میان پرده : مرد شش میلیون سوالی
چشمام سیاهی می رفت . سرم سنگین شده بود و نمی تونستم صاف نگهش دارم رو بدنم . دهنم خشک شده بود . فقط تونستم در برابر آخرین سوال هاش با صدایی که از ته چاه در میومد بگم : نمی دونم ! و بعد از نیم ساعت ولو شدن رو مبل و کمی جون گرفتن :
پارسا ! تو رو خدا برو تو اتاقت . برای چند لحظه تنهام بزار (فقط چند لحظه کنارم نشین!!!) برو هر کاری دوست داری انجام بده . فقط نیم ساعت ، نه 5 دقیقه ... هیچی نگو !
این مکالمه خیلی از روزهای ما است ...
پارسا : تو همین سفری که به تازگی به کیش داشتیم ، با مینی بوس تور ، گشتی تو جزیره زدیم و از جاهای دیدنی جزیره از جمله شهر زیر زمینی ، کاریز و ... بازدید کردیم . بلایی به سر لیدر تور که خیلی دوست داشت مردم ازش سوال کنند ولی کسی سوالی نداشت آوردم با سوالام که بعد یه ساعت با هر سوال من مینی بوس منفجر می شد از خنده (بیچاره مردم حق داشتند . خودشون که دل و دماغی برای سوال و کنکاش نداشتند هیچ ... اما اگر هم تمایل داشتند فرصت سوال به هیچکدومشون نمی رسید) آخرش لیدر پر حوصله کوییز گذاشت یعنی رو به من کرد و گفت : سوالایی که میپرسی رو آخر سر از خودت می پرسم ببینم همونقدر که میپرسی ذخیره هم می کنی یا نه ... و بعد 4 ساعت سوال هاش رو در مورد طول و عرض و ارتفاع و ... جزیره پرسید و وقتی جواب درست دادم کلی حال کرد بنده خدا . ولی یواشکی در گوش بابام گفت : (آقا خدا صبر بده بهت !!! جات وسط بهشته)
پ . ن : نمی دونم سن و سالتون قد می ده و یادتون میاد یا نه . اون قدیما سريالي آمریکایی بود به نام مرد شش میلیون دلاری که چندین بار هم پخش شد از تلویزیون . گاهی وقتها که پارسا میفته رو دور سوال پرسیدن ، تنها اسمی که به ذهنم می رسه مرد شش میلیون سوالیه ... بی اغراق !
همه جور سوالی هم پیدا میشه از ساده ساده (که اگه خودش فکر کنه راحت جوابشو به دست میاره) تا پیچیده پیچیده . یکی از خصلت هایی که از همون بچگی تا حالا همراهش هست و هیچوقت ترکش نکرد سوال پیچ کردن آشناها تا جاییه که بدونن و بگن نمی دونم !
یاد اردیبهشت 89 افتادم با اون پست خنده دار و سوال های پی در پی :