طرح کاد !
بابام می گه یه زمانی بچه های دبیرستانی رو می فرستادند کارخونه ها و اداره ها تا یه کم کار عملی انجام بدند و دستشون بیاد که کار واقعی چه سختی هایی داره و البته در این بین چیزهایی هم یاد بگیرند و دانششون رنگ عمل هم به خودش بگیره ... از اونجایی که قراره از چند وقت دیگه (حدود یک سال دیگه) در کنار انجام تکالیف مدرسه ، کلاس موسیقی ، شطرنج ، زبان و تمرین باله به صورت رسمی استخدام منزل هم بشم و اولین شغلم رو تجربه کنم نیاز بود تا یه دوره آموزش ظرف شوری هم داشته باشم که خداییش از عهده این یکی هم خیلی خوب بر اومدم ... شوخی نمی کنم ها ... کار واقعی نه بازی ! چنان ظرفی شستم که انگار ۲۰ ساله تو رستوران کار می کنم . خب چه میشه کرد زندگی خرج داره دیگه ... حالا صرفنظر از خرجش خودم هم خیلی دوست دارم تو کارهای اصلی خونه کمک کنم اینه که شام که تموم میشه سریع دست به کار میشم ... عکس ها مربوط به دو سه روز پیشه . وقتی باباعلی اومد و من رو تو این وضعیت دید مکالمه زیر بین ما اتفاق افتاد :
باباعلی : پارسا داری چیکار می کنی ؟
من : تو چشم داری ؟
باباعلی : بله !
من : چشمات میبینه یا که پیر شدی و دیگه نمی بینه ؟!
باباعلی : چرا ! میبینه !
من : پس میبینی که دارم ظرف میشورم ؟!
باباعلی : خب بله ... (و شروع کرد به خندیدن و من هم همونطور جدی به کارم ادامه دادم)
پ ن : البته من یه سری شغل دیگه هم دارم ولی چون هنوز توشون استاد نشدم تا اون موقع مجبورم کارهای معمولی انجام بدم : آموزش موسیقی ، شطرنج و شاید هم زبان شغل هایی خواهند بود که از دو سه سال دیگه قابلیت انجامشون رو خواهم داشت ... الکی که کلاس نمیرم !
پ ن ۲ : دیشب هم به رسم چند جمعه گذشته من و باباعلی تنها بودیم . بعد از صرف شام دوباره کمکش کردم و ظرفها رو (به جز قابلمه و ظروف بزرگ) براش شستم . البته در حین انجام چنین کارهایی هم آموزش های مستقیم و غیر مستقیم ادامه داره . دو چیز رو دیشب یاد گرفتم یکی اینکه قاشق و چنگال رو با طرف نرم اسکاچ بشورم تا خش نیفته ... اونیکیش هم این که کار رو تا انتها پیش ببرم و نصفه رها نکنم ... بنابراین کارم زمانی تموم شد که کل سینک رو شستم و با پارچه خشک کردم ! البته این دومی چیزی بود که من روش اصرار داشتم نه باباعلی !