با توجه به اینکه هوای بیرون سرده و کمتر میشه دست جمعی برنامه های منظم فضای آزادمون رو پیاده کنیم قرار بر این شد که دوستان همدیگر رو در منازل ببینند . از این رو یکی از روزهای هفته پیش همه به جز آرین که با بابا و مامانش رفته بود دیزین اومده بودند خونه ما مهمونی و طبق معمول شبی به یاد ماندنی به همراه انفجار انرژی رو با هم رقم زدیم . اول از همه آراد اومد و من و اون کمی با هم مثل بچه های گل و آقا بازی های جنتلمنانه کردیم و پازل درست کردیم تا اینکه یکی یکی سرو کله بچه ها پیدا شد . طبق عادت همیشگیمون هر کدوم از بچه ها که از راه می رسید بقیه اونهایی که توی خونه بودند یهویی بهش حمله می کردند و اینجوری در واقع بهش خوش آمد می گفتند ! طولی نکشید که بازی های آرام و دلپذیرمون جاش رو داد به بازی های پسرونه ! البته ایلیا و آریا وقتی دیدند اوضاع پسه با باران و الینا همبازی شدند و موندیم من و آراد جون ! یار دیرین آتیش سوزوندن ها ! دستکش بوکس های من رو دستمون کردیم و اینقدر همدیگر رو زدیم که بی حال افتادیم رو زمین .

نیم ساعت بعد از این عکس وقتی باباعلی اومد توی اتاق من روی تختم دراز کشیده بودم و آراد هم کنارم روی لبه تخت نشسته بود و آثار درگیری روی صورتش پیدا بود و شونه هاش آویزون بود . حالت و قیافه ما و سکوتی که بینمون حاکم بود باعث تعجب باباعلی شد :

باباعلی : اتفاقی افتاده ؟

آراد با بی حالی : نه !

باباعلی : پس چرا بی حالین ؟ گریه کردین ؟

آراد : نه بابا ! اینقدر همدیگر رو زدیم که خسته شدیم !!! حتمن اومدین باز هم عکس بگیرین ؟! پارسا ... بابات باز هم با دوربینش اومده از ما عکس بگیره !!!

پارسا : دستاتو ببینم باباعلی ... دوربین داری ؟

باباعلی : نه بابا . اومدم همینجوری یه سری بهتون بزنم .... (و بعد با خنده برگشت توی سالن)

باباعلی می گفت اینقدر به این حالت ما تو دلش خندیده که نگو ! دو تا بچه یه ریز همدیگر رو زدند (البته با دستکش و کنترل شده) و هیچ اعتراضی هم به کتک زدن و خوردن از همدیگه نداشتند و بعدش خسته شدند و با هم رفتند استراحت کنند ! ... واقعن این پسرها هم عالمی دارند برای خودشون !

شب خیلی خوبی بود و به همه خیلی خوش گذشت به خصوص به من و آراد !