ماشین های راه سازی و سفر پاییزی 2

طبق برنامه ای که از قبل تنظیم کرده بودیم قرار بود با ۶ تا از دوست هام و خانواده هاشون شبی رو در کویر بگذرونیم . بنابراین صبح زود بیدار شدیم و زدیم به قلب کشور . در اتوبان اصفهان چند کیلومتری از کاشان گذشته بودیم که رسیدیم به تابلوهایی که یکیشون ما رو به سمت دهی زیبا در میان کوهستان و اون یکیش هم درست در نقطه مقابل ، ما رو به مقصد اصلیمون یعنی متین آباد هدایت می کرد . با توجه به اینکه برای تحویل اتاق هامون در اکو کمپ متین آباد کمی زود بود راه ابیانه رو در پیش گرفتیم تا ضمن صرف ناهار ، برای یک بار هم شده این ده زیبا رو ببینیم و به آرشیو سفرهامون اضافه کنیم . حدود سی کیلومتر از اتوبان دور شده بودیم که به این ده آرام رسیدیم . البته قرار نبود آرام بمونه چون قرار بود هفت تا بچه شرور این آرامش رو به هم بزنند !

بخش قدیمی ویونا به نظر خالی از سکنه میومد

 

همین نقطه قوتی بود که ما بتونیم با خیال راحت اونجا رو بزاریم رو سرمون

 

جمع کردن هر هفتامون در یک عکس غیر ممکن بود و تا آخر سفر این اتفاق نیفتاد !

 

طی مدت یکی دو ساعت به هر سوراخ و نقبی که دیدیم سری زدیم !

 

در مجموع میشه حدس زد چرا اینجا دیگه مسکونی نیست !!

 

فکر کنید ! در این عکس ما هفت نفر داریم می ریم جاهای دورتر و باریک تر و تاریک تر تا دنبال جن بگردیم ! بیچاره جن ها ! فکر کنم از ترس در رفتند !!!

 

تو عکس قبلی اینقدر بالا رفتیم تا دیگه صدامون به گوش هیچکس نرسید ! بله ما گم شدیم و بعد از نیم ساعت ما رو در تصویر پایینی پیدا کردند . اون هم در حال لگد زدن به درها . یعنی توی یه جمع هفت نفره کافیه یکی یه کاری بکنه ، غیر ممکنه همه اون کار رو نکنند . و البته ما اون یه نفر رو همراهمون داشتیم ! بعد از اینکه پیدامون کردند توبیخ شدیم (البته فایده نداشت) فقط شانس آوردیم اونجا واقعن خالی از سکنه بود !

 

ده بانمکی بود . زیبا و اصیل

 

باز هم ما !

 

فکر اینکه روزی پشت این پنجره های زیبا زندگی جریان داشته

 

معماری عجیب

 

بدون شک اینجا در بهار حال و هوای دیگری خواهد داشت . گرچه ما با پاییز موافق تریم

 

راستی میشه فهمید این ایوان چقدر خاطره تو خودش داره ؟

 

از ویونا (ابیانه) این ده زیبای سراسر قرمز در اومدیم و مسیر مقابل رو در پیش گرفتیم و رسیدیم به اکوکمپ کویری متین آباد .

 

ده اتاق به سبک کاروانسرا ، ۵۰ چادر ، یک رستوران ، مزرعه ارگانیک ، محل پرورش بوقلمون و شترمرغ . اینجا بخشی از انرژی توسط نور خورشید تامین میشه

 

اگه می خواهید سر به کوه و بیابون بگذارید جفتش از این طرفه

 

اینجا با لبه کویر یک ساعتی (با شتر) راه هست . و با آرامش کویری هم همینقدر فاصله داره . البته در مجموع جای آرام و آرامش بخشیه

 

دوستان سوار بر شتر و ما پیاده دنبالشون (شتر کم بود موندیم تا بعد ... )

 

و اما بعد ! (ما بر فراز شتر) : این چرا اینقدر بلنده ؟! ولم نکن ! هولم نکن ! بزار تمرکز کنم ! دستمو ول نکن ! چرا اینقد تکون می خوره ! میفتما ! و .... شما فقط قیافه رو ببینین !

 

و انگار نه انگار که این یکی از اون قبلی خطرناک تره ! سرعت هر چی بیشتر می شد هیجان من بالاتر می رفت !

 

این تنها جایی تو عمرمون بود که رفتیم و هر کاری دلمون خواست کردیم . شاید برای ما بچه ها چنین محیط هایی مناسب تر باشه . شاید به همین دلیله که هیچکدوممون دوست نداشتیم برگردیم خونه هامون . باباعلی اسم ماشین های راه سازی رو برامون انتخاب کرد چون در اونجا ما بدون وقفه در فعالیت بودیم .

و پیشنهاد من در نوع خودش جالب بود :

شما برگردید تهران ، من دوست هام رو جمع می کنم تو اتاقمون و با هم همینجا زندگی می کنیم ...

 

 

 

سفر پاييزي

در اين چند روزي كه گذشت و ما هم پستي نگذاشتيم همچين بيكار هم نبوديم . از سه روز تعطيلي آخر آبان استفاده كرديم ، آلودگي هوا هم هولمون داد و يه جورايي باعث شد از تهران فرار كنيم و اين بار راه شهرستان گنبد رو در پيش بگيريم :

به قول يكي از دوستان خيلي خوبه كه آدم ريشه هايي در اقوام مختلف داشته باشه چون اينجوري حس مي كنه به جاهاي مختلفي تعلق داره . در كل راست گفته ! حس خوبيه :

زيبايي پاييز در رستوراني بين راه (جاده فيروزكوه)

چشمه آق سو (جايي بعد از كلاله) من و دختر تركمن 

 همون چشمه قبلي

روي فرش تركمن ، در محضر مجسمه شاعر تركمن(مختوم قلي) ، من ، ساز تركمن در دست و دختر تركمن خفته بر پاي !

من و همه اون قبلي ها بدون دختر تركمن !

من در همون رستوران اولي . اميدوارم اين گراز قبل از اينكه به اين شكل در بياد شكار نشده باشه

دو سه روز ديگه با شش نفر از دوست هام و خانواده هاشون راهي كوير هستيم . گزارش ، بعد از سفر ارسال خواهد شد  

کلاسیک ، ایرانی ، پاپ

حالا که خبر خاصی از جای خاصی نیست و همه چی داره تکراری و مثل قبل پیش میره باباعلی به این فکر افتاد که تنوعی ایجاد کنه و  سه منبع خوب در سه سبک مختلف معرفی کنه .

اولیش :

ENCORE ( در یک کنسرت وقتی مخاطبین و تماشاچی ها با صدای بلند میگن Encore یعنی اینکه اونها دارند از نوازنده یا خواننده ، درخواست اجرای مجدد می کنند . در واقع همون دوباره-دوباره خودمون!!!) 

شاید شما هم از جمله بچه ها(و یا حتا بزرگترها)یی باشید که ویلن رو به عنوان ساز تخصصیتون انتخاب کردید و دارید اون رو در سبک کلاسیک پیگیری می کنید ولی گوش دادن به موسیقی کلاسیک (به خصوص درون خودرو) براتون سخت و خسته کننده باشه و این باعث شده که موسیقی های سطوح پایین تر رو جایگزینش کنید . یه نوازنده جوان و خوش تیپ (مدل و هنرپیشه هم هستند ایشون) به این فکر افتادند که این مشکل رو یه جوری حل کنند . بنابراین تعدادی از معروف ترین آهنگ های کلاسیک رو انتخاب کردند و اونها رو با افزودن سازهای هیجان انگیزتری مثل گیتار الکتریک ، درام و .. . دوباره تنظیم کردند تا نسل جدید با این نوع موسیقی آشتی کنند . 

ENCORE آلبومیه که تا حالا حدود سیصد بار گوش دادم و هر بار هم چیزهای جدیدی در اون کشف کردم و بیشتر ازش خوشم اومده . آخه موسیقی غنی -برخلاف موسیقی سبک و پیش پا افتاده که خیلی زود کهنه و خسته کننده میشه- اولین خصوصیتش اینه که شما برای بار اول ممکنه چیز خاصی درش پیدا نکنید ولی رفته رفته و با هر بار گوش سپردن نکات و چیزهای جدیدی ازش یاد می گیرید و بیشتر بهش علاقمند میشید . آلبوم با آهنگ Smooth Criminal از مایکل شروع میشه و با تنظیم های جدید آهنگ هایی همچون موسیقی فیلم دزدان کاراییب و ساخته های بزرگانی همچون ویوالدی و ... ادامه پیدا می کنه . آهنگ های مورد علاقه من در این آلبوم ، هیجانی ترین و تندترین اونها است (البته همچون گذشته ، در این آلبوم هم تابستان ویوالدی برام جذاب ترینه . به خصوص که با تنظیم جدید ، هیجانش چند برابر هم شده و من هم که در کل هیجانی !!!)........میگم بعضی وقت ها خدا همه چی رو با هم به یه نفر میده نه ؟!  

 

 

دومیش :

حالا که از یه بی کلام کلاسیک گفتیم بد نیست از یه بی کلام ایرانی هم بگیم : آلبوم گفتگوی چنگ و نی : سه نوازی نی ، چنگ و تنبک که ترکیبی غریب رو عرضه کرده و برای علاقمندهای موسیقی های بی کلام (با تم ایرانی) و به خصوص دوستداران ساز چنگ ، می تونه جالب باشه . به نظرم ترکیب این سه ساز در این آلبوم یه جورایی سحرآمیز از آب در اومده .

 

و سومیش که خیلی هم مورد علاقه منه : مستند هرگز نگو هرگز . داستان زندگی ، رشد و نبوغ کودکیه که بر خلاف جدایی زود هنگام پدر و مادرش ، خیلی زود تبدیل به یکی از معروف ترین و موفق ترین خواننده-نوازنده های دنیای پاپ شد و هنوز هم راه زیادی برای موفقیت های بعدی پیش رو داره . این فیلم رو بارها دیدیم و هر بار نکات جالبی در اون پیدا کردیم . هم در زمینه موسیقی و هم در زمینه رفتار ، روانشناسی کودک و سایر زمینه ها . دیدنش رو به همه دوست هامون توصیه می کنیم .

 

 

کنسرت کلاسی ویلن

 

روزهای کنسرت برای من همیشه یکی از هیجان انگیزترین روزهام به حساب اومده (البته از من در انجام اینجور کارها انتظار هیجان زیادی نداشته باشید چون جزو آدم های Relax و Cool و البته با دقت بالا محسوب می شم . ولی حالا اگه قرار به بازی و ورجه وورجه باشه بیا و هیجان بی پایان رو ببین!!!)

شما اینجوری فرض کنید که بنده از صبح مدرسه بودم ، ورزش هم داشتیم و رفتیم باشگاه بسکتبال ، تا تونستم تحرک داشتم و خودم رو ژولی پولی کردم و بعدش قراره مستقیم از مدرسه بریم آموزشگاه و طبق معمول من باید توی مسیر و داخل ماشین لباس عوض کنم و سعی کنم تیپم شبیه آدم حسابی ها بشه !!! خب نتیجه از این بهتر نشد :

توی این ترم تعداد شاگردهای استادم با حساب من هشت نفره و این هشت نفر قد و نیم قد همه اومده بودند تا نتیجه چند ماه تلاش خودشون رو اجرا کنند . هر کدومشون که می رفتند روی صحنه قیافه ها و حرکاتشون دیدنی بود . بعضی ها خندان و شاد و خونسرد و بعضی ها سرشار از استرس بودند . بعضی ها هم که اصلن خیالی نبود براشون . مثل یکی از بچه ها که برای غلبه بر استرس خیلی ریلکس با آرشه شروع کرد به ضرب گرفتن روی صفحه نوتش و اینقدر این کار رو ادامه داد تا در کل آهنگ پس زمینه رو گم کرد و هماهنگیش رو از دست داد و خیلی خونسرد و خوشحال هم کارش رو تموم کرد !

طبق معمول وقتی اسم فامیلت با "واو" شروع بشه باید صبر کنی و نفر آخر باشی . همه بچه ها که کارشون تموم شد نوبت من رسید تا طبق معمول با همون خونسردی ظاهری و دقت بالا برم روی صحنه و سه قطعه ای رو که آماده کرده بودم اجرا کنم . سه قطعه من آهنگ های Waggon Wheels  و On The Wing از کتاب Waggon Wheels و همچنین آهنگ Rag Time Violin از کتاب Feddle Time Runners بود که از نظر همه و از جمله استادم خیلی خوب اجرا شد . از نظر آداب صحنه هم تسلطم نسبت به قبل بهتر شده بود . در کل میشه گفت اجرای این کنسرتم یه جورایی پخته تر از قبل بود .

برای پایان آخرین آهنگم توی تمرین ها با باباعلی حرکتی نمایشی رو هم آماده کرده بودم ولی اجراش نکردم ! وقتی اون دلیلش رو ازم پرسید بهش گفتم که آهنگی که فکر می کردم آخر از همه اجرا بشه در کنسرت جاش با آهنگ وسطیه عوش شده بود و  چون نمی شد حرکت پایانی رو وسط برنامه انجام داد من هم از خیرش گذشتم و کار رو با تعظیم به حضار تموم کردم . تقدیم به اونهایی که منتظر این پست بودند .  

اگه بخواهیم بدون در نظر گرفتن سابقه نظر بدیم باید گفت بهترین اجراهای این کنسرت رو دو تا از با سابقه های کلاس انجام دادند که چند سالی از من جلوتر هستند و در کل سطحشون از من بالاتره (پانیذ ترابی که در عکس پایانی نیست ولی توی عکس اول پست ، نفر اول از سمت راسته و آروین حکاکیان یعنی نفر سمت راست من توی عکس پایین) اونها اجراهاشون رو عالی و با تسلط انجام دادند و بعد از اونها میشه گفت بنده رتبه سوم رو داشتم . تا کنسرت بعدی ...

شير تو شير

اول از همه بايد به اون دسته از دوست هايي كه پيام مي گذارند و پيغام ثبت كامل اون رو هم از بلاگفا دريافت مي كنند ولي پيامشون رو در بخش مربوطه نمي بينند عرض كنم اين اشكال از بلاگفا است چون خودم هم امروز اين رو تست كردم و برخلاف ثبت چندين پيام باز با همين مشكل عجيب مواجه شدم و در بخش مديريت وبلاگ پيام هاي خودم رو نديدم . حالا نمي دونم اين مشكل چه جوري بايد برطرف بشه .

دوم از همه : اون پست مربوط به كتاب هر از گاهي به روز ميشه و خلاصه كتاب جديدي بهش اضافه ميشه . بنابراين علاقمندها مي تونند هر چند وقت يك بار از طريق رفتن به بخش كتاب اون پست رو باز كنند و از آخرين تغييرات اطلاع پيدا كنند .

و اما :

به عكس هاي مهر و آبان كه نگاه مي كنم بيشتر از همه كار و تلاش رو ميبينم و كمتر از همه تفريح و استراحت . باباعلي هميشه ميگه تموم آدم هاي موفق براي رسيدن به موفقيتشون يه چيزايي رو از دست دادند تا اون رو به دست بيارند .

در هر صورت اين روزها همه چيز تحت تاثير درس و مشق قرار داره . به خصوص وقتي بخواهي هر شب سر ساعت معيني بخوابي . و اگه اين ساعت معين حدود ۹ و نيم باشه مجبوري يه سري كارها رو حذف كني .

با وجود اينكه توي تابستون سه تا شنا رو تكميل كرده بودم و نصف پروانه رو هم ياد گرفته بودم ولي به دليل كمبود وقت و تغييري كه در ساعت كار تيم واترپولوي آقاي خاكبان به وجود اومد مجبور شديم شنا رو كنسل كنيم تا سر فرصت مناسب تري ادامه اون رو پيگيري كنيم .

تمرين هاي موسيقي هم از تابستون كمتر شده و روزهايي هم پيش مياد كه اصلن تمرين نكنم . البته مجبورم اين كم كاري رو در روزهاي تعطيل جبران كنم . مثل اين روز تعطيل : اينقدر تمرين كردم كه حتا عروسك هاي پشت سرم هم نظرشون جلب شده !!!!

 گاهي وقت ها هم از تمرين زياد به اين روز ميفتم :

و گاهي از اينكه باباعلي ازم ميخواد قطعه اي كه به نظر خودم خوب زدم رو يك بار ديگه بزنم ، قيافه ام اين شكلي ميشه و دوست دارم ساز رو بكوبم تو مخش يا حتا تو مخ خودم !

البته به وقت هايي هم توي روزهاي تعطيل قرارهايي با دوست هام ميزاريم و ميريم بيرون و چندين ساعت بازي مي كنيم ولي خب ديگه ! جواب نمي ده و زمانش كمه ! (من ، پرهام و پارسا به اتفاق آراد و چند تا ديگه از دوست هام كه توي اين عكس نيستند تو پارك شقايق بعد از چند ساعت بازي)

وقتي امتحان هاي مدرسه و كلاس زبان با كنسرت هايي كه دارم قاطي ميشه ديگه اوج شير تو شيره . مثل يكشنبه گذشته كه هم امتحان ديكته داشتم و هم كنسرت كلاسي ويلن . گزارش مختصري از كنسرت كلاسي ويلن رو در پست بعدي خواهم گفت .

گزارش مهر

 

اولین ماه کلاس دوم ما خیلی همچین عادی و معمولی گذشت و من در حال پیگیری درس هام هستم . برای هماهنگی بیشتر جلسه ای هم بین معلمم و باباعلی و مامان شیدا برگزار شد که خوب بود .

یه نکته که همیشه تو کارهای من وجود داره بی تفاوتی در حین خوب پیش رفتن کارها است . من کارهام رو خوب و گاهی هم عالی انجام می دم ولی برام فرقی نداره که همیشه عالی باشه یا نه . و این مبنایی میشه برای یه سری درگیری هایی بین من و مامان شیدا که انجام تکالیف مدرسه ام رو با کمکش انجام میدم .

با درس ها هيچ مشكلي ندارم و باهاشون راحتم و هر چي بيشتر پيش ميره احساس مي كنم درس هاي امسالم خيلي پيش پا افتاده و آسون هستند . البته يه حالت هاي خاصي هم پيش مياد مثلن ممكنه يه روز به نظر بياد توي رياضي مشكل دارم و روز بعدش تمرين هايي رو حل مي كنم كه انتظارش نمي ره ! و اينكه هميشه اشتباهاتم رو چيزها و كلمات ساده تشكيل ميدن نه پيچيده و اين نشون ميده دقت و تمركزم روي چيزهاي ساده كمتره . اين براي منزل بود ولي در كل توی مدرسه هم به نظر مياد همه چی خوب پیش میره و خانوم معلم ها راضی هستند .

یه سری کارهایی رو هم سر خود انجام میدم که نه تو مدرسه و نه تو خونه براشون برنامه ریزی خاصی نداریم . مثلن يه روز باباعلی و مامان شیدا نشسته بودند داشتند حرف می زدند که من با صدای بلند شروع کردم به خوندن درس دوم کتاب فارسیمون و وقتی باباعلی آخرهای کار برگشت سمت من دید که کتاب دستم نیست و دارم تمام درس رو از حفظ می خونم . و با توجه به اینکه من رو در حال از بر کردن هیچ درسی ندیده بود (و اصلن از من بعیده بخوام برای یه همچین کاري به صورت داوطلبانه وقت بزارم) بعد از چک کردن متن کتاب وقتی با تعجب بهم گفت که چرا و چطور کل درس رو (با یکی دو تا اشتباه) حفظ کردم در جواب با همون ریلکسی و بی تفاوتی همیشگی بهش گفتم : "خب مگه چیه ؟!!!" يادش اومد اون روزها كه خودشون كلاس دوم بودند ممكن بود شعري رو اون هم به درخواست معلم حفظ كنند ولي درس نثر كتاب رو اون هم به صورت داوطلبانه هرگز !

اين روزها شطرنج تبديل به بازي حياتي و لازم روزانه ام شده يعني همه جا شطرنجم همراهم هست (حتا مدرسه هم مي برمش و هر روز وقتي كلاس ها تموم ميشه و ما يكي دو ساعت بايد منتظر بمونيم تا بيان دنبالمون با يكي از بچه ها بازي مي كنم) گرچه كلاسش رو وقت نكردم ادامه بدم (و الان هم ديگه دوباره حاضر نيستم برم كلاس!) ولي اين بازي در برنامه روزانه من جايگاه خاصي داره و وقتي ميام خونه هم يكي بايد حداقل يك دست رو باهام بازي كنه .

توي زنگ هاي تفريح گاه با دوست هام توي حياط هستم و بازي مي كنيم و گاهي به قول خودم "سرگردون!" يعني ميرم براي خودم توي راهرو و جاهاي ديگر مدرسه قدم ميزنم . دوست هاي مدرسه من رو بيشتر بچه هاي كلاس سومي تشكيل ميدن . كتاب هاشون رو ديدم و به نظرم خيلي آسون اومد . كتاب كار فارسي شون رو يه ورقي زدم و اون درس هايي كه من ديدم بيشتر در مورد ورزش هاي مختلف و اين حرف ها بود .

ديروز هم کلاس جانورشناسی داشتيم كه البته بيشتر با آبزيان اقيانوس مثل اسفنج ها ، ستاره هاي دريايي ، مرجان ها و ... و نحوه زيست و تنفسشون زير آب آشنا شديم . به نظرم خيلي جالب اومد . به خصوص كه فهميدم اسفنج هايي وجود دارند كه وسعتشون به چندين متر مي رسه . و همچنين نحوه تنفس اين باب اسفنجي ها و ستاره هاي دريايي برام جالب بود .  

امسال ورزشمون کمی جدی تر شده و برای بازی فوتسال و یا بسکتبال هفته ای یک روز میریم باشگاه نیکخواه بهرامی و من البته با توجه به پيش زمينه اي كه داشتم از بین این دو تا دومیش رو انتخاب کردم .

 

جمعه ها هم برای تمرین بیشتر با باباعلی میریم بیرون و من کلی حرکت جدید یاد گرفتم . الگوی ورزشی من هم آقای Lebron James از تیم Miami Heats هستند . حالا چقدر بتونم به ايشون نزدیک بشم نمی دونم . البته دليل علاقه ام به جز بازي خوبشون شخصيت خندان و Fun ايشون هم هست !

 

حتا درخواست كردم كه باباعلي من رو ببره تا ايشون رو از نزديك ببينم كه قرار شد بعد از خوب شدن روابط كشورمون با آمريكا اين كار رو انجام بديم !!!!!!

بازي كامپيوتري مورد علاقه من اين روزها NBA2K هست كه مربوط به ليگ حرفه اي بسكتبال آمريكا است . البته بازي شبيه سازي SIM CITY و همچنين فوتبال PES رو هم خيلي دوست دارم . ناگفته نماند که در مجموع هر دو روز حدود 45 دقيقه وقت مي كنم پشت كامپيوتر باشم .

در كل به نظر مياد انجام کل کارهام با یه جور روند خوبی داره پیش میره ولی گاهی وقت ها به داد و فریاد هم می کشه و این یه جورایی خب طبیعی به نظر میاد

پ.ن : اين دندون هاي شيري من هم مثل اينكه تمايل چنداني براي جابجايي با دندون هاي اصلي ندارند . در حقيقت بعد از اين همه مدت فقط يه دندون لق دارم كه اون هم با وجود در اومدن دندون اصلي هنوز چسبيده و ول كن نيست . دندون پزشك محترمه فرمودند تا الان بايد تمام دندون هام با اصلي عوض شده باشه ! مجبور شدم هر كدومشون رو كه خراب بودند پر كنم چون شايد تا يكي دو سال طول بكشه اين وضعيت !!!

بيچاره فرشته دندوني تا همين چندي پيش ، هر چند وقت يه بار سري بهم ميزد ولي دو سه شب پيش بيدارم كرد و گفت : داداش ! مث اينكه ما رو گذاشتي سر كار ؟!!! ... (و بعدش ديگه نيومد !)

فكر كنم براي گزارش ماه اول مدرسه كافي باشه . اگه اتفاق ديگه اي افتاد تو گزارش ماه بعد مي گم . تا بعد

مردم (People) !

من و باباعلی دیشب تنها بودیم و فرصت رو غنیمت دونستیم و برای خرید وسیله ای که من لازم داشتم رفتیم جمهوری . برای اولین بار بود که به یه همچین جای شلوغی می رفتم . آخه جاهایی که یه بچه هفت ساله در حالت عادی حضور داره جاهای شلوغی نیستند . مدرسه ، کلاس موسیقی و زبان و استخر و ... جاهایی نیستند که شما بتونید در اونها "مردم" واقعی رو ببینید و این مواجه شدن با مردم واقعی برای من همیشه جالب بوده و هست . البته دیروز این "مردم واقعی" سنگ تموم گذاشتند و انگار قرار بود در همون دو ساعتی که ما پیاده روهای جمهوری رو متر می کنیم و مغازه های جور و واجور و خوبش رو می بینیم همه جور اتفاقی بیفته :

- از بغل یه پیرمرد ژنده پوش کلاه به سر رد می شدیم که یهویی شروع کرد به فریاد کشیدن سر یه جوون ۱۶ ساله و یه چیزایی بهش گفت که من نفهمیدم (فحش ناموسی!). بعد دست کرد توی ساکی که رو دوشش بود و چاقویی رو در آورد و فریاد زنان ادامه داد : "می زنم !!!"

- (در حالی که هم ترسیده بودم و هم برام جالب بود پرسیدم) : این چرا اینجوری می کنه ؟!

- قاطی کرده عزیزم چیزی نیست . ما باید از اینجا دور شیم !

- نه ! بیا بریم ببینیم چی میشه . آخه چی شد یهویی ؟!

(دو تا سرباز رفتند سمتشون و وضعیت رو کنترل کردند . اونها داشتند با هم حرف می زدند که باباعلی دستمو گرفت و برخلاف میل باطنیم از اونجا دور شدیم)

- هیچی عزیزم ! بعضی از آدم ها یهویی قاطی می کنند . ما که نمی دونیم قبلش چه اتفاقی افتاد پس نمی تونیم بگیم حق با کی بود (این بهترین فرصت بود تا به من یاد بده نباید وقتی همه داستان رو نمی دونم قضاوت کنم)

همونجور که از اونجا دور می شدیم و من داشتم پشت سرم رو نگاه می کردم تا باقی داستان رو ببینم یهویی دیدم جلوی پام ، وسط پیاده رو یه پیرمرد دیگه یه پتو پهن کرده و نشسته . شصت پا هم نداشت !!! و داشت یه جور عجیبی سرفه می کرد .

- این این وسط چیکار می کنه ؟ چرا پاش کنده شده ؟!

- (باباعلی که اصلن صحنه رو ندیده بود از روی حدسیاتش گفت) : حتمن گدا بوده ! (اون یادش رفت که نباید ندیده نظر بده!!!)

- دیدی چطوری سرفه می کرد ؟

- نه ! من اصلن ندیدمش ! پاش کنده شده بود یعنی چی ؟

- یعنی پا نداشت ! نه ! یعنی شصت پا نداشت ....

و ما از اونجا هم دور شدیم و همونطور که داشتیم دور می شدیم نظرم به یه آقایی جلب شد که لپ یه آقای دیگر رو گرفته بود و با صدای بلند بهش می گفت : "عشق منی"!!!!!!!! باباعلی صحنه رو ندیده بود ولی از پشت سرش صدا رو شنیده بود :

- من : ببینم چرا اون بهش گفت عشق منی ؟!

- حتمن باهاش شوخی می کرده !!!

- آخه اون یکی از دستش ناراحت شد انگاری ! بهش اخم کرد !

- من که ندیدم ولی حتمن با هم شوخی داشتند دیگه ! (ترجیح داد بیشتر از اون وارد مقوله نشه!!)

همونطور که از اونها دور می شدیم دیدم یه مادر و دختر که شیکپوش هم بودند و دختره تقریبن هم سن و سال من بود پاش رفت رو پای مامانش و مامان جونش هم برگشت و چنان سیلی زد تو صورت بچه که صدای جیغش تا اون طرف خیابون رفت ! و من چشمام داشت از تعجب می زد بیرون ! دیگه طاقت نیاوردم و رو کردم به باباعلی و گفتم :

- ببین ! اینجا چرا آدماش فرق دارند ؟! اینا دیوونه اند ؟! یکی چاقو در میاره ! یکی لپ می کشه یکی وسط پیاده رو دراز کشیده و شصت نداره یکی چک میزنه زیر گوش بچه اش . اینا چرا این شکلی اند ؟

- به اینا میگن "مردم" عزیزم . مردم همه شون شبیه هم نیستند . هر کدومشون یه فرمی هستند و فربونش برم  امروز هم که ما همه فرم هاش رو قراره با هم ببینیم !

- پس چرا مردم سمت ما اینجوری نیستند ؟!

- اینا مردم سمت خاصی نستند چون ممکنه از هر جای شهر اینجا جمع شده باشند . مثل ما که از اون طرف شهر اومدیم . در ضمن سمت ما خلوته . اگه مردم سمت ما هم همه شون با هم بیان بیرون ترکیبشون یه چیزی تو همین مایه ها است !

خلاصه اینکه دیشب برای من کلی خاطره شد . خریدمون رو انجام دادیم . کلی پیاده روی کردیم و از همه مهمتر من "مردم" رو دیدم . در مجموع از جمهوری و مغازه هاش خیلی خوشم اومد . به خصوص اینکه مغازه هایی داشت که من باهاشون زیاد سر و کار خواهم داشت .

پ . ن : باباعلی وقتی قیافه من و میزان تعجبم رو از دیدن "مردم" دید یاد داستان بودا افتاد .

تازه وارد !

بخش فيزيكي عملكرد يك كودك رو ميشه درست به يك خودرو يا ماشين تشبيه كرد : برای اینکه یک ماشین در بهترین وضعیت خودش کار کنه چندین عامل مهم باید دست به دست هم بدند . ماشین ها با سوخت کار می کنند ، برای درست کار کردن بعضی اجزای اونها روانکاری نیازه و بعضی اجزا به خنک شدن با آب یا هوا نیاز دارند . بنابراین ماشین ها مخزن هايي دارند که همیشه باید با مقدار مشخصی از مواد مصرفی مورد نیاز پر باشند . باک بنزین ، مخزن روغن موتور ، مخزن آب  (رادیاتور)، مخزن روغن ترمز ، مخزن آب شیشه شور، مخزن روغن هیدرولیک فرمان و... مخزن هايي هستند كه اگر يكي از اونها خالي باشه ممكنه اون ماشين خراب يا حتا متوقف بشه . جالب اينكه در کوچکترین واحد زنده هر انسان یعنی در ميتوكندري سلول نيز جریان هایی درست شبیه عملیاتی که در موتور خودرو صورت می گیره اتفاق میفته . البته اين رو بايد گفت كه حتا در مقايسه فيزيكي هم اين دو از نظر پيچيدگي به هيچ وجه قابل قياس نيستند و در اينجا اين مثال فقط از نظر شباهت هاي عملكردي به ما كمك مي كنه .

اما این ماشین عظیم طبیعی که از میلیون ها موتور محرک و متحرک تشکیل میشه در کنار شباهت فيزيكيش به ماشين يك تفاوت عمده و اساسی هم با اون داره . اون داراي نرم افزاري بسيار پيچيده به نام روان و روح هست كه دانسته هاي بشر در موردش بسيار ناچيزه . در بدن يك انسان این دو بخش یعنی بخش فیزیکی و بخش روانی به طور مستقیم بر هم تاثیرگذار هستند . پس برای اینکه یک کودک در بهترین وضعیت رشد خودش قرار بگیره ما باید سعی کنیم هر یک از این دو بخش و مخازن مربوط بهشون رو در بهترین وضعیت ممکن خودشون حفظ كنيم . اما چه عواملی در کارکرد بهینه هر یک از دو بخش تاثیرگذار هستند و كدوم مخازن بايد هميشه مورد توجه قرار بگيرند ؟ در اين متن سعی می کنیم از بخش فیزیکی که مهم هست ولي در اينجا مد نظر ما نيست به صورت گذرا رد بشیم و تنها چند نکته رو یادآوری کنیم :

مخزن فیزیکی :

تغذیه

اين يعني اينكه شما چه بخوريد ، چقدر بخوريد ، كِي بخوريد . در واقع ميشه روان سالم رو در غذاي سالم پيدا كرد . هر روز خبرها و مقاله هاي مختلف و متنوعي درباره تاثير مواد غذايي بر بدن ميخونيم و اين كه كدوم دسته از غذاها چه تاثيري بر روح و روان ما دارند . فكر كنم در اينجا نياز به باز كردن يك بحث تغذيه شناختي نيست و اصلن اطلاعات من هم در این زمینه ناقصه . اگر مايل باشيد مي تونيد هزاران صفحه مطلب و توصيه تغذيه اي در اينترنت پيدا كنيد كه همه شون بر تنوع استفاده از مواد غذايي سالم تاكيد دارند . فقط به عنوان يكي از علاقمندهاي مقوله تغذیه به چند نكته اشاره كنم :

یکی از بزرگترین مشکل های بچه ها در ارتباط با تغذیه اشتها است . آنطور که اهل فن گفتند اشتها ، هم با عوامل روانی و هم با عوامل فيزيكي و کیفی ارتباط داره . هر چه ترکیب غذاهایی که در شروع تغذیه کودک با غذاهای جامد ، بهش میدیم (حدود شش ماهگی) غنی تر و متنوع تر باشه اشتهای بچه ها بهتر میشه . اگه بچه هاتون اشتها ندارند به اونچه كه مي پزيد رجوع كنيد ! تا چه حد از اشتها آورها و چاشني ها به صورت مناسب استفاده مي كنيد ؟ يكي از پر طرفدارترين غذاهاي دنيا غذاي ايتالياييه . اونها در آشپزيشون به طور مناسبي از سبزيجات ، روغن زيتون و به خصوص سير استفاده مي كنند آيا در آشپزخانه شما هم اين قواعد رعايت ميشه ؟  از طرف دیگر بايد نقش عوامل رواني رو هم بر اشتها در نظر گرفت . هرچه روان بچه ها سالم تر باشه اونها میل و رغبت بیشتری به غذا خوردن از خودشون نشون میدن (کودکی که به هر دلیلی از نظر روحي رنج میبره میل کمتری به غذا داره) باید تقدم و تاخر رو رعایت کنید و هر گروه غذایی رو در زمان مناسب خودش در نظر گرفت . برای این کار بهتره مطالعه کوتاهی در خصوص اثرات هر گروه از مواد غذایی ، نحوه هضم اونها و ترکیب فاکتورهای تشکیل دهنده شون داشته باشید : مثال : فیبرها و ویتامین ها می تونند در اشتهای بچه ها بسیار موثر باشند . هر دوی اونها رو میشه در میوه ها پیدا کرد و زمان مناسب مصرف میوه ها چه وقته ؟ کمی قبل از غذا نه بعدش ! یه نکته دیگه راجع به لبنیات : بدن انسان از ابتدا براي تجزيه شير پستانداران ديگر ساخته نشده و گويا ما هنوز هم با هضم اين ماده حياتي مشكلاتي داريم . من نمي دونم عمل لاكتاز (تجزيه لاكتوز شير)چه جوري انجام ميشه ولي خيلي ها هنوز هم نمي تونند به طور كلي شير رو هضم كنند و خيلي ها رو هم ديدم كه بعد از خوردن شير و لبنيات احساس كرختي و خواب آلودگي پيدا مي كنند . به نظر ميرسه شیر و لبنیات برای هضم شدن ، هم به انرژی زیادی نیاز دارند و هم خودشون جلوی اشتها رو می گیرند پس بهترين زمان نوشيدن شير شايد شب ها و قبل از خواب باشه . بهتره قبل از انجام کارهای فکری و یا آزمون ها ، اجراها و ... که به عملکرد مناسب مغز و بدن نیاز هست از دادن لبنیات و يا هر غذاي سنگين ديگري به بچه ها خودداری کنید چون خون اونها رو به جای مغز به سمت دستگاه گوارش اونها هدایت می کنه و همچنین نزدیک به وعده های غذای اصلی به اونها شیر ندید چون این کار باعث از بین رفتن اشتهای بچه ها میشه .  مورد دیگری که باید رعایت کنیم خودداری از دادن حتا یک قاشق غذای اضافی به بچه است . هرجایی که بچه قاشقتون رو پس زد باید قاشق رو کنار گذاشت (اجازه بدید اشتیاق غذا خوردن در اون حفظ بشه . هر آدمی با قاشق های اضافی غذا توی حلقش فرو میرند از غذا متنفر میشه) ... این آغاز راهیه که به اشتهای بیشتر و البته استقلال و حق انتخاب بچه ختم میشه . نگران نباشید هیچ کودکی (که به غذا دسترسی داشته) از گرسنگی تلف نشده . در ضمن ، کیفیت و تركيب غذا بر کمیت اون برتری داره پس یه بشقاب پر از برنج رو به شکم بچه سرازیر کردن به هیچ وجه راه درستی برای تغذیه اون نیست . یه سری به استخرها و پارک های آبی بزنید متوجه میشید که درصد زیادی از کودک ها و نوجوان های نسل جدید از اضافه وزن رنج مي برند و مقصر اصلی در این زمینه مادرها هستند که در بیشتر مواقع میل به تغذیه بیش از اندازه بچه ها دارند . اون هم با عادات غذايي غلط . نقش میان وعده ها رو جدی بگیرید و سعی کنید اونها رو به جای استفاده از کیک های کارخانه ای و آبمیوه های پاکتی (که دارای مواد نگهدارنده و افزودنی هستند) با چند عدد آجیل ، میوه و غلات که حاوی فیبر هستند و خودشون اشتها رو بیشتر می کنند پر کنید . آبمیوه گیری منزل شما هم هر روز باید کار کنه و خروجی های متنوع داشته باشه . در خصوص چیزهایی که مضر هستند مثل پفک و چیپس و ... هم به اندازه کافی شنیدیم . تحت هیچ شرایطی کودکتون رو بدون آب نگذارید و همیشه یک بطری آب به همراه داشته باشید . کم آبی تاثیر مستقیم بر عملکرد مغز داره . براي سلامت بچه ها نياز هست تا سيستم ايمنيشون تقويت بشه و سيستم ايمني رو اول از همه آنتي اكسيدان تقويت مي كنه . اون رو مي تونيد در خيلي از مواد غذايي و ميوه ها پيدا كنيد . چاي سبز يكي از اون منابع غني آنتي اكسيدان هست . بنابراين ميشه روزانه با يك ليوان چاي سبز و كمي عسل و ليموي ترش جلوي كلي از بيماري ها رو گرفت (تنها ايراد چاي سبز مشكليه كه براي جذب آهن ايجاد مي كنه ولي به راحتي قابل حله : عذاهاي آهن دار رو در ناهار و شام برنامه ريزي كنيد و چاي سبز رو در صبحانه) اگر حوصله بیشتری داشتید میتونید کمی علمي تر عمل کنید و از روی کتاب و یا با مشاوره پزشک تغذیه اطلاعاتتون رو تکمیل تر کنید .

به نظر من حساس ترين واژه ها در زمينه تغذيه اين ها هستند : آب ، آنتي اكسيدان ، پروتيين ، فيبر ، ويتامين و ... یه ماده حیاتی دیگه هم هست که برای روغنکاری مغز لازمه : اومگا ۳ 

قصد پر حرفي درباره همه ظرف هاي فيزيكي رو نداريم چون اطلاعاتش رو هم نداريم  اما به جز تغذيه بهداشت ، فعالیت بدنی ، استراحت و تفريح مورد نياز بچه ها ، عوامل و در واقع ظرف هاي فيزيكي ديگري هستند كه به صورت مستقيم بر روي سطح عملكردهاي فيزيكي و وضعيت رواني تاثير دارند .

در خصوص استراحت يه چيزي يادم اومد و اون هم ساعت خواب بچه ها است . اونها بايد ساعت ۹ بخوابند و ۶ براي صبحانه بيدار بشند چون : بدن در آغاز شب عمل دفع و در آغاز صبح عمل جذب مواد غذايي رو در بالاترين سطح ممكن انجام ميده و بهتره شما در ساعت دفع ، خواب و در ساعت جذب بيدار و در حال خوردن باشيد . اين يعني اگر شما ساعت ۱۲ شب تا ۹ صبح بخوابيد باز ۹ ساعت خوابيديد ولي احساس كسالت بيشتري نسبت به كسي كه در زمان مناسب خوابيده خواهيد داشت . اين امر براي بچه ها كه در سن رشد هستند اهميت بيشتري پيدا مي كنه . تحقيقاتي كه انجام شده هم نشون داده بچه هايي كه ۹ ساعت خواب شب رو از ساعت ۹ شب تا ۶ صبح داشتند در حل مسايل رياضي نسبت به سايريني كه در ساعت هاي ديگري همين ۹ ساعت خواب رو داشتند ۳۰ درصد موفق تر عمل كردند . در ضمن بهتره دو ساعت قبل از خواب بچه شامش رو خورده باشه و هيچوقت اون رو با شكمي كه تازه پر شده به رختخواب نفرستيد .

اگر دنبال بهترين وضعيت هستيم بد نيست راجع به هر كدوم از موارد بالا مطالعه كافي داشته باشيم (و البته اگر یک پنجم چیزهایی رو که می خونیم اجرا کنیم همه چی ردیف و مرتب میشه!)

ظرف روانی : 

وقتي تازه وارد ما به دنیا میاد ، از تاریکی مطلق به روشنایی و از عدم ،گام در پیچیده ترین موقعیت ممكن می گذاره . وقتي خودتون رو جاي اون بگذاريد متوجه ميشيد كه اين موقعيت با هيچ موقعيت ديگري قابل مقايسه نيست . گيج مي زنه چون از يه محيط گرم و نرم كه بهش عادت كرده بوده به يه محيط عجيب و غريب و پر سر و صدا پا ميذاره در حالي كه هيچ توانايي نداره ، حواس چندگانه اش ناقص هستند ، حتا براي كوچك ترين حركت دادن به اعضاش هم با مشكل مواجهه و تازه قراره كليه توانايي هاي فيزيكي-حركتي و حسي در اون به آرامي و در طول زمان تكميل بشه و خودش هم هيچي در مورد اين قضايا نمي دونه (البته خودش هیچی راجع به هیچی نمی دونه!) .واقعن اون چه جوری باید با این وضعیت عجیب مواجه بشه ؟ قراره ما به عنوان اطرافیانش بهش کمک کنیم ولی چه کمکی می تونیم بهش بکنیم و چه جوری باید این کار رو انجام بدیم ؟ هزاران و بلکه میلیون ها صفحه کتاب ، مقاله و مطلب مرتبط سعی داشته و دارند که به این سوال های پیچیده جواب بدند . حالا از اون روزها و ماه های اول بگذریم ؛ بعد از جا افتادن كودك در محيط و تكميل حواسش وظیفه ما است تا کاری کنیم کودک ما اصولی رو یاد بگیره :

قانونِ مورد علاقه من : "اما نه همیشه" !

طبق مشاهدات بنده ، خيلي از ما پدر و مادرها در يكي از دو طرف بام قرار داريم . يا عرصه رو به بچه مون تنگ و سخت مي كنيم و فكر مي كنيم هر چه بيشتر سخت گيري كنيم نتيجه بهتر خواهد شد ، يا فكر مي كنيم كودكمون نبايد كوچك ترين سختي و فشاري رو ببينه و تحمل كنه و اينجوري اون رو به موجودي تنبل و تن پرور تبديل مي كنيم . مي دونيد چرا ؟! چون ما حد و اندازه رو نمي دونيم و با توجه به پیچیدگی روان انسان به واقع دونستن و به خصوص اجرا كردنش بسيار سخت هم هست . به هر حال قانون بالا می گه كودك ما بايد بدونه :

دنیا جای خوب و قشنگیه اما نه همیشه .

جاییه که توش باید کار و تلاش کنه اما نه همیشه

جاییه که می تونه توش برنده باشه اما نه همیشه .

جاييه پر از لحظات دلگرم کننده و لذت ها اما نه همیشه .

جاييه كه محیط اطرافش مي تونه روش تاثیر بذاره اما نه همیشه

جاییه که دیگران درکش می کنند و خنده رو لباش میارند اما نه همیشه .  

جاییه كه در اون ميشه از حداکثر امکانات ممکن برخوردار بود اما نه همیشه .

جاییه که می تونه روی دیگران و به خصوص پدر و مادرش تکیه کنه اما نه همیشه .

جاييه كه می تونه خودش هم درس هایی به محیط و اطرافیانش بده اما نه همیشه . 

به نظر میاد بد نباشه اعلام خبرهاي درهم رو از خبرهاي خوب شروع كنيم و بهتره كودك ابتدا بخش هاي خوب و مثبت زندگي رو ببينه و باور كنه و بعد كم كم با بخش هاي بد و منفيش هم مواجه بشه . بچه ها همونطور كه بزرگ ميشن باید یاد بگیرند بر خلاف همه اين تضادهاي موجود ، دنیا جای مناسبی برای زندگیه و همين تضادها هستند که زندگی رو می سازند . اگر اونها هر کدوم از این ابعاد مثبت و منفي رو نبینند و راه لذت بردن ، مدیریت کردن و یا کنار اومدن باهاشون رو یاد نگیرند به مشکل بر خواهند خورد . چاره نیست ! اونها بايد زندگي كنند و براي اين كار بايد راهش رو ياد بگيرند .

و در نهايت : اونها بايد ياد بگيرند همه چيز زندگي قانون داره و اونها ملزم هستند اون قوانین رو خیلی جدی رعايت كنند ، اما نه هميشه

خصوصیات یا مهارت ها ؟

يكي از بزرگترين اشتباه هاي ما تمركز بر روي مهارت هاي بچه ها است . بيشتر ما از همون سال هاي اول زندگي ، قبل از اينكه كودكمون رو از نظر اجتماعي و رفتاري رشد بديم سعي در آموزش مهارت ها داريم و اين در فرهنگ فردگرايانه ما ريشه داره . همين فرهنگ فردگرايانه ما است كه در تمامي سطوح اجتماعي كشورمون خودش رو نشون ميده . ما دنبال بچه هايي هستيم كه بتونند بچه هاي ديگر رو كنار بزنند و به هر قيمتي اول بشند و اينها در آينده :

در سطوح پايين تبديل به بزرگترهايي خواهند شد كه به راحتي از روي هم رد ميشند ، تا به ترافيك مي خورند از لاين هاي خاكي راست جاده ، لاين هاي مقابل و حتا يه وقت هايي از بالاي سرتون و زير ماشين ! مي گذرند تا براي دو دقيقه هم شده زودتر از شما از ترافيك رد بشند ، هرچند که شما باقی مسیر رو در خاک حاصل از این زرنگی اونها طی کنید براي اونها مهم اينه كه مشكل خودشون حل بشه .

و يا در سطوح مياني در ادارات كشور در حال تخريب ديگران هستند تا با پا گذاشتن روي شونه ديگران ، خودشون رو بالا بكشند و در اين راه از هيچ كاري دريغ نمي كنند . چون اونها از كودكي ياد گرفتند بقيه رو كنار بزنند و حتا اگه نوبتشون نباشه ، جلوي تمام صف هاي زندگيشون بايستند .

و يا در سطوح بالاتر وقتي مسايل مالي و پول مملكت در اختيارشون قرار مي گيره ۳۰۰۰ ميلياردها رو به جيب مي زنند و در ميرند !!! چون از كودكي ياد گرفتند خيلي از اين لايي كشيدن ها اسمش هست "زرنگي".

براي هيچكدوم از اين افراد (يعني بيشتر ماهايي كه با اين طرز تفكر بزرگ شديم!) كوچكترين اهميتي نداره كه چه بر سر بقيه و اونهايي كه عقب مي مونند مياد . 

شما حتا در محيط هاي فرهنگي و مثلن همین آموزشگاه موسيقي خودمون هم تعداد زيادي از اين افراد رو ميبينيد . مادري كه سعي داره جاي پاركي كه ديگري نسبت بهش حق تقدم داره رو بگيره تا كودكش رو زودتر برسونه به كلاس ! يا وقتي اونها به در آسانسور مي رسند بدون توجه به شمايي كه جلوي در ايستاديد ، زودتر از بقيه ميرند داخل ! نمي شه درك كرد يادگيري الفبا ، خوندن و نوشتن ، شطرنج ، موسيقي و ده ها مهارت ديگه به چه درد يك كودك با فرهنگ اجتماعي پايين مي خوره ولي هنوز در جامعه ما اين مهارت ها بر مهارت هاي اجتماعي و انساني بچه ها مقدم فرض مي شند .

واقعيت اينه كه براي زندگي راحت تر بچه هامون نياز به يك جامعه بهتر داريم و براي بهبود جامعه اي كه فرزندانمون قراره توش زندگي كنند ، تا وقتي شيوه درست (حداقل كمي تا قسمتي درست) و انساني زندگي رو به نسل بعدي ياد نديم حق نداريم بهشون مهارت ياد بديم . من فكر مي كنم ما بايد سعی کنیم تمرکزمون اول بر روی خصوصیات اخلاقی و اجتماعي بچه ها باشه ، بعد روی مهارت ها . در واقع بهتر اينه كه یادگیری مهارت ها رو هم با هدف بهبود خصوصیت های اخلاقی و اجتماعي در دستور کار قرار بدیم چون كودك ما با خصوصيت هاي رفتاريش زندگي خواهد كرد و این خصوصیت ها هستند که در زندگی آینده اون و ارتباطش با دیگران نقش تعیین کننده خواهند داشت و بعد از اون مهارت هاش بهش در زندگي كمك خواهند كرد . خصوصيت هاي رفتاري همچون :

پيگير بودن ، پشتکار داشتن ، تمام كننده بودن ، توانمند بودن ، پذيرا بودن ، قابليت تطبيق داشتن ، برجسته بودن ، خونسرد بودن ، شجاع بودن ، به فكر ديگران بودن ، شاد بودن ، هوشمند بودن  ، با اعتماد به نفس بودن ، پر انرژي بودن ، دوستانه  و مهربان بودن ، سخاوتمند بودن ، مسئوليت پذير بودن ، مستقل بودن ، منطقي بودن ، صبور بودن ، جستجوگر بودن ، نسبت به رخدادهاي محيط و اطرافيان حساس بودن ، خونگرم بودن و ... .

اينها صفات حياتي و مهمي هستند كه ما بايد اول روي اونها تمركز كنيم تا كودكمون از هر كدام از اونها به اندازه مناسب خودش برخوردار باشه . 

كاش همه ظرف ها فيزيكي بودند . حداقل در همه بچه ها كم و بيش مشترك هستند . ولي در اين زمينه يعني مخزن هاي رواني آدم گيج ميشخ چون بچه ها اينقدر از نقطه نظر رواني با هم تفاوت داشته باشند كه نشه يك فرمول رو براي همه استفاده كرد . اما در اينجا هم ميشه نقاط اشتراكي پيدا كرد .

بعد از دریافت نیازهای اولیه فیزیکی (آب و غذا) مهمترین نیاز بشر كه يك نياز رواني هم هست و از همون ابتدای تولد خودش رو نشون میده و تا آخر عمر همراهشه : "امنیت" و بزرگترین اشتباه ما اینه که به راحتی امنیت بچه هامون رو به خطر میندازیم و وقتی امنیت اونها به خطر بیفته ناهنجاری روانی اتفاق میفته و وقتي اتفاق افتاد نميشه خيلي سريع متوجه شد و ممكنه سال ها گذشته باشه و ما به دليل گذشت زمان نتونيم دوباره ريشه هاي ناهنجاري رواني فرزندمون رو پيدا كنيم و تازه اگر هم پيدا كنيم ديگه كاري از دستمون بر نياد . شاید به دلیل همین اشتباه های کشنده و تعیین کننده است که خیلی ها ترجیح میدن ما بچه هامون رو در چند سال اول زندگیشون تربیت نکنیم ! (اونها عقيده دارند ضررهاي تربيت ناصحيح و پر اشتباه ميتونه بيشتر از آسيب هاي تربيت نكردن باشه)

بحثمون تا سر امنیت ! به نظرم زيادي طولاني شد . بهتره ادامه اون رو در پست هاي بعدي پيگيري كنيم ! 

من نفهميدم و ... !

به عنوان يك انسان كه وظيفه تربيت يك انسان ديگر بر عهده اش قرار داده شده در اين هفت سال ، در زمينه تربيت و نحوه برخورد مناسب با فرزندانمون سوال هاي زيادي برام پيش اومده و دوستان هم تا حالا سوال هاي زيادي پرسيدند كه درست و حسابي جواب نگرفتند . براي پاسخ به تعدادي از اين سوال ها قراره بخشي رو به وبلاگ اضافه كنم كه در اون ، خلاصه كتاب هاي مفيد روانشناسي كودك رو قرار خواهم داد و با بحث و تبادل نظر با دوستان در پست هاي بعدي نيز اميدوارم به اتفاق هم ، به يك جمع بندي مناسبي در اين زمينه برسيم . پس اين جريان رو با شعر زيباي  خانم "نسرين صاحب" آغاز مي كنيم كه بي ربط هم به موضوع نيست :
 
 
طي شد اين عمر تو داني به چه سان؟
پوچ و بس تند.... چونان باد دمان
همه تقصير من است... خود ميدانم...
که نکردم فکري..
وتامل ننمودم روزي.
ساعتي.
يا آني.
که چه سان ميگذرد عمر گران.
کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط..
فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
همه گفتند کنون تا بچه است.بگذاريد بخندد شادان.
که پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست!!!

بايدش ناليدن.

من نپرسيدم هيچ...
که پس از اين ز چه رو نتوان خنديدن؟
من نپرسيدم هيچ..
که پس از اين ز چه رو...
بايدم ناليدن.

هيچ کس نيز نگفت.
زندگي چيست؟
چرا مي آييم؟
بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت؟
با کدامين توشه به سفر بايد رفت؟

من نپرسيدم و کس نيز مرا هيچ نگفت؟؟؟
نوجواني سپري گشت به بازي... به فراغت به نشاط.

فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
بعد از آن باز نفهميدم من...
که چه سان عمر گذشت؟
ليک گفتند همه که جوان است هنوز.
بگذاريد جواني بکند.بهره از عمر برد .کامروايي بکند.

بگذاريد که خوش باشد و مست.
بعد از اين باز ورا عمري هست.

يک نفر بانگ براورد که او. از هم اکنون بايد فکر فردا بکند.
ديگري آوا داد که چو فردا بشود،فکر فردا بکند.
سومي گفت همانگونه که ديروزش رفت...
بگذرد امروزش،همچنين فردايش...

با همه اين احوال . من نپرسيدم هيچ که چه سان دي بگذشت...
آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه رو مصرف گشت؟
نه تفکر. نه تعمق و نه انديشه دمي
عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي...
چه تواني که ز کف دادم مفت...
من نفهميدم و کس نيز مرا هيچ نگفت.
قدرت عهد شباب
مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
ليک بيهوده تلف گشت جواني ، هيهات
آن کساني که نمي دانستند"زندگي يعني چه؟"رهنمايم بودند

عمرشان طي ميگشت بي خود و بيهوده.

و مرا مي گفتند که چو آنان باشم
که چو آنان دايم ،فکر خوردن باشم
فکر تامين معاش، فکر گشتن باشم.
کس مرا هيچ مگفت . زندگاني کردن.
فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست.
من نفهميدم و کس نيز مرا هيچ نگفت
حال مي پندارم، هدف از زيستن اين است رفيق:

من شدم خلق که با عزمي جزم
پاي از بند هواها گسلم.
پاي در راه حقايق بنهم.
با دلي آسوده،
فارغ از شهوت و آز و حسد و کينه و بخل
مملو از عشق و جوانمردي و زهد...
در ره کشف حقايق کوشم
شربت جرات و اميد و شهامت نوشم.
زره جنگ براي بد و ناحق پوشم.
ره حق پويم و حق جويم و بس حق گويم

شمع راه دگران گردم و با شعله ي خويش
ره نمايم به همه گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنين زايد و بي جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش

اي صد افسوس که چون عمر گذشت ،
معني اش فهميدم...

کنسرت دف

سوم مهر ۹۲ : سومین روز کلاس دوم من مصادف شد با کنسرت سالیانه دف شاگردهاي استادمون در آموزشگاه . روزی که باید در اون ، تمام چیزی که یاد گرفتیم رو به نمایش بگذاریم . طبق معمول روزهاي كنسرت ، من لباس هام رو داخل ماشین و در راه آموزشگاه عوض کردم . از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۹ در حال تمرین بودیم و از ساعت ۱۹ تا ۲۱:۳۰ هم اجرامون طول کشید . البته امسال کنسرت یه تفاوت عمده داشت و اون هم این بود که هر یک از بچه ها -كه تعدادشون ۳۰ نفر بود و از سطوح مختلفي تشكيل مي شدند- باید به تنهایی می رفتند سر صحنه تا میزان مهارتشون مشخص بشه و در ضمن هیچ ایرادی هم در زیر ابر کار جمعی و کنسرت گروهی مخفی نمونه . شرح کنسرت رو روی هر عکس بگم بهتره :

من و باقی بچه ها منتظریم تا قطعات خودمون رو اجرا کنیم

 

سومین نفری که رفت روی صحنه من بودم

 

این قسمت کار رو دوست دارم . باعث میشه صدای تشویق ها بیشتر بشه

 

با چاشنی خونسردی ، برگه های نوت رو در جاي خودشون قرار دادم

 

باید منتظر اشاره استاد می موندم تا كارم رو آغاز كنم 

 

از اینجای کار تا پایان هر دوقطعه ای که نواختم (و هر دو هم قطعات نسبتن طولانی بودند که خودم انتخاب کرده بودم) دف ، جای سر مبارک رو در عکس ها و فیلم های باباعلی گرفته بود . یه توصیه : هر وقت رفتید کنسرت دف ، برید سمت چپ سالن بشینید

 

این بخش کار رو هم خیلی دوست دارم . این آخرین ضربیه که نوازنده روی ساز فرود میاره و اون میتونه با هیجان دلخواه خودش کار رو تموم کنه .

 

من یه طرفدار آشنا هم داشتم . پسرخاله کسرا که دیگه یه کنسرت بروی حرفه ای شده . وقتی قطعه اولم تموم شد و بعد از تشویق حضار ، کسرا با صدای بلند گفت : "دوبایه" (دوباره) که باعث خنده کل تماشاچی ها شد .

 

 

بعد از اینکه تمام ۳۰ نفری که گفتم قطعات خودشون رو نواختند از میون اونها گروهی از با سابقه هاشون جدا شدند تا قطعاتی رو هم به صورت گروهی اجرا کنند . کنسرت کیفیت بالایی داشت و سالن که پر بود از جمعیت در تمام مراحل حسابی بچه ها رو تشویق کردند .

 

این هم عکس گروهی یادگاری از این روز جالب

 

 

من و استاد

 
پ.ن:هنوز هم شب قبل از کنسرت با باباعلی و مامان شیدا حرفمون میشه . آخه من همیشه قبل از کنسرت و توی خونه اشتباهاتی دارم (که هیچوقت این اشتباهات رو موقع اجرای زنده و سر صحنه ندارم) این اتفاق تا حالا بارها و بارها افتاده و بعدش باباعلی کلی شرمنده شده . از حق نگذریم من هم مقصرم چون برعکس عمل می کنم ! اجرای سر صحنه ام با تمرین های منزل همیشه زمین تا آسمون تفاوت داره .
 
پ.ن:بعد از پایان کنسرت رفتیم رستوران ولی من فقط دوست داشتم بخوابم و تقریبن تمام غذام رو تو بغل باباعلی خوردم  !!!