از مدرسه چه خبر ؟

اینطور که معلومه عمر زود می گذره چون تا اومدیم چشم به هم بزنیم و به مدرسه عادت کنیم داریم به روزهای پایانی نزدیک میشیم . اینجور که از شواهد و قراین معلومه من بر خلاف اینکه کوچک ترین شاگرد کلاسم ولی در سال تحصیلی که گذشت تونستم تعامل بسیار خوبی با مدرسه و مربی هام برقرار کنم (اینو برای کسایی میگم که از شهریوری بودن بچه هاشون در هنگام ورود به مدرسه نگرانند). از قرار معلوم مدرسه ما برای آغاز سال تحصیلی جدید و نقل و انتقال بچه ها به کلاس بالاتر در حال برگزاری آزمونه و از اونجاییکه اسفند سال قبل به ما نامه ای برای پیش ثبت نام در سال اول دادند از موضوع آزمون پیش به کلاس اول اطلاع نداشتیم . بعد از پرس و جو و دیدن والدین سایر بچه ها که خودشون رو برای آزمون ها و ... آماده می کردند مشخص شد که از هر کلاس ، ۵ نفر که مربیشون از همه نظر اونها رو تایید کرده نیاز به آزمون نداشتند و برای ثبت نام در کلاس اول همون اسفند ماه براشون دعوتنامه فرستاده شده که من خوشبختانه یکی از اون ۵ نفر بودم . البته هیچوقت فکر نمی کردیم که در این سطح و برای بچه های کوچولوی مدرسه هم برای رفتن به کلاس بالاتر آزمون بگذارند(این رویه مجموعه ما برای مقاطع بالاتر مثل راهنمایی و دبیرستان بوده ولی مثل اینکه روز به روز وضعیت داره سخت تر میشه)

اما ... از یک طرف امکان داره سال بعد ساعت کار مدرسه تغییر کنه و متاسفانه ممکنه مجبور بشیم باز دنبال یه مدرسه جدید بگردیم . البته با وجود اینکه از مدرسه ام راضی هستم ولی اصلن نگران تغییر مکان نیستم و هر جایی پیدا بشه که ساعت کارش مناسب باشه جای منه (این انعطاف و انطباق رو از همون شش ماهگی که برای اولین بار رفتم مهد ثابت کردم). باباعلی همیشه میگه مدرسه چندان هم مهم نیست چون این بچه ها هستند که اون رو می سازند و در نهایت باعث افتخار مدارسشون خواهند شد . صرفنظر از یکی دو سال ابتدایی تحصیلی که بچه ها قراره با محیط مدرسه و قوانینش آشنا بشند و بهتره مدرسه های خلوت تر و منظم تری انتخاب بشه ، برای سال های بعد باباعلی مدارس شلوغ تر دولتی با بچه هایی از طیف های متنوع فرهنگی رو به مدارس ایزوله غیر دولتی که در اون خانواده ها یکدست تر هستند ترجیح میده . چون اعتقاد داره یادگیری درس و فوق برنامه و ... که در هر صورت به بهترین شکلی انجام خواهد شد . چه با مدرسه چه حتا در منزل و با معلم شخصی ولی در عوض در اون مدارس بچه ها با قرارگیری در محیط شلوغ تر که شباهت بیشتری به جامعه واقعی داره و در نتیجه مواجهه با تنش های بیشتر ، درس های بیشتری از زندگی اجتماعی خواهند آموخت . تا ببینیم قسمت یا به عبارتی تعیین ساعت کاری جدید مدرسه برامون چی تعیین می کنه .

پ.ن : دوستتون میخواد وقت بگیره بیاد مدرسه با معلمم صحبت کنه ! گویا خیلی هم از نتایج کارنامه های هفتگی من که همچنان عالی هستند خوشحال نیست ... شوخی بود ! اون میگه چه نتایج عالی باشه و چه نباشه باید هر از گاهی مثلن هر شش ماه یک بار جلسه ای با معلمم داشته باشه و نظر اون رو راجع به نقاط قوت و ضعف من بدونه .

همه چیز درباره موسیقی کودک (بخش سوم)

به عنوان مقدمه ای برای بخش سوم این پست طولانی قصد دارم تجربیاتم رو در خصوص نحوه مواجهه و تعامل با کودک در زمینه تمرین اختصاص بدم چون در یکی دو سال گذشته خانواده های زیادی رو دیدم که مشکلاتی با بچه هاشون در ارتباط با استقبال از موسیقی و مشکل کم کاری در تمرین داشتند ... البته اطلاعات این بخش شاید قابل استفاده در هر موضوع دیگری به جز موسیقی هم باشه .

رالی کودکان نابغه

تغییر نگاه خانواده ها به مقوله تربیت کودک که یکی از دلایلش رو میشه در تک فرزندی یا بهتر بگم کم فرزندی جستجو کرد باعث میشه همین که کودک ما سال های اول عمرش رو پشت سر میگذاره و به سن سه و چهار سالگی می رسه به این فکر بیفتیم که با هدف تربیت یک اینشتین ، نیوتن ، بتهوون و ... یک سری آموزش ها رو با اون شروع کنیم تا خدای نکرده از بقیه هم سن و سال هاش (که همه شون تبدیل به نوابغ خواهند شد) عقب نمونه . آموزش هایی که بیشترمون نتونستیم در زمان مناسب بهش بپردازیم . به عبارتی ما دوست داریم کمبودهای خودمون نه تنها در بچه ها وجود نداشته باشند بلکه تبدیل به نقاط قوت فرزندانمون هم بشوند . بنابراین شروع می کنیم به عملی کردن یک به یک آرزوهامون بر روی کودک خردسالمون . انتظارمون هم اینه که اون در تمامی این زمینه ها نظر ما رو برآورده کنه و تبدیل به یک آچار فرانسه بشه که در تمام زمینه ها حسابی حرف برای گفتن داشته باشه (چیزی که هیچکدوم از نوابغی که نام بردیم نبودند) ولی اگر واقع بینانه به قضیه نگاه کنیم متوجه میشیم که سطح انتظارمون از بچه ها فراتر از اون چیزیه که باید باشه .

شاید به همین دلیله که بیشتر علمای امر به اتفاق بر این باورند که کودک زیر هفت سال نباید تحت آموزش های مستقیم قرار بگیره و در صورت تمایل به آموزش رشته ای خاص حتمن باید از روش های غیر مستقیم و ویژه این سنین استفاده کرد . یک برخورد ناصحیح مربی میتونه اثرهای منفی جبران ناپذیری بر روی روح و روان بچه های خردسال باقی بگذاره . حالا از اینها می گذریم و تصور می کنیم همه چیز آماده است و شما هم آموزشگاهی پیدا کردید که از روش های استاندارد و خاص و توسط مربی های مجرب و کار آزموده کودک رو تحت آموزش غیر مستقیم قرار میده ولی شما حس می کنید بازدهی لازم رو نمیگیرید . اشکال کار کجا است ؟ از نظر بنده بیشتر اشکال رو میشه در منزل جستجو کرد !

بله . ممکنه مربی آموزشگاه ، مجرب و آشنا به روانشناسی و آموزش خاص کودکان خردسال باشه ولی آیا ما هم میتونیم ادعا کنیم که مجرب هستیم ؟ آیا تجربه مناسبی در زمینه تربیت کودک داریم ؟ طبیعیه که پاسخ منفی خواهد بود . از اونجایی که تداوم این دوره ها و موفقیت در اونها در بیشتر مواقع به تمرین ، ممارست و انجام یک سری تکلیف در منزل نیاز داره انتظار ما از کودکمون لابد این خواهد بود که مثل یک انسان بالغ به تمرین بپردازه و تا رسیدن به استاندارد وسطح مطلوب هم دست از تمرین نکشه ... در غیر این صورت هم حتمن خیلی زود از کوره در خواهیم رفت . بدون اینکه نحوه صحیح مطرح کردن این خواسته رو با کودک بدونیم . در این زمینه و پس از امتحان بسیاری از راه های درست و غلط به یک سری اصول در این زمینه رسیدم که میتونه در تمرین های بچه ها و به خصوص موسیقی مد نظر قرار بگیره :

حوصله

حالا که شما مقوله ای مثل موسیقی رو برای کودکتون انتخاب کردید (و خودش در این انتخاب نقش چندانی نداشته) باید حوصله به خرج بدید و همیشه این نکته رو به عنوان یک پیش فرض در پس ذهنتون داشته باشید که وظیفه شما اینه که در حد امکانتون کودک رو با این مقوله ها (مثل موسیقی) آشنا کنید ولی اون مجبور نیست در همون سنین خردسالی تمام و کمال به خواست شما عمل کنه و به هر مقوله ای که شما عاشقشید یا تشخیص میدید که خوبه علاقه نشون بده ... بهترین بازده زمانی اتفاق میفته که اون به موسیقی یا مقوله مورد نظر علاقمند بشه . خوشبختانه شما میتونید در ایجاد این علاقه نقش اساسی داشته باشید . در واقع شما میتونید به جای :

"عزیزم وقت تمرینته باید تمرین کنی !" و "زود باش تمرینت رو انجام بده وگرنه ..." و یا "خیلی تنبلی ! هیچوقت ندیدم خودت تمرین هات رو انجام بدی" و یا "این چه وضع تمرین کردنه ؟! من اصلن از این وضعیتت راضی نیستم" و ... ده ها جمله منفی و مایوس کننده دیگه که هر کدومش میتونه رشته های ارتباطی بچه به مقوله مورد نظر رو قطع کنه با صرف اندکی زمان و به خرج دادن ظرافت هایی ، در افزایش میزان این علاقه موثر باشید . پس اول از همه میزان صبرتون رو بالا ببرید . کار کمی ظریفه ! 

عشق و نفرت

همونطور که حتمن خودتون هم میدونید فاصله عشق و  نفرت در یک کودک سه ساله بسیار باریک تر و نازک تر از چیزیه که فکر می کنید . اونها لحظه ای شما رو دوست دارند و لحظه دیگه ممکنه از شما حتا اظهار نفرت هم بکنند (نفرت هایی زودگذر که در یک چشم به هم زدن فراموش میشن). پس در برخوردهاتون مواظب باشید . به یاد داشته باشید هر موضوعی که بین شما و اون قرار بگیره و فاصله بندازه موجب نفرت اون خواهد شد ولی اون موضوع حکم پدر و مادر رو برای بچه نداره که زود نفرتش رو نسبت بهش فراموش کنه . قیافه در هم شما از تمرین نکردن اون ، عدم توجه شما به نمایش اولین آموخته های اون و یا اولین نت هایی که مینوازه ، اظهار نظر نسنجیده شما بعد از شنیدن کارهاش (هنوز نمیتونی خوب بزنی یا خیلی بد میزنی بیشتر تمرین کن) ، عدم حضورتون در برنامه ها و کنسرت هاش (مادر و به خصوص پدر) و یا هرگونه تنبیهی که برای این مقوله در نظر می گیرید ، ممکنه چنان اون رو مایوس کنه که همون اول کار از موسیقی یا موضوع مورد نظر متنفر بشه و متاسفانه این نوع تنفر مثل نوع قبلی نیست و به سختی فراموش میشه . برعکس هر چیزی که موجب خوشحالی شما بشه ، اعتبار کودک رو نزد شما افزایش بده ، موجب بشه اون رو حتا شده به صورت زبانی (و گاهی وقت ها هم مادی) تشویق کنید موجب عشق اون به موضوع مربوطه خواهد شد . چون بچه ها عاشق خوشحال کردن شما هستند . و هر چه بتونید به اونها ثابت کنید این خوشحالی حقیقیه و نمایشی نیست بیشتر موفق خواهید شد . اونها عاشق تشویق شدن هم هستند پس تا میتونید روش های تشویقتون رو گسترش بدید و از روش های تنبیهی دوری کنید .

خوب-بهتر-عالی

در رتبه بندی کارهای یک کودک (هر کاری میخواد باشه) واژه های متوسط-ضعیف-بد وجود نداره ... این عبارت ها رو فراموش کنید و رتبه بندیتون رو از خوب شروع کنید . اونها از شنیدن عبارت های با بار منفی به هیچ وجه خوششون نمیاد (به عبارتی بهتره اونها رو به شنیدن این واژه ها عادت ندید) کار اونها همیشه خوبه (حتا اگه خوب نباشه) و جا برای بهتر و عالی شدن داره (هیچوقت هم همون اول نگید کارشون عالیه چون این هم برای اونها معنی جدی نگرفتن و سر کار گذاشتن میده)

علایم بهتر از کلام

علایم قراردادی اثری به مراتب بیشتر از کلام دارند . بچه ها این علایم رو که بین خودشون و یک آدم بزرگ برقرار میشه دوست دارند . علایم ما برای رتبه بندی از این قرار بود :

خوب : دست مشت و شصت به صورت افقی

بهتر : دست مشت و شصت با زاویه 45 درجه

عالی : دست مشت و شصت با زاویه 90 درجه

این اونه که داره میزنه ؟!

بعضی وقت ها که اون در اتاق دیگری مشغول نواختنه (و کیفیت کارش هم به نظرتون مطلوبه) خیلی جدی از شخص دیگری که در منزل هست بپرسید که آیا این فرزند شما است که در حال نواختنه ؟ و نشون بدید که تصور کردید یه نوازنده حرفه ای در حال نواختنه و یا حتا ضبط صوت در حال پخش قطعه است و نشون بدید که از کیفیت کارش تعجب کردید . 

تمرین های کوتاه

تمرین بدون توقف برای کودک خردسال جذاب نیست پس بهتره اگر قراره نیم ساعت در روز تمرین کنه اون رو در سه قسمت ده دقیقه ای انجام بده . اینجوری هم کمتر خسته خواهد شد و هم تعداد دفعات تمرینش افزایش پیدا خواهد کرد .

حریف تمرینی

کودکان عاشق انجام کاری به اتفاق شما هستند . کاری که شما هم به صورت جدی در اون درگیر بشید براشون بسیار جذاب تر از نشستن و در تنهایی تمرین کردنه . گاهی به همراه اون تمرین کنید ، گاه نوبتی ، گاه رهبر ارکسترش بشید و گاه بگذارید شما رو هدایت کنه . گاهی اوقات بعضی اعمال به صورت غیر مستقیم انجام بشه بهتره (وقتی اون تمرین نمی کنه بلز رو بردارید و تمرین کنید ولی بهش هیچی نگید ... اون کم کم به سمت شما خواهد اومد و درگیر کاری که انجام میدید خواهد شد)

تمرین و حرکات موزون !

این هم ترفند جالبیه ... میتونید از اون بخواهید آهنگی رو با سرعت های مختلف بنوازه و شما سرعت حرکاتتون رو با اون تنظیم کنید . بعد جاتون رو عوض کنید ... هم بسیار شاد خواهید شد (خیلی خنده دار میشید وقتی با بالا رفتن سرعت آهنگ مثل ویبره در حال لرزیدنید) هم اون با سرعت های مختلف کلی تمرین خواهد کرد .

استاد !

سعی کنید از اون یاد بگیرید ! اجازه بدید مثل یک استاد به شما درس بده (بیشتر بچه ها عاشق این هستند که به نوعی از شما بزرگتر باشند) . این کار به اون اعتماد به نفس و اعتبار زیادی میده . از الفاظی مثل "استاد" برای صدا کردن اون استفاده کنید هر چه در این بخش جدی تر عمل کنید نتیجه بهتری میبینید .

بلیط هاتون رو حروم نکنید

وقتی قراره اون رو به پارک ، استخر و هر جای خوب دیگه ای که دوست داره ببرید این کار رو همینجوری انجام ندید . اون رو متصل کنید به تمرینش :

"زود باش تمرینت رو انجام بده میخواهیم بریم استخر" خیلی بیشتر از "تمرینت رو انجام بده" در انجام تمرینات کودک موثر خواهد بود (شما خبری خوب رو به یکباره به اون دادید که تحققش منوط به انجام تمرین از طرف اون خواهد بود...خوشحالی سورپریز شدن بر سختی تمرین غلبه خواهد کرد و اون با میل هر چه تمام تر تمرینش رو انجام خواهد داد)  

توضیح لازم : در تمام این موارد داریم راجع به کودکی صحبت می کنیم که اشباع نیست یعنی همه چیز همیشه و در تحت هر شرایطی براش محیا نیست . این قانون فیزیکه که اگر اتاقی رو از هوا پر کنید ، جای خالی برای ورود هوای تازه نخواهد داشت . کودکی که اشباع شده و همه چیز رو در هر زمان که بخواد داره ، انگیزه ای برای تلاش بیشتر نخواهد داشت و به احتمال قوی پیشرفت چندانی در هیچ یک از امور نخواهد داشت .

رفع خستگی

او به انجام کاری در خور و شایسته برای شما علاقمند است . کاری که دیگری از عهده اش برنیاید . وقتی سیستم صوتی منزل یا خودرویتان روشن است و موسیقی در حال پخش ، به راحتی میتوانید بزرگترین قوت قلب و عزت نفس را به کودک خود ببخشید :

پخش موسیقی را متوقف کنید و از او بخواهید که به جای موسیقی در حال پخش با سازش برایتان بنوازد . به او اطمینان دهید که خستگیتان با آهنگ های او بیشتر در می رود . از این کار احساسی شگرف در او پدید می آید . احساس توانایی رفع خستگی شما ، احساس بهتر بودن از موزیسین های آهنگ مورد نظر . احساس انجام یک کار اختصاصی برای شما که منجر به علاقه بیشتر او به موسیقی خواهد شد .  

اجرای زنده در جمع

هیچوقت برای نواختن در جمع به او اصرار نکنید ! انتخاب این موضوع با خود اوست . پیشنهاد بدهید ولی اصرار نکنید . نشان دهید که مثل یک انسان بالغ به خواسته اش احترام می گذارید ... احتمال اینکه بعد از این راحت گذاشتن ، او با ساز خود به جمع شما بپیوندد بیشتر و ارزشمندتر است .

تمرین پیشرفته

وقتی تمام مراحل بالا رو می گذروندیم و پارسا به توانایی نواختن آهنگ ها از روی نت و بدون اشتباه می رسید سیستم رو روشن می کردم تا آهنگ مورد نظر (که قبلن آموزشگاه اون رو بر روی یک لوح فشرده به ما داده بود) پخش بشه بعد از پارسا میخواستم در قالب یک بازی مطابق ریتم و سرعت آهنگ در حال پخش بنوازه . خب برای یک کودک و با بلز کوچک خانگی که کیفیت خیلی بالایی هم نداره خیلی سخت بود که مثل آهنگی که در استودیو و با ابزارهای درست و حسابی و نوازنده های کامل و بالغ ضبط شده بنوازه ولی همواره تشویقش می کردم تا سطح کارش به طور مطلوبی شبیه سرعت و دقت آهنگ مورد نظر بشه و وقتی بعد از چندین بار تمرین به نزدیکی های سطح مورد نظر می رسید ولی نمی شد که به طور کامل و صد در صد مثل موزیک بشه بهش اطمینان میدادم که کارش عالی بوده و ابزارش ایراد داره و با امکانات استودیو قابل مقایسه نیست ... تمام این مراحل در کمال آرامش و بدون اعمال هیچگونه فشار انجام میشد .

خلاصه کلام

هدف اصلی از شرکت کودک در یک دوره کامل موسیقی نواختن یک ساز نیست . در این دوره کودک شما که در سن پایه ریزی و تشکیل شخصیتش قرار داره با نظم و ترتیب بیشتر آشنا خواهد شد . او در این کلاس ها به یادگیری علاقمند خواهد شد و خواهد دانست که برای یادگیری بهینه نیاز خواهد داشت تا با مربی و استاد خود تعاملی مناسب و همراه با احترام داشته باشد . او کار گروهی را از طریق فراگیری ریتم و هماهنگی با اعضای کنسرت خواهد آموخت و خواهد دانست که چگونه خارج شدن او از ریتم موجب کاهش ارزش کار یک گروه خواهد شد . اعتماد به نفس او از طریق اجراها و کنسرت های زنده افزایش پیدا خواهد کرد و به اهمیت ارائه مناسب آنچه آموخته و اندوخته پی خواهد برد . از همه مهمتر تمرین سختکوشی و پیگیری است . او یاد خواهد گرفت که تنها از راه تمرین و استمرار از پس انجام کارهای سخت بر خواهد آمد . تمامی موارد بالا در کودک شما نهادینه خواهد شد اگر شما در این راه تعاملی صحیح با او داشته باشید و هر روز و هفته این نکات را به جای دعوت مکرر و بی فایده وی به تمرین کردن و نواختن به او گوشزد کنید .

دف ؟!!!!!!!!

اولین جلسه کلاس ساز تخصصی اینجانب امروز برگزار شد و من و مامان شیدا سر ساعت مقرر رفتیم آموزشگاه . شوق خاصی برای یادگیری و نشون دادن توانایی هام داشتم ... جوری که استاد بعد از همون جلسه اول به تواناییم در یادگیری پی برد و استعداد زیاد بنده رو در ویلن به مامان شیدا هم اعلام کرد ... من امروز طریقه به دست گرفتن ساز ، اسم هر سیم و نحوه استخراج صدای سیم "لا" رو یاد گرفتم . وقتی رسیدیم خونه یک ساعت تمرین کردم و بعد رفتم سراغ باقی سیم ها و با اینکه درسشون رو نگرفته بودم ولی نواختن اونها رو هم تمرین کردم ... تمام آموخته های همین یک جلسه رو به هر موجود زنده ای که میشناختم منتقل کردم . اول از همه باباعلی بعد خاله ها و بعد مادربزرگ . و همه اینها نشون میده من واقعن این ساز رو دوست دارم و این علاقه شدید چقدر میتونه سرعت من رو در یادگیری بالا ببره . جالب این که باباعلی وقتی ساز رو در دست گرفت بیشتر پی برد که کار آسونی نیست چون وقتی آرشه رو روی سیم "لا" کشید سه تا صدای مختلف همزمان از ساز در اومد که هیچ شباهتی به صدای "لا" نداشت !!! و این یعنی شما اگر به کاری علاقه نداشته باشید نمی تونید در اون کار موفق بشید .

این رو گفتم تا بدونید که میتونید به بچه هاتون و انتخابشون اطمینان کنید ... اگر : در عوض انتخاب کردن به جای اونها ، نحوه تصمیم گیری ، انتخاب صحیح و مواجه شدن با عواقب و عواید انتخابشون رو بهشون آموخته باشید . (خیلی ها تا به حال این سوال رو از باباعلی پرسیدند که چطور میشه به انتخاب یه بچه اطمینان داشت )

راستی امروز از مامان و بابام خواستم تا از این به بعد من رو با لقب جدیدم صدا کنند "ویلونیست!"

و اما ... در حال نواختن ساز مورد علاقه ام برای باباعلی بودم و اون هم داشت برام آشپزی می کرد که تلفن مامان شیدا زنگ زد . یه خانمی از آموزشگاه پشت خط بود و می گفت چون پارسا (یعنی من) به عنوان هنرجوی برتر دوره ارف معرفی شده آموزشگاه اون رو برای آموزش تخصصی ساز دف و قرارگیری در گروه دف آموزشگاه انتخاب کرده و این یعنی یه بورسیه دیگه .  البته یه معنی دیگه هم داره : نقل مکان تدریجی من از منزلمون به آموزشگاه موسیقی !

این خبر همه از جمله خود من رو بسیار خوشحال کرد و البته متعجب ، چون اونها یادگیری همزمان دو ساز برای بچه های همسن ما رو به هیچ وجه توصیه و تایید نمی کردند مگر در موارد خیلی خاص . در هر صورت این دومین بورسیه که بعد از دوره ارف از آموزشگاه می گیرم . ترکیب ویلن ، دف و باله کمی عجیب به نظر میاد ولی هر چی که هست من از هر سه تاش استقبال می کنم . چهارشنبه با مدیر آموزشگاه جلسه داریم . فکر کنم این بار دیگه باید قید کلاس شطرنجم رو بزنم . باباعلی بخشی از این موفقیت ها رو مربوط به دعاهای خیر شما می دونه و از شما تشکر می کنه .

اینجا دو ساله شد !

دو سال گذشت . دویست و هشتاد و شش پست ! روزهای اول باور نمی کردم اینقدر طولانی بشه ولی شد . وقتی به اولین پست هام نگاه می کنم تازه میفهمم چقدر ناپخته و ابتدایی بودند و چنانچه چند سال بعد هم به پست های امروزم نگاه کنم به احتمال زیاد همین احساس رو خواهم داشت . در طول این مدت بهبود همیشگی رو مبنای کارم قرار دادم و هیچوقت از کارم به طور کامل راضی نبوده و نیستم . از تمام دوستانی که در مدت دو سال با نظرهاشون باعث بهبود مسیر و محتوای وبلاگ شدند سپاسگزارم .  

پ.ن: یادم اومد که ایده ایجاد این وبلاگ حاصل یک شب بیخوابی بود . به دوستانی که شب ها دیر می خوابند حسودیم میشه !

فقط یه سوال ! Just a question

یکی از همین روزها تو ماشین نشسته بودیم و داشتیم دوتایی می رفتیم خرید که بدون مقدمه مکالمه زیر رد و بدل شد :

من : اگه یه نفر بره خونه خدا ، یعنی کعبه ، میتونه خدا رو ببینه ؟

باباعلی : نه عزیزم . خدا رو نمیشه دید ...

من : یعنی خدا به ... امام حسین ! دستور داده براش خونه بسازه اونوقت خودش تو خونه اش نیست ؟!

باباعلی : امام حسین نبود ... حضرت ابراهیم بود !

من : درسته ! اسمش یادم رفته بود . آره آره حضرت ابراهیم ... یعنی خدا بهش دستور داد تا براش خونه ای بسازه که قرار نبود خودش بره توش ؟!

باباعلی : ببین ! خب ! از روز اول خلقت نمی شد خدا رو ببینی ... بنابراین تو خونه خودش هم نمیشه دیدش دیگه ... در واقع اون همه جا هست ولی فقط نمیشه دیدش !

من : کی این داستان رو اولین بار برات تعریف کرده ؟!

باباعلی : این داستان ! رو هیشکی برام تعریف نکرده عزیزم . خدا همه چیز رو تو کتابش گفته ...

من : یعنی اون کتابش رو نوشته بعد برده به مردم فروخته ؟! مردمی که نمی دیدنش ؟!

باباعلی : نه !!! به پیامبرش گفته و اون نوشته و همه مردم تونستند از اون نوشته ها استفاده کنند .

من : پس پیامبرش اون رو دیده ؟!

باباعلی : نه عزیزم پیامبرش هم اون رو ندیده !

من : کار پیامبرها چیه ؟

باباعلی : اونها رابط بین خدا و مردم معمولی هستند و حرف های خدا رو به مردم منتقل می کنند !

من : ولی خودشون هم خدا رو ندیدند ؟!

باباعلی : نه ... !

من : چرا ؟

باباعلی : بعدن تو مدرسه بهتون توضیح میدن ... و تو فکرش (جون مادرت بس کن ! خودمم جواب این سوال ها رو نمی دونم ... اصلن هیشکی نمی دونه چرا !!!---پنج سال و نصفی زندگی کردی میخوای جواب اصلی ترین سوال بشریت رو بهت بگن ؟!)

... من : چیزی گفتی ؟!!!!!!

One of recent days we were going to buy some stuff by car and suddenly we had this dialogue without any intro 

?! Me : if someone goes to GOD`s house (Caaba) can he/she see GOD

. DAD : no sweetheart ! GOD isn`t visible

Me : you`re telling me that God ordered Imam Husain to make a house that he would`nt like to stay there

. DAD : That was Prophet Ibrahim no Imam Husain

Me : That`s right ! I just forgot the name … ok ! ok ! Prophet Ibrahim ! it means that God ordered him to make the house but he never stayed in there

DAD : Look ! Well ! God was invisible from the very first day of creation…so you cannot see him in his house too … in fact he exists in everywhere but you just can`t see him

?! Me : who told this story to you for the first time

. DAD : no one told this story to me sweetheart ! God wrote everything in his book 

Me : you`re telling me he wrote the book then sold the copies to the people ?!the people that couldn’t see him 

DAD : no ! he told the contents to prophet and prophet wrote the book for him…in this way people could use it

! Me : then prophet could see the GOD

!! DAD : no dear ! God`s prophet couldn’t see him too

? Me : what do the prophets do

. DAD : they are mediums between GOD and people

!! Me : neverthless they couldn’t see God too

! Dad : No

?! Me : and why

Dad : they`ll told you in the school … and in his mind : (I beg you to stop asking these questions  I myself don`t know the answers too . nobody knows the answers . you lived just 5.5 years and wanna have the answer of oldest and most challenging question of human

?! Me : did you say something

سیزده به در !

رسم ها و سنت هایی که از گذشته های دور تا حالا بر جای مونده خیلی هاش در معنا قشنگه و جای تامل و تفکر داره ولی وقتی به اجرا میرسی کم کم به این نتیجه میرسی که با مدرن شدن زندگی ها اجرای بعضی از این رسم ها روز به روز سخت تر میشه . یکی از اون موارد همین سیزده به در خودمونه . زمانی اینقدر فضای سبز خالی در اطراف شهرها پیدا می شد و اینقدر جمعیت شهرها به نسبت این فضاها کم بود که مردم میتونستند در هر فرصتی دلی به چمن بزنند و از هوای آزاد لذت ببرند . سیزده که جای خود داشت ... اما حالا که هر زمین سبز یک وجبی هم تبدیل به یه آپارتمان چند طبقه چند واحدی شده و سخت میشه جای خالی پیدا کرد و از طرفی جمعیت هم که روز به روز در حال افزایشه نتیجه اش عکس هایی میشه که میبینین .

خلاصه اینکه با کلی رنج و مشقت و بار کردن اثاثیه و ... مجبوری حتا توی اتوبان های تهران هم ترافیک رو تحمل کنی که چی ؟! که برسی یه وجب جا گیرت بیاد که اینقدر اطرافت بغل به بغل ملت تنگ هم نشسته اند که توپ یارو صاف میاد تو بشقاب ناهار شما و هزار تا معضل جورواجور دیگه ... این میشه که یه سنت قشنگ تبدیل میشه به یه معضل خسته کننده ... خلاصه کلام اینکه ما چون دلمون نمیخواست توپ بیفته تو بشقابمون ! سیزده به در مهمون خاله الهه و عمو رضا بودیم که خونه شون خونه است (یعنی آپارتمان نیست) تو حیاطش تختی به راه بود و تعدادی فرش هم منتقل کرده بودیم اونجا و کل فامیل دور هم جمع بودیم و من هم که با دوستهام مشغول...منتها ! از اونجایی که باباعلی یه کمی تخته نرد بلده گیر افتاد و نتونست هیچ عکسی ازما بگیره ... داستان از این قرار بود : ناهار که تموم شد کری ها شروع شد و با فامیل مامان شیدا نشستند به بازی و همون یک دست بردن باباعلی کافی بود که مجبور بشه ۱۷ دست پشت هم با چهار نفر بازی کنه تا شاید یکی از دوستان یه دست ایشون رو ببره و دل همه شون خنک بشه و انتقام همه رو بستونه ! ولی دریغ که بازی ها تا ساعت ۸ شب طول کشید و ۱۷ صفر به نفع باباعلی تموم شد ! این رو از اون جهت گفتم که بدونین به همین دلیل من هیچ عکسی از سیزده به در امسال ندارم ... امیدوارم فرصت های دل به سبزه سپردن در تمام سال براتون فراهم باشه .

عیدی !

هنوز یه چند تا پست مونده که باباعلی به دلیل کمبود وقت نتونسته منتشرشون کنه و از اونجایی که بیشتر از جنس خاطره هستند خیلی سریع ازشون رد میشیم ...  قبلن هم گفتیم که تعطیلات عید  رو طبق معمول جایی نرفتیم و مشغول مهمون بازی و این حرف ها بودیم که در نوع خودش جالب بود . چون بیشتر جاهایی که برای دید میرفتیم و برای بازدید می اومدند بچه هایی همسن ، کوچکتر و یا بزرگتر از من هم بودند که بدون وقفه با هم بازی می کردیم و هیچ فرصتی رو با هیچکدومشون برای بازی کردن از دست نمی دادیم .

 

و اما شب دوازدهم فروردین آراد و الینا مهمون ما بودند که خب خیلی خوش گذشت و به رسم تمام مهمونی ها باز بازی بی وقفه و ... برقرار بود . موقع خداحافظی باباعلی طبق رسم معمول عیدی بچه ها رو داد و داشت باهاشون خداحافظی می کرد که بنده چیزی به ذهنم رسید و سریع رفتم توی اتاقم و با کیف پولم برگشتم !!! دو تا اسکناس توش داشتم یکیش فکر کنم بیست لیر ترکیه بود ویکیش هم یه هزاری خودمون ... اونها رو از کیفم در آوردم و یکیش رو دادم یه الینا و اون یکیش رو هم به آراد و بهشون گفتم این هم از عیدی من به شما ! همه از این کار من تعجب کردند و کلی هم خندیدند . حالا صرفنظر از کار جالبی که انجام دادم و ارزش معنویش ، فکر میکنین نحوه تقسیم بندی اسکناس ها چه جوری بود ؟! بیچاره آراد ! 

جایزه !

وسط های تعطیلات عید بود که باباعلی به این فکر افتاد تا یکی از بدهی هاش به من رو نقد کنه . اون هم رفتن به پارک آبی بود . از اونجایی که حدس میزدیم آخرهای هفته شلوغ باشه سه شنبه رو انتخاب کردیم و بلیط ها رو هم اینترنتی خریدیم و بعد از رزرو روز به اتفاق عمو فرزاد ، عمو رضا (شوهرخاله هام) و دایی آراد راه افتادیم به سمت دهکده که وسط های جاده تهران کرج قرار داره . شب قبل از رفتن مکالمه جالبی هم در این مورد بینمون رد و بدل شد :

باباعلی : خب آقا پارسا ! اینقدر کارهای خوب انجام دادی که باید یه جورایی ازت تشکر کنم . جایزه ات هم اینه که فردا بریم پارک آبی ...

من : آخ جووووووووووووون ! ... ولی یادت باشه این قولیه که خیلی وقت پیش ها بهم داده بودی هاااااااااا !!! چند ماهی میشه که بهم قول دادی ... حالا تازه دیر هم شده !

باباعلی تو فکرش : (دیگه نمیشه این بچه ها رو هیچ جوری دور زد...مو رو از ماست میکشن)

من : چیزی گفتی ؟!!

باباعلی : نه عزیزم داشتم با خودم فکر می کردم !!!

در هر صورت صبح اول وقت عمو رضا اومد دنبالمون و به اتفاق گروه رفتیم به محل مورد نظر . گرچه از پارک آبی که پیش از این در بلاد خارجه رفته بودیم خیلی کوچکتر بود ولی به نظرم در مجموع خیلی خوب بود . بخش بزرگ ها شامل استخر موج مصنوعی ، رودخونه مثلن خروشان !، دو تا سرسره پرشتاب ، دو سه تا سرسره بزرگ مارپیچ ، یک سرسره بزرگ وی شکل (که با تیوپ دونفره میرن) و چاله فضایی بود و بخش ویژه بچه ها شامل دو تا سرسره متوسط ، یک استخر با عمق ۵۰ سانت و چند تا هم سرسره کوچیک بود . با وجود اینکه حدسمون در  خصوص شلوغی خیلی هم درست نبود (با دیدن جمعیت به این نتیجه رسیدیم که همه پدرها همون سه شنبه رو برای عمل به تعهدشون در نظر گرفتند) اما جاتون خالی خیلی خوش گذشت . به خصوص اینکه ما از ۱۰ صبح تا ۶ غروب اونجا بودیم ، ناهار و عصرونه رو اونجا خوردیم و حسابی و اونجوری که من دلم میخواست بازی کردیم به طوری که ساعت ۶ با اولین فراخوان باباعلی برای رفتن دویدم سمت رختکن و تمام راه برگشت رو هم خواب بودم . در مجموع رفتن به پارک های آبی و از جمله دهکده آبی پارس رو به عنوان یک تفریح صد در صد خوب و مفید پیشنهاد می کنم . البته تا جایی که می تونید سعی کنید روزهای غیر تعطیل و به خصوص وسط های هفته رو برای رفتن انتخاب کنید و بعد از ناهار برید (رستورانش "البیک" بود و برای من که با فست فود و غذای بیرون مشکل دارم چنگی به دل نمیزد) 

91

در اولین پست سال ۹۱ و قبل از هر چیز آغاز سال نو رو به همه دوستانم تبریک میگم و امیدوارم همونطور که محیط اطرافمون در حال پوست اندازی و نو شدن هست این تغییر بر ما هم اثر خودش رو بگذاره و در این راه انگیزه ای برای بهتر شدن در تمام زمینه ها پیدا کنیم . بعد از چند روز دوری خود خواسته از اینترنت و فضای مجازی ، به شرح چند سر فصل کوچولو از این چند روز می پردازیم :

عیدی

همین که سال تحویل شد و ما سه نفر ، دست در ظرف گندم لحظه تحویل سال رو گذروندیم و نوروز رو به هم تبریک گفتیم ، اولین چیزی که از ذهن و زبانم گذشت طلب عیدی بود ! این طلب که میگم یه طلب واقعی بوداااا ... یعنی با نگاه و رفتاری طلبکارانه بهشون گفتم : عیدی منو بدید لطفن ! و بعد از اینکه عیدیم رو ازشون گرفتم با اولین تماس تلفنی از مادربزرگ و خاله ها هم عیدیم رو طلب کردم ... در هر صورت به نظر میاد از امسال یه جور نگرش اقتصادی هم به رفتار من اضافه شده و اون هم نقد کردن هر چه سریع تر بستانکاری ها است !

تهران خلوت !

مطابق نوروز هر سال تهران هستیم و از خلوتی نسبیش لذت میبریم . خب آمار تلفات جاده ای در این موقع سال بسیار بالاتر از همیشه است و هر جا هم بری (به خصوص شمال که پایگاه ما است) باید برای همه چی حتا یه وعده غذا تو رستوران صف بایستی و ترافیک زیادی رو در شهرهای کوچک تحمل کنی و از اونجایی که از برکت سال های انقلاب ما صف زده شدیم و به طور کلی از شلوغی بیش از حد و ترافیک بیخودی هم خوشمون نمیاد ترجیح میدیم وقتی همه میرن مسافرت ما تهران باشیم و وقتی همه تهران هستند ما بریم مسافرت . به خصوص که دیدن چنین تصویری از شهر محل زندگیمون سالی یکی دو بار بیشتر اتفاق نمیفته و اینجوری میتونیم کمی به خودمون دلگرمی بدیم که آره بابا زندگی تو تهران هم میتونه گاهی لذتبخش باشه . بنابراین چند روز گذشته بیشترش به دید و بازدید گذشت و البته تمرکز بر بازی و تفریح .

روابط عمومی

امسال یکی دیگه از خصوصیت های من هم به شدت دچار تغییر شده . البته من هیچوقت همچین خجالتی هم نبودم و در ارتباط با دیگران کم نمی آوردم ولی امسال خودم آغاز کننده ارتباط هستم . اون هم با مخاطبینی از تمامی سنین . گوشه ای از وضعیت رو مثال بزنم :

مکان و زمان : جلوی خونه مادر همسر دایی ابراهیم ، شب و بعد از دید و بازدید عید جلوی منزل بودیم که من کمی دورتر با آقایی که توی پیاده رو دیدم سر صحبت رو باز کردم :

سلام آقا . خسته نباشید . حال شما خوبه ؟

ممنونم پسرم . حال شما چطوره ؟

خوبم ... و با صدای بلند رو به باباعلی که چند متر اونطرف تر ایستاده بود : باباعلی ! من با یه آقایی که قبلن باهاش آشنا نبودم آشنا شدم ! ... و دوباره دویدم سمت مخاطبم که داشت میرفت داخل منزلش :

راستی اسم شما چیه ؟

اول شما اسمت رو بگو ؟

من (در حالی که توی حیاط خونه شون و مابین در بودم) : پارسا هستم !

من هم فرهاد هستم (و با من دست داد) 

از آشنایی با شما خوشوقتم ... ! و رو به باباعلی : باباعلی اسمش هم فرهاده !

بیچاره آقا فرهاد با کمی خجالت داشت میرفت تو خونه و در رو ببنده که باباعلی اینها هم باهاش سلام و احوالپرسی کردند .

حالا آقا فرهاد  کی بود ؟! همسایه مادر خانوم دایی مامان شیدا که همه اولین بار بود که میدیدنش !!! بیچاره یه دقیقه اومده بود دم در تا کیسه آشغال رو بذاره بیرون که گیر من افتاد ...(فکر کنم خودشون هم نمی دونستند یه همسایه به این اسم دارند)

مورد دوم (همون شب) : جلوی یه رستوران منتظر آماده شدن غذا هستیم که پیک موتوری با صندوق پشت موتورش از راه میرسه :

با صدای بلند : سلااااااام ! غذاها رو رسوندی ؟!

آقای موتور سوار با خنده : بله !

آفرییییین ! آفرییییین !

اینبار خود موتور سوار و باقی افراد زدند زیر خنده !

و من خیلی سریع رو به نفر دیگری که داشت به پیشخوان نزدیک می شد گفتم :

شما خیال دارین غذا سفارش بدین ؟

آقاهه با خنده : پس نه ! اومدم تماشا کنم !...

و به این ترتیب باباعلی یه وقت هایی از بلبل زبونی های پشت سر هم بنده شرمنده میشه و نمی دونه کدومشون رو بگیره ! ... در هر صورت این روزها وقت مردمی که سرشون تو کار خودشونه و شاید دوست دارند سریع و مستقیم کارشون رو انجام بدن و رد بشن رو با سلام ، احوالپرسی و سوال های خودم میگیرم .

شاید این هم خودش یه جور تغییره دیگه . برای من در جهت اجتماعی تر شدن و برای دیگران هم شاید یادآوری این که دوستان ! به اطراف و اطرافیانتون بیشتر توجه کنید .

تمرکز

با بررسی های همه جانبه بالاخره باباعلی تصمیم گرفت در این چند روز تعطیلی دور هر جور آموزش و مطلب یاد گرفتنی و کار مدرسه و کلاس موسیقی و ... رو خط بکشیم و فقط روی تفریح تمرکز کنیم . قرارمون هم اینه که من بعد از تعطیلات روی کارهام تمرکز کنم و در هنگام تعطیلات روی تفریحاتم ، چون اینجوری هر دو مقوله بسیار خوب و کامل انجام میشه و یه جورایی از هر دو تاشون میشه لذت کامل برد . این بود که در هر فرصتی که گیرمون میاد برای بازی به پارک ، جنگل ، زمین بسکتبال و اسکیت و ... میریم . دیروز هم از صبح تا غروب رفتیم پارک آبی که جاتون خالی خیلی خوش گذشت و جریانش رو در پستی جداگانه براتون تعریف می کنم .

رهبر ارکستر

منزل دایی ابراهیم (دایی مامان شیدا) همیشه برای من جذابیت های خودش رو داره . به این دلیل که اونجا به نوعی اولین الگوهای موسیقی خودم یعنی ماهان و بهاران رو میبینم و اونها هم همیشه برای ما به اجرای برنامه می پردازند .

 

اینبار بعد از دونوازی تار و دایره که به ترتیب بهاران و ماهان اجراش رو بر عهده داشتند نوبت اجرای آهنگ ساخت خودشون یعنی "آبشار" با پیانو و دف رسید که من این برنامه رو رهبری می کردم .

 

تنها نکته اش هم این بود که من رهبر ماهان بودم چون پیانو رو به دیوار بود و بهاران نمیتونست من رو ببینه ! راستی تا یادم نرفته نظرتون رو به قیافه کسرا جلب می کنم که برای بار اول موسیقی زنده رو اون هم از این فاصله و با این شدت و صدای بلند تجربه میکنه و البته حسابی هم تمرکز و توجه کرده به نوازنده ها و صدای سازهاشون ... یاد چند سال پیش خودم افتادم.

کودکیار

یکی از خصوصیت های جالب اخلاقی من در مواجهه با نوه دوم خانواده مامان شهلا یعنی آقا کسرا ، حمایت همه جانبه از اونه . یعنی به جای بروز هر گونه حسادت در برابر یه بچه جدید که توجه دیگران رو به خودش معطوف کرده نه تنها نقش حامی اون رو بازی می کنم بلکه اگر کسی درست ازش مراقبت نکنه خیلی سریع و شدید از من تذکر دریافت می کنه . حتا مادرش هم از دست من در امان نیست و طبق نظر من وقتی میز غذا آماده است باید اول به بچه اش غذا بده بعد خودش غذا بخوره . خاله الهه میگه فقط زمان هایی که پارسا تو خونه است اون میتونه با خیال راحت کسرا رو بهش بسپاره و به کارهاش برسه . یه عکس جالب ازش دارم . به نظر شما نی نی های این سنی چطور میتونند به این راحتی پاشون رو بکنند تو دهن خودشون ؟!