می دونم تکراریه ولی دیروز برای بار چهارم تو امتحان پایانی زبان حداکثر امتیاز ممکن رو کسب کردم . این ترم نسبت به سه ترم قبلش تفاوت هایی داشت و مشکل تر شده بود (باید کل کتاب رو در یک ترم یاد می گرفتیم و امتحان میدادیم) بنابراین مجبور بودم بیشتر از قبل خودم رو برای امتحان آماده کنم . در این ترم مهارتهای نوشتن اهمیت بیشتری داشت و دیکته حروف ، نوشتن اعداد و از بر بودن لغت از طریق فلش کارت ، بخش های اصلی امتحان رو تشکیل می داد که برای اولین بار روی کاغذ بدون خط برگزار شد . البته در کنار اینها تست مکالمه هم برقرار بود . طبق معمول برای امتحان با مامان شیدا رفتیم به محل کلاس و من تازه ازش خداحافظی کرده و رفته بودم تو کلاس که بعد از چند دقیقه اومد دم در کلاس و صدام کرد و گفت : "باباعلی پشت خطه" ... گوشی رو گرفتم و اون بهم گفت میدونه که همه چی رو خوب یاد گرفتم و توصیه اش این بود که موقع امتحان بازیگوشی رو فراموش کنم و حواسم رو جمع خودم و کارم کنم تا در اثر کم دقتی امتیاز از دست ندم . خلاصه اینکه نتیجه امتحان اینی شد که میبینین .

 این امتحان یه نکته جالب هم داشت و اون اینکه من برای اولین بار تونستم اسم خودم رو از کنار هم قرار دادن حروفی که صداهاشون رو یاد گرفته بودم و بدون کمک گرفتن از دیگران بنویسم . (البته باباعلی و مامان شیدا به دلایلی که بعدن میگم هیچوقت عجله ای برای یاد دادن خوندن و نوشتن به من نداشتند و ندارند)

 بعد از امتحان برای خرید جایزه رفتیم به یه مرکز خرید و من کارتون Mega Mind رو (که قبلن دیده بودم ولی نداشتمش) خریدم و برای خرید جایزه اصلی داشتیم با هم همفکری می کردیم که باباعلی یاد LEGO افتاد . از اونجاییکه نه من (و نه باباعلی!) تو کل عمرمون تا حالا لگو (غیر از مدل خونه سازیش) نداشتیم و بیشتر لگوهای ساختنی باحال هم مربوط به سن 6 سال به بالا است ، به پیشنهاد ایشون به مغازه لگو رفتیم و اولین لگوی عمرمون که از تعداد زیادی قطعه ریز و درشت تشکیل می شه رو خریدیم و بعد از خوردن شام و دیدن کارتونی که گفتم ، از ساعت 10 تا 11 شب گذشته رو در حالی که بقیه خواب بودند یواشکی به ساختش مشغول شدیم ... خیلی جالب بود و حسابی ما دو تا رو مشغول کرده بود . البته صرفنظر ازقیمت که محدودیت داشت ، انتخاب نوع و شکل لگو (با حداکثر اختیارات) بر عهده خودم بود که من Joker رو انتخاب کردم !

نکته انحرافی :

تو یکی از ورقه های امتحانیم موقعی که قرار بود جمله مربوط به سن خودم رو بنویسم ، خودم رو به معلمم ۵۱ ساله معرفی کردم !!! دلیلش هم این بود که چند روز قبل موقع تمرین دیکته و نوشتن عددها ، من عدد ۱۵ رو اشتباهی برعکس نوشته بودم ۵۱ و سر همین موضوع و به خاطر اختلاف زیاد دو عدد کلی هم خندیدیم . این بود که بد ندیدم معلمم رو هم از این خوشی بهره مند کنم ! و البته باباعلی شک داره این تنها دلیل بزرگتر نشون دادن سنم باشه !!!