کنسرت دف
بالاخره روز کنسرت فرا رسید و من از اینکه بعد از یک سال دوباره یه کنسرت گروهی دیگه داریم و یه اجرای زنده جلوی جمع ، حسابی سرخوش . فکر می کنم بدن کسی که موسیقی کار می کنه بعد از یه مدت درد بگیره اگه اجرای زنده در کار نباشه . خلاصه قبل از حرکت به سمت آموزشگاه خوشحالی رو می شد به صورت کامل در من دید :

دو شب قبل از کنسرت وقتی خسته از کار روزانه روی مبل و کنار باباعلی ولو شده بودم وقتی دید خیلی خسته ام با ملایمت ازم پرسید : دو روز دیگه کنسرت داری ! دیگه نمیخوای تمرین کنی ؟ و من با خستگی و خواب آلودگی جواب دادم : نگران نباش ! قول میدم اجرای خوبی داشته باشم (ده دقیقه بعد خواب خواب بودم) ... و سر ساعت پنج و نیم روز چهارشنبه آموزشگاه بودیم تا برای کنسرت که قرار بود ساعت هفت اجرا بشه تمرین کنیم . یک ساعت و نیم تمرین قبل از اجرا زیر نظر استاد انجام شد و سر ساعت هفت وارد سالنی شدیم که پر بود از خانواده هایی که برای دیدن کار بچه هاشون اومده بودند . و هر کس سر جایی نشست که از قبل براش در نظر گرفته شده بود . با فرمان استاد دف ها بالا اومد تا کار آغاز بشه .
برنامه در سه بخش اجرا می شد . بخش اول رو مبتدی ها یعنی ما اجرا می کردیم و دو بخش دیگه توسط دو گروه از بچه هایی که بزرگتر بودند و سابقه بیشتری در آموزش این ساز داشتند . ما کار رو با اجرای همنوازی با سازهای سنتی که نسبتن طولانی هم بود آغاز کردیم (حدود 8 دقیقه) و بعد از اون قطعه دوممون که اون هم طولانی بود به نام "آغاز" رو اجرا کردیم . در تمام طول سال ، هر جلسه بخشی از این قطعه رو یاد گرفته بودیم و تمرین می کردیم .
در گوشه سالن نوازنده های چیره دست کمانچه و سنتور مشغول تامین ملودی های ایرانی بودند تا کنسرتمون در کنار ضرب ، آهنگ هم داشته باشه .
و جالب اینکه در میون بچه های کلاس ، باران با شور و جدیت هر چه تمام تر نت های دف رو می خوند و میزد . راستش انتظارش رو نداشتیم اون اینقدر به این ساز علاقمند شده باشه .
و چشم هایی که بدون پلک زدن به فراز و فرودهای رهبر ارکستر دوخته شده بودند تا مبادا فرمانی از دست بره . تقریبن همه بچه ها در چنین حالتی بودند .
وقتی قرار باشه در بخشی از آهنگ از صدای حلقه های دف استفاده کنید ممکنه مثل من و اون دختر پشت سریم کمی هم حرکات بدن رو چاشنیش کنید تا شور و هیجان تماشاچی رو افزایش بدید . به هر حال Body Language در موسیقی هم کاربردهای زیادی داره . به خصوص در اجرای زنده . شاید این هم یکی از دلایلی بود که بعد از اجرا یکی دو تا از خانواده هایی که نمی شناختیم بهم گفتند که از اجرای من کلی خوششون اومده
به اینها می گن گروه Fan ها یا طرفدارهای شما . هر کدوم از تماشاچی ها ممکنه از یه نوازنده خاص بیشتر خوششون بیاد . در هر صورت من اولین Fan های خودم رو هم در این کنسرت شناختم . بیشتر سنشون می خورد پدربزرگ و مادربزرگ های بچه ها باشند ![]()
و پایان برنامه و خوشحالی درونی . این حرکت زبون یعنی من دارم از خوشحالی منفجر میشم ولی جا برای بروزش ندارم و باید خودمو کنترل کنم !
دو تا از آهنگ های کنسرت امروز رو بچه هایی ساخته بودند که توی عکس می بینین . کارشون واقعن تحسین برانگیز بود .
و در پایان عکس دست جمعی یادگاری سه گروه با مدیر آموزشگاه و استاد .
و من و آراد و استاد حقیری (یکی از نوازنده های دف گروه کامکارها) که به حق در کارشون استاد هستند . یاد دادن دف و ایجاد هماهنگی بین بچه های همسن و سال ما به نظر بسیار سخت میاد .
بعد از خالی شدن سالن فرصتی شد تا عکسی هم با پسرخاله که خیلی هم دوستش دارم بگیریم . جالب اینجاست پسر خاله که همچین بچه آرومی هم نیست در طول اجرای برنامه حتا پلک هم نمی زد ولی در زمان استراحت بین آهنگ ها سریع اعتراض خودشو نشون می داد ! به نظر علاقمند میاد . خواستیم ثبت نامش کنیم نمی دونم چرا قبولش نکردند !!!
در هر صورت کنسرت دف امسال ما به خوبی و خوشی اجرا شد . نمی دونم دوباره چه زمانی دور هم جمع میشیم . از اجرای بچه ها معلوم بود که بیشتر اونها از این ساز کوبه ای سنتی حسابی خوششون اومده . فکر می کنم یادگیری این ساز به جز زیبایی هایی که در اجرا داره و باعث میشه از موسیقی اصیل ایرانی دور نشیم ، می تونه درک ریتم رو هم -که یکی از اجزای اساسی موسیقی هست-در ما که بیشترمون در حال فراگیری ساز دیگری نیز هستیم افزایش بده .
باید کم کم خودمو برای کنسرت ویلن آماده کنم . از قرار معلوم یکی دو هفته دیگه است .


روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .