یعنی من یه چیزی می دونم که بیرون غذا نمی خورم دیگه !

این اسپاگتی که خوردیم اون شب ... همینی که توی پست قبلی عکسش هست . از همون شب تا حالا دل دردی گرفتم که ول کن هم نیست ! یعنی عمری دیگه بیرون غذا بخورم ها ... دلت میاد همون ماکارونی خودمون ؟! عیب اسپاگتی اینه که دم نشده سرو میشه و همین معضل شد برای من چون عادت به غذای این مدلی ندارم . یکی دو شب بعد دل درد ما شروع شد و ادامه داشت تا دیروز که مدرسه نرفتم . دکتر هم تا دید بدون اینکه از جریان خبر داشته باشه گفت از غذای بیرونه ... ولی امروز حالم بهتره . مریضی ما هم عالمی داره ... همینجور درد رو تحمل می کنیم تا یکی بهمون بگه "پارسا دلت درد می کنه ؟!" اونوقت لطف می کنیم و بهش میگیم بله ! نصف شبی از درد به خودم می پیچیدم ولی حاضر نبودم بابا و مامان رو بیدار کنم . تا اینکه خودشون متوجه شدند و به دادم رسیدند . اصلا حاضر نیستم بقیه به خاطر من بیفتند تو زحمت . شربت تلخ رو هم سر میکشم و اینقدر بد مزه است که صورتم مچاله میشه ولی جیکم در نمیاد . این هم یه مدلشه دیگه ... بچه "بیش ملاحظه گر !"

به پیشنهاد نگارنده یعنی همون دوست خودمون قراره این عکس بالایی رو رنگش کنم و در ضمن یه نقاشی آزاد هم در مورد دل درد بکشم . تا ببینیم چی از آب در میاد .