میشه من یه کتاب بردارم ؟!

و اما کتاب ... اگه یه اسباب بازی فروشی بود که یه قفسه کتاب هم داشت ممکن بود بدون اسباب بازی از اونجا خارج بشم ولی بدون کتاب امکان نداشت از اونجا بیام بیرون و اون کتاب باید همونجا تو خیابون خونده می شد تا برسیم خونه دفعات بعد و بعد . جالبه حتی اگه کتابش زبان فارسی هم نبود باید خونده می شد و من همشو گوش می کردم . یه علاقه ای هم به تذکرت الاولیای عطار نیشابوری دارم آخه می دونین من که نمی دونم توش چی نوشته فقط نیست کتابش قطوره و جلد باحالی هم داره یه جورایی فاز می ده از بابام قرضش بگیرم ... هنوزم این عادت دوران کودکی (مثلا الان بزرگ شدم) رو دارم جوری که کتاب رو هم وزن سی دی دوست دارم... راستی یادم باشه راجع به سی دی هایی که باباعلی برام میخرید هم داستانی هست که مربوط میشه به دو سالگیم بعدا براتون میگم...تا بعد)
میشه من یه کتاب بردارم ؟! این سوال رو از زمانی که جمله بندی رو یاد گرفتم بارها و بارها پرسیدم و همیشه هم جواب گرفتم . اینم عکس کتابخونمه که دایم و روزانه در حال آپدیت شدنه ...
 روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .
	  روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .