم !

یاد اردیبهشت 89 افتادم با اون پست خنده دار و سوال های پی در پی :

سریال گمشده !!!  

فرمول موفقیت = علاقه به توان N + تلاش

خب اول از همه اجازه بدید با توجه به تاخیر طولانی با یه عکس انرژی دهنده بر گردیم . شرح عکس هم بمونه برای بعد . و اما

توی چند مدت گذشته که کمتر پست گذاشتیم و بیشتر دیدیم و فکر کردیم خیلی مطالب و نکته ها تو ذهنم انباشته شد و بسان کمد آقای ووپی که توش همه چی به صورت بی نظم روی هم تلمبار و انبار شده در اومد . حالا باید یکی یکی بهشون نظم بدم و چه بسا در این راه پست هام جالب از آب در نیاد . اصن کاری رو یه مدت انجام ندی خب از یادت میره درست انجام دادنش . ولی از مهم ترین نکته شروع می کنیم ببینیم به کجا می رسیم .

این موضوع رو در جاهای مختلف خونده بودم که بچه ها رو باید بر اساس علایق خودشون هدایت کرد و قبل ازینکه وایبر و تلگرام بیاد و یهو موج عظیمی از مطالب روانشناسی رو روانه منازل کنه خودم هم راجع بهش مطالبی نوشته بودم ولی خب هر پدر و مادری به صورت ناخودآگاه دوست داره حداقل در برخی موارد جهت بده به انتخاب های فرزندش و حتا یه وقتایی مخالفت بی مورد هم دیده شده با انتخاب های فرزند . از جمله جر و بحثی که سال گذشته با پارسا داشتم در یک مورد . همون زماني که خواست تا اون رو در یه دوره کوچولوی مشاعره و شاهنامه خوانی ثبت نام کنم و من سعی داشتم منصرفش کنم .

از پارسا و مامانش اصرار و از من انکار ... تا اینکه هر طوری بود اونها موفق شدند بعد از کلی بحث (حدود 5 دقیقه!!!) [چشمک] نظرم رو جلب کنند و پارسا شروع کرد به حضور در سر کلاس هاش . و جالب اینکه نه تنها بنده هیچ تمرکزی بر روی این دوره پارسا نداشتم و برام مهم نبود تمرین داره ، اشعارش رو حفظ کرده یا نه و اصلن تو کلاس چیکار می کنند ، بلکه در این مدت- هرچند اجراهایی از آموخته هاش و نمایش های جالب شاهنامه رو می دیدیم - به صورت اتفاقی هم اون رو در حال هیچگونه تمرین و از بر کردن شعر و ... ندیدم ولی

در سی و سومین دوره مسابقات نقالی منطقه 2 تونست به راحتی و بدون صرف زمان خاصی  مقام اول رو کسب کنه . شاید اول شدن اون در همچین مسابقه ای چندان مهم نباشه راستش ما تا موقعی که لوح آموزش و پرورش رو فرستادند خونه نمی دونستیم اصلن سی و دو دوره است که همچین مسابقه ای هم برگزار میشه (با توجه به جهت هاي فكري شعرامون خيلي هم نظام با تبليغ و ترويج اونها موفق نيست انگاري) ولی درس مهمی از این قضیه گرفتم که دوست داشتم قبل از هر چیز منتقل کنم و اونم اینه که :

هم شما و هم بچه هاتون ممکنه در خیلی کارها با تلاش و پشتکار موفق بشید و در خیلی از کارها حتا با تلاش زیاد هم به جایی نرسید ولی میشه به جرات گفت : اگر به کاری علاقه وافر داشته باشید و امکان انجام اون رو مطابق میلتون داشته باشید و زیاد هم بهتون پیله نکنند و استرس وارد نکنند قطعن در اون کار موفق خواهید شد . حداقل برای ما که اینطور بوده . توجه کنید . این انتخاب پارسا بود و باهاش مخالفت هم شد و ما انتظار موفقیت اون در همه چیز رو داشتیم به جز این مورد .

تقدیرنامه آموزش و پرورش منطقه

 

بنر مدرسه

 

شمارش معكوس

بعد از اين مدت طولاني اصلن نمي دونم چجوري مينويسن ، از كجا بايد شروع كرد ، چي ها رو بايد نوشت و چي ها رو نبايد نوشت  ، اصلن يه جورايي : من كي ام ؟! اينجا كجاست ؟! 

عادت به ننوشتنمون اينجوري رقم خورد : به جز مشغله خودم كه طي سال گذشته تا حالا چند برابر شده ، مدت زيادي محو تغييراتي بودم كه در پارسا اتفاق افتاد (اينو قبلن هم گفتم) و خاطرات و وقايع هم با سرعت زيادي ازمون جلو زدند . بعد از اون مدت طولاني ننوشتن ، هنوز در نوشتن و ادامه ثبت داستان مردد بودم كه اتفاق مهيبي براي بلاگفا افتاد و اون هم مدت زيادي رفت تو كما و هرچند خيال و فرصت نوشتن نبود ، بلاگفا هم امكان نوشتن نمي داد . و البته دلايل ديگري هم هست . از اين قبيل كه خب وقتي شما چند ماه ننويسي و هيچ پيامي از خواننده ها دريافت نكني يعني شايد خيلي هم مهم نباشه . و يا اينكه اصلن چه معني ميده آدم براي ثبت خاطراتش از وبلاگ استفاده كنه و ...

ولي خب يكي دو دليل هست كه باعث ميشه حداقل تا زمان بسته شدن تمام كانال هايي كه در اين وبلاگ باز كردم باز هم بنويسم و به نوشتن ادامه بدم . و اون دو دليل چيزي نيست جز همون يكي دو پيام پيگيري كه دوستان لطف داشتند و فرستادند و دليل دوم البته لزوم به پايان رسوندن كارهاي نيمه تمام . پس در پست هاي بعدي سعي مي كنم هر كدوم از سرفصل هاي وبلاگ -كه روزي از روزها با يه سري نيات شخصي باز كردم- رو با پست هاي مربوط به خودش ببندم . مي بينمتون دوستان  

عشق كتاب

عشق به كتاب كه از بچگي در من بوده همچنان وجود داره و روز به روز بيشتر هم ميشه . هميشه به فراخور سن و سالم و گاهي فراتر از اون كتاب تو كتابخونه ام داشتم و دارم . اما توي چند مدت گذشته و از وقتي ياد گرفتم درست و حسابي بخونم اين عشق بيشتر و بيشتر شده . بر خلاف اينكه بنده تو خونه همه جور وسيله بازي از جمله وسايل بازي الكترونيكي-ويديويي و ... دارم ولي لذت بخش ترين ، مهم ترين و جذاب ترين كاري كه در طول روز ، تو مدرسه و تو خونه و موقع خواب دوست دارم انجام بدم و هميشه مدت زيادي از برنامه من رو تشكيل ميده كتاب خوندنه . هر روز نصف وزن كيف مدرسه ام رو (كه خيلي سنگين هم هست) كتاب هاي متفرقه تشكيل ميده . من هميشه دو سه كتاب به مدرسه مي برم و دو سه كتاب ديگه كه يا با دوست هام معاوضه كردم و يا از كتابخونه مدرسه گرفتم رو به خونه ميارم . تقريبن ميشه گفت همه جور كتابي هم دوست دارم . از تاريخ و جغرافي و علوم طبيعي و زيست شناسي تا كميك و داستان و شعر و شاهنامه كه بخش اعظم مطالعه من رو تشكيل ميده . بالغ بر 800بيت شعر از شعراي مملكتم از برم به اضافه يكي دو خوان از شاهنامه و چند داستان منظوم ديگه . گاه وقتي پاسي از شب مي گذره و من هنوز در حال مطالعه ام ، كتاب از دستم گرفته ميشه و چراغ اتاقم به زور خاموش ميشه تا بخوابم و دچار كم خوابي نشم . تمام اينها رو گفتم تا برسم به يك چيز :  

با تمام اين احوال و در كمال تعجب به درس هام علاقه چنداني ندارم و برخلاف گزارشات خوبي كه مدرسه بهمون داده در واقع در زمينه درسي يك دانش آموز معمولي و متوسط به حساب ميام . و اين حسمو بيشتر مديون هنر مدرسه و سيستم آموزش و پرورش مملكتمونم تا چيز ديگه . حالا امسال با تعويض مدرسه اميدوارم اين مشكل يه جوري حل بشه .

مبهوت

اين اولين نوشته مان در سال 94 است . به دلايل متعدد ننوشتنمان بعدن مي پردازيم . همان قدر بگويم كه در يك سال گذشته بيشتر مشغول تماشاي فرزندمان بوديم تا نوشتن . تغييرات آدمي اينقدر زياد است كه گاه مبهوت مي ماني ... اصلن اينقدر زياد است كه نمي داني از كجايش بنويسي ...

البته باباعلي خب متعجبه از كاراي من . ولي براي من زندگي روزمره است و چيز عجيبي نيست . اين ديالوگ ديشبمونه  : 

- ديروز تو مدرسه كف كلاس رو تي كشيدم ! آخه يه اتفاق جالب افتاد . سپهر سر كلاس خوابيد و هر كاري كرديم بيدار نمي شد . هر چي صداش مي كرديم فايده نداشت . ارشيا و آرين قمقمه منو خالي كردند توش آب سرد پر كردند و يهويي خالي كردند رو سرش . يهو از خواب چنان پريد و جيغ كشيد ... كه همه ما با هم خنديديم و خودش هم كلي خنديد .  

- باباعلي : (هيچي نگفت . فقط به حالتي مبهوت نگاهم مي كرد) 

- من در ادامه : ارزششو داشت چون براي اولين بار تي كشيدم . جالب بود خيلي حال داد .  

- باباعلي : (هيچي نگفت . فقط به حالتي مبهوت نگاهم مي كرد)  

------------------ 

- باباعلي (فردا صبحش تو راه مدرسه تو ماشين) : سر دوستات آب يخ نريزي سرما ميخورن ... 

- مامان شيدا (با تعجب) : مگه آب يخ ريخته سر كسي ؟ 

- من : (درحالي كه از صندلي عقب اومدم رو كنسول با خنده بهش نگاه كردم و گفتم:) داستان بود عزيزم . آخه خودت فكر كن ! مگه ميشه يكي سر كلاس جوري خوابش ببره كه نشه بيدارش كرد ؟!!!!!! 

- باباعلي : (هيچي نگفت . فقط به حالتي مبهوت نگاهم مي كرد)   

------------------ 

پ . ن : تخيل قوي و داستان پردازي عالي ... يعني مني كه خودم هميشه همه رو ميزارم سر كار ، بعد از هشت نه سال هنوزم ميرم سر كار و نمي تونم بفهمم كدوم داستانش واقعيه و كدومش داستان پردازي .  

پ . ن 2 : توي يكي دو سال گذشته هر از گاهي يكي از اولياي همكلاسي هاش و يا هم مدرسه اي هاش كه از قبل نميشناختيمشون شماره مونو پيدا مي كنند ، تماس مي گيرند و دعوتش مي كنند به تولد فرزندشون با تاكيد و اصرار فراوون فرزندشون . حتا گاه از كلاس هاي ديگه ... يه دوست صميمي هم داره كه بنده خدا از وقتي فهميده قراره مدرسه پارسا رو عوض كنيم كلي اوضاع روحيش به هم ريخنه و تو خونه ناراحتي مي كنه (اولياي ايشون هم شماره ما رو پيدا كردند و گفتند ايشون هم تمايل دارند با پارسا مدرسه شون رو عوض كنند . جدي جدي هم دارند سعيشون رو مي كنند !!!)  ما دليل اينهمه مورد توجه بودنشو نمي فهميديم . حالا دوستي همكلاسي ها توجيه داره ولي ديگه وقتي كار يه كلاس هاي ديگه و كل مدرسه بكشه كمي جاي تعجب داشت برامون . ولي حالا كه خاطرات مدرسه رو تعريف مي كنه كم كم داريم مي فهميم . خودش كه مي گه دليلش يه كلمه است : خنده !!! 

لبانتان هميشه پرخنده باد ...

پست تلفیقی زمستونی

نمی دونم این پست چند عکس خواهد داشت و چقدر طولانی خواهد شد . آخه بعد از مدت های مدید این اولین جمعه ایه که ما خونه ایم و جایی نرفتیم . حداکثر سعیمون رو می کنیم که خلاصه اش کنیم ولی قول نمی دیم ...

آبسرد

پاییز و زمستون برای من هم مثل باباعلی (و برعکس مامان شیدا) فصل های دوست داشتنی و به عبارتی بهترین فصل های سال هستند . من هم سرما رو به گرما بیشتر ترجیح میدم و پام که به جاهای سرد می رسه انرژیم چند برابر میشه . هرچند امسال زمستون هنوز وقت نکردیم بریم جاهای خیلی سردسیر مثل سبلان ولی دو سفری که به دماوند داشتیم تونست بخشی از عطش ما رو به سرما برطرف کنه . وقتی به یه کوه پوشیده از برف میرسم از نگاه کردن بهش چنان قدرتی می گیرم که درست مثل یه بز کوهی راه قله رو در پیش می گیرم و اگه اصرار بقیه نباشه برنمی گردم . قطعن اگر فرصت کافی داشته باشم کوهنوردی اون هم تو زمستون یکی از کارهای مورد علاقه ام خواهد بود .

گرمای زمستون

هرچند این اواخر دیگه در شهرها خبری از برف نیست  اما کشور ما با تنوع اقلیمی و آب و هوایی که داره از معدود کشورهاییه که شما در یک فصل می تونید همه چی رو با هم داشته باشید . هوس بیابان برهوت اون هم وسط زمستون (که البته بهترین فصل رفتن به اونجاست)  باعث شد چند صد کیلومتر اون طرف تر شبی رو در لبه کویر مهمون باشیم . طبق معمول همیشه مهمان نواز و گرم هم ازمون استقبال کرد . از جمله  مزایای کویر برای ما اینه که تقریبن در اختیار خودمونیم و تا هر وقت دلمون بخواد می تونیم بازی کنیم . روزی که رسیدیم رو تقریبن تا شبش فوتبال بازی کردیم و روز بعد از ورودمون ، سوار شتر شدیم و کمی بیش از یک ساعت بعد ، به تپه شنی رسیدیم که با زیبایی خاصی وسط صحرا خودنمایی می کرد . آزادی مطلق ، مزد ما برای رسیدن به این نقطه از زمین بود . لحظاتی که پای این تپه برای ما سپری شد شاید به مراتب بهتر از بازی در بهترین پارک ها و مراکزی بود که در تهران داریم . و البته از همه مهم تر حضور دوست هایی که تقریبن همه جا همراه ما هستند لذت این سفرها رو چندین برابر می کنه . میشه گفت من این بیابون بی آب و علف رو حسابی دوست دارم .

اکران

از جمله جاهای جالبی که تو چند مدت گذشته رفتیم اکران کارتون سرمای خفته یا همون FROZEN در پردیس قلهک بود . حتمن می پرسید اکران کارتون چه معنی میده در ایران ؟ چند وقتیه که انجمن گویندگان جوان یا همون گلوری خودمون که کار دوبله بسیاری از انیمیشن های معروف رو انجام دادند و به حق هم کیفیت کارشون بالاتر از سایر همکارهاشون هست انیمیشن هایی که دوبله می کنند رو به سبک خاصی اکران می کنند . به این نحو که شما ابتدا انیمیشن رو میبینید و سپس دوبلورها یا اگر بخواهیم پارسی بگیم صداپیشه های انیمیشن به نحوی مهیج و همراه با موسیقی ، نورپردازی و جلوه های ویژه به روی صحنه میان و به صورت زنده صدای بخش هایی از انیمیشن رو پیش روی حضار اجرا می کنند . البته با قطعات بانمکی که خودشون اضافه می کنند کار جالب تر و جذاب تر از اصلش میشه . به ما که خیلی خوش گذشت . به شما هم پیشنهاد می کنیم . حالا در آینده با این گروه کارهای بیشتری خواهیم داشت که به وقتش براتون تعریف می کنم .

باکوفن

آخرین جریان جالبمون بر می گرده به دیشب که به دعوت یکی از دوست هامون رفتیم به یه برگر فروشی به نام باکوفن . صاحب مغازه که جوون بود و دستی هم در موسیقی داشت گیتارش رو آورده بود و حسابی برامون نواخت و خوند . و ما بچه ها هم که همیشه پر از انرژی هستیم بنده خدا رو کچلش کردیم . از باله و انواع ادا اطوار ها بگیر تا این سیمولیشن گیتار نوازی و ... بنده خدا هر از گاهی از میون حسی که داشت نگاهی به ما مینداخت و ... خیلی تمرکز داشت که شیرازه کار از دستش در نرفت . راستی تا یادم نرفته . من هنوزم با این سبک غذا خوردن ارتباط مناسبی برقرار نکردم . در واقع همراه خودم غذا بردم ساندویچی !!!

دوست های خوب

خیلی خوشحالم که من و دوست هام همیشه با همیم . به هیچ وجه احساس تنهایی نمی کنم وقتی هستند . من در کل از تنهایی خوشم نمیاد . تقریبن تمام کارها رو گروهی انجام میدم . تا جایی که وقتی میرم مدرسه خرسم رو هم نمیزارم تنها بخوابه و حتمن یکی از بر و بچه های اتاقم رو کنارش می خوابونم ... حتا در مورد دوستم آراد (من و اون خیلی جدی اعتقاد داریم که برادریم) که هفته گذشته شبی رو مهمون من بود هم بر خلاف این رویه عمل نکردم . بعد از کلی بازی و ... دو تایی رفتیم رو تخت من و اینقدر در مورد کتاب ها و ... حرف زدیم تا خوابمون برد .  

خب فکر می کنم کمی از وقایع اتفاقیه رو گفتیم . کمی دیگه اش می مونه برای فرصت های بعدی . وقایعی مثل آخرین وضعیت پیگیری شنام ، یکی از مهمترین علایق من یعنی کتاب و به خصوص شعر و شاهنامه و ... و همچنین اتفاق های مدرسه که از قضا زیاد هم هست و پر ماجرا . امیدوارم به زودی یه همچین زمان مناسبی گیرمون بیاد . پس تا بعد ... بدرود