اسکیت 2

امروز بعد از ظهر وقت باشگاه اسکیتم بود بنابراین مامان شیدا که اومد مهد دنبالم یکراست رفتیم باشگاه سر فردوس...
بله ما یه دفعه دیگه اسکیت ثبت نام کردیم ... همونطور که معلومه هنوز مشکلاتم در زمینه این ورزش ریسکی حل نشده ... راستشو بخواین من یه کمی محافظه کارم (فکر نکنین می ترسما) نه موضوع ترس نیست ...من اگه شدید ترین تصادم ها هم برام پیش بیاد تحملم زیاده و معمولا در برابر ضربه عکس العمل خاصی نشون نمیدم مگه خیلی خیلی شدید باشه در عوض از هر گونه امکان آسیب دیدنی فرار می کنم و اصلا دوست ندارم زمین بخورم ...موضوع فقط همینه ...حالا با این اوصاف همینجوریش هم خیلی افتخار دادم که زندگیم رو بردم روی شیش تا چرخ چه برسه به اینکه این مربی من میگه یه پات رو بردار بذار بغل اونیکی پات ... اون هم در حرکت . من نمی دونم اصلا چه کاریه وقتی آدم میتونه راه بره اینکار رو با قل خوردن عوض کنه ! یه کمش البته شوخی بود . من در کل اسکیت رو دوست دارم و خودم گفتم که میخوام دوباره مربی بگیرم ...فقط یه مشکل دارم اونم اینه که دوست دارم جفت پاهام همیشه رو زمین باشه !!!


روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .