زندگی با منحنی ها

این یک واقعیته که بیشتر و شاید هم تمام متغیرهای کره زمین بر روی منحنی ها در حرکتند و اگر شما بخواهید به هدفی برسید ، بدون دنبال کردن منحنی ها و در نظر گرفتن نمودارها نخواهید توانست پیگیری مناسب و خوبی از متغیر مورد نظرتون داشته باشید . یکی از دلایلی که باعث میشه باباعلی به ثبت وضعیت من اصرار داشته باشه هم همین موضوع "همیشه جلوی چشم بودن" و دنبال کردن نمودارها است . و اما این بار یکی از منحنی های من کمی نزولی بوده !
اولین ترم کلاس های زبان ما در آموزشگاه جدید -که جدی تر و سختگیرتر هم هست- تموم شد و برخلاف اینکه از ابتدای ترم تا همین آخرها عملکرد خوبی داشتم و معلمم هم از عملکرد بنده بسیار بسیار اظهار رضایت داشته و داره "یک روز بد" باعث شد امتحان نهاییم رو اونجوری که باید و شاید نتونم بگذرونم و در نهایت ، ترم اول رو با معدل ۸۹ تموم کنم تا یادم باشه مهم نیست شما چقدر موفق بودید و یا هستید . اگر در زمانی که باید در حداکثر آمادگی باشید نتونید بهترین کار خودتون رو عرضه کنید موفق نخواهید بود . بعد از پیگیری مامان شیدا مشخص شد که برای معلمم هم خیلی عجیب بوده که من روز فاینال چرا اینقدر با روزهای دیگرم فرق داشتم . باباعلی بعد از مواجه شدن با کارنامه تنها چیزی که بهم گفت این بود که خیلی براش عجیب بوده که همچین امتیازی از من دیده و دیگه اینکه هر کسی ممکنه در زندگیش روزهای بدی داشته باشه که نتونه کارش رو اون جوری که باید انجام بده ولی باید سعی کنه این روزهای بد زندگیش هر چه کمتر براش اتفاق بیفتند ... و قرار بر این شد که من سعی کنم !

من اما اون روز چیز زیادی در توجیه این نتیجه نگفتم ولی تمام واکنش های ظاهری و گفته هاش رو به دقت زیر نظر داشتم . فقط بهش گفتم اون طوری که خودم یادم مونده اشتباه های من مربوط به قاطی کردن کاربرد دو حرف V و W بود که صداشون مشابه همدیگه است و هنوز برای من روشن نیست وقتی هر دو شون صدای "وی" دارند چرا ویندوز رو باید با W نوشت ! اون هم قبول کرد و قرار شد در این زمینه بیشتر با هم کار کنیم .
پا ورقی :
یکی دو روز بعد اما حرفی از دهنم پرید که باباعلی رو کلی به فکر فرو برد و اون هم این بود : "امتحانم رو بد دادم چون دوست داشتم امتیازم کم بشه تا از کلاس اخراجم کنند !!!" و ادامه دادم که : "آخه اونجا معلمم خیلی بهم گیر میده و همه اش میگه ساکت بشینم" و بعد از اون من و باباعلی کلی با هم حرف زدیم و من فهمیدم که بد دادن امتحان نه تنها دردی رو دوا نمی کنه بلکه اگه این کار کمی بیشتر امتیازم رو پایین می آورد ممکن بود مجبور بشم یه ترم دیگه سر همون کلاس بشینم ! در نهایت با نظرسنجی جدی و نهایی از من باز مشخص شد که حاضر نیستم کلاسم حذف بشه و زبان رو در همین کلاس ادامه خواهم داد و قرار شد ترم بعد جبران کنم . حالا این جریان چه واقعی داشته باشه و چه ساخته و پرداخته ذهن خودم ، نشون میده که بچه ها در دور زدن بزرگتر هاشون چه راه های خلاقانه ای ممکنه به ذهنشون برسه که فکرش رو هم نمی کنین ... پس حسابی مواظب باشین !
روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .