پارک ارم...خداحافظ !

دیشب با برنامه ریزی مامان آراد با بچه های گروهمون (همکلاسی های آموزشگاه موسیقی پارس) رفتیم پارک ارم . من و آراد و الینا و ایلیا و آریا . جاتون خالی از ۸ تا ۱۲ شب اونجا بودیم و حسابی انرژی سوزوندیم ... با چرخ و فلک شروع کردیم و بعدش این ماشین برقی بچه ها رو سه دور سوار شدیم ، ماشین برقی بزرگ ها رو هم دو دور به همراه والدینمون (چون همه سوار شدند متاسفانه هیچکی نتونست عکس بگیره) جالب اینجا بود که شوق و ذوق پدر و مادرها برای سوار شدن از ما بیشتر بود !!! باباعلی که یه آبنبات چوبی دهنش بود و بغل من نشسته بود ، خودم تنهایی رانندگی کردم ! کلی هم ماشینمون رو کوبوندیم به ماشین مامان شیدا و بقیه مامان و باباها . در اثر ضربات شدید چندین بار پاهای باباعلی ضرب دید که هنوز هم درد میکنه ! بعد از اونجا هم رفتیم موتور سواری و چند تا بازی دیگه ... تمام مدتی که سوار بازی ها نبودیم هم من و آراد دنبال هم می دویدیم ! وقتی رسیدیم خونه من یک کیلو وزن کم کرده بودم ! 

من یه ده روزی نیستم و این آخرین پست من قبل از سفر بود ... از همه دوستانم خداحافظی می کنم و همه رو به خدای بزرگ می سپارم ...ده روز دیگه برمیگردم و خاطرات سفر رو براتون تعریف میکنم ...تا بعد

راهنمای انتخاب کارتون

مدت ها است که باباعلی میخواد یه مطلب راجع به انتخاب انیمیشن مناسب برای بچه ها بنویسه ولی وقت نمیکنه ... از اونجاییکه این مطالب رو به صورت پراکنده در جاهای دیگه ای نوشته بنابراین اونها رو تو وبلاگ من گردآوری میکنه تا شاید به درد بقیه هم بخوره ... در ضمن قول میده که دیگه از وبلاگ من برای کارهای خودش استفاده نکنه !!!

قبل از اينكه بخوام سي دي و يا انيميشني رو بهتون پيشنهاد كنم در خصوص اينكه در دنياي سريع و بي رحم جريان اطلاعات به سمت بچه ها وظيفه ما چيه و به عبارتي دريافت چه اطلاعاتي مناسب بچه ها هست يا خير لازم مي دونم قسمتي از كتاب "كليدهاي پرورش رفتار و ارزشهاي اخلاقي در كودكان و نوجوانان" رو براتون بذارم ، توصيه ميكنم اصل كتاب رو حتما مطالعه كنيد :
"هوش اخلاقي چيست ؟
(( هوش اخلاقي )) توان تشخيص درست از نادرست است ؛ يعني داشتن اعتقادات اخلاقي محكم و عمل كردن بر اساس آنها ، به گونه اي كه شخص رفتاري درست و محترمانه داشته باشد . اين قابليت عالي ، ويژگيهاي مهمي را در بر دارد كه مي توان از جمله ، اين موارد را نام برد : توان تشخيص درد و رنج ديگران ؛ توان مهار بي رحمي و وسوسه ها در خود ؛ به تاخير انداختن كامجويي ؛ گوش دادن بي طرفانه و همه جانبه پيش از قضاوت كردن ؛ پذيرش تفاوتها و پي بردن به ارزش گوناگوني ؛ نپذيرفتن گزينه هاي غير اخلاقي ؛ همدل بودن ؛ مبارزه با بي عدالتي ؛ درك ديگران و رفتار محترمانه با آنها .
اين ويژگيها زيربناي شخصيتي باثبات و توانمند است ؛ و هر والدي ،اين گونه براي فرزندش آرزو مي كند .
اگرچه علل سقوط اخلاقي پيچيده است ، اما دو مورد چشمگيرتر است : اول ، فروپاشي عوامل اجتماعي مانند : نظارت بزرگسالان ؛ الگوهاي رفتار اخلاقي ؛ روابط با معنا با بزرگسالان ؛ مدارس مسئوليت پذير ؛ پشتيباني اجتماعي ؛ تربيت با ثبات و با كفايت . دوم ، كودكانمان به طور مداوم مورد هجوم پيامهايي هستندكه با ارزشهايي در تضاد هستند كه ما همواره سعي داريم آنان را تحكيم كنيم و استوار سازيم ؛ مانند پيامهاي سمي تلويزيون ، سينما ، بازيهاي ويدئويي ، ترانه هاي عامه پسند و آگهيهاي تجارتي . اينها بي اعتمادي ، بي احترامي ، مادي گرايي ، هرزگي و خشونت را با اهميت جلوه مي دهند و ترويج مي كنند . حتي اطرافيان كودك هم در اين سم پراكني سهمي دارند .
واقعيت اين است كه عوامل مسموم به اندازه اي در فرهنگ ما ريشه دار شده اند كه دور كردن كودكان از آنها تقريبا ناممكن است . به همين دليل ، بسيار مهم است كه هوش اخلاقي فرزندانتان را به گونه اي پرورش دهيد كه او به طور عميق قدرت تشخيص درست از نادرست را پيدا كند و بتواند در برابر عوامل بيروني مقاومت كند .
خوشبختانه هوش اخلاقي اكتسابي است و مي توانيد از هنگامي كه كودكتان يكي دوساله مي شود ، آن را در او پرورش دهيد . آخرين يافته درباره رشد اخلاقي اين است كه نوزادان شش ماهه به ناراحتي ديگران واكنش نشان مي دهند و همدلي را مي آموزند . اشتباه بيشتر والدين اين است كه به طور معمول صبر مي كنند تا فرزندشان شش هفت ساله شود ؛ يعني به سن استدلال برسد و سپس در جهت پرورش استعدادهاي اخلاقي او مي كوشند . تاخير پدر و مادر، اين زمينه را فراهم مي كند كه احتمالا" باعث مي شود كودك عادات منفي مخربي را بياموزد كه هم رشد اخلاقي اش را كند و هم تغيير را برايش دشوار مي كند" .......... این بود گزیده ای از این کتاب که امیدوارم مورد مطالعه قرار بگیره اما ادامه مطلب خودم :

از نظر نگارنده و با توجه به محتواي رسانه هاي مختلفي كه بچه ها از صبح تا شب باهاشون سر و كار دارند پيشنهاد ميشه :
---سعی کنید بین اون چیزی که خودتون میبینید و چیزی که بچه ها تماشا میکنند تفکیک قایل بشید . به عبارتی اجازه نديد بچه ها همراه شما به تماشاي تلويزيون بنشينند (حتي فيلمها و سريالهاي كانالهاي داخلي هم در بسیاری موارد بدترين اطلاعات رو به بچه ها ميدند) . درسته كه در ايران محدوديتهايي از نظر نمايش روابط زن و مرد در صدا و سيما هست ولي برنامه هاي داخلي مملو از پرخاشگري ، دشنام ، تمسخر ديگران و هزاران سم مخرب ديگه هستند كه گرچه تاثيري روي رفتار افراد بالغ ندارند (البته امیدوارم) ولي در خصوص بچه ها وضعيت كاملا فرق ميكنه و میتونه بسیار مخرب باشه---عادت دادن بچه ها به سر وقت (ساعت نه و نيم) خوابيدن اين مزيت رو داره كه وقت ميكنين تنهايي تلويزيون ببينين(البته مزاياي بيشمار دیگری هم داره كه ميتونين در موردش بيشتر تحقيق كنين)
---مخرب بودن كانال هاي ماهواره رو اصلا دست كم نگيريد ... حتي كانال هاي موزيك مثل PMC هم هر روز هزاران صحنه ناجور (ناجور براي كودك چهار پنج ساله) رو به نمايش ميگذارند. تماشاي معاشقه زن و مرد حتي در مراحل مقدماتيش براي بچه هاي زير 13 14 سال در هيچ جاي دنيا و به هيچ وجه توصيه نشده ولي يك ساعت كه پاي اين كانال بشينيد ده ها مورد خواهيد ديد. تاكيد ميكنم براي خودتون اصلا ضرر نداره (البته امیدوارم) ولي براي بچه ...
---فكر نكنيد وقتي پاتون رو مي گذاريد توي مغازه سي دي فروشي ميتونيد هر كارتوني روبراي بچه تون بخريد . اينجا دقيقا جاييه كه بيشترين اشتباه اتفاق ميفته . همه کارتون های مغازه سی دی فروشی مناسب بچه های شما نیستند .  اين مغازه ها پر از سي دي هاييه كه انواع و اقسام خشونت رو ميتونيد توش پيدا كنيد ...  خیلی از مواقع خانواده ها علت پرخاشگری بچه هاشون رو نمی دونند و از دستش به تنگ اومدند ولی یه نگاه به سی دی های بچه میتونه همه چیز رو روشن کنه .
--- حتما محتواي تمام كارتون هاي بچه تون رو يكبار تنها ببينيد اگر مناسب بود و پيام مشخص و مفيدي براي بچه داشت بگذاريد ببينه . بعضي از انيميشن ها اينقدر خشونت دارند كه پيام مفيدشون گم ميشه و اصلا مورد توجه قرار نمي گيره ... اگر هم از محتواي يك سي دي خبر نداريد حتما اولين بار كنار بچه تون باشيد و كنترل هم دستتون باشه خشونت يا صحنه ناجوري چيزي داشت Stop كنين و به بچه تون توضيح بديد كه اين صحنه مناسبش نيست (به دليل خشونت) و بايد بزنين جلو و یا اصلا دیدنش رو منتفی کنید .
--- جامعه به اندازه كافي خراب هست كه بعدها به بچه تون به مرور زمان همه چيز رو ياد بده شما خودتون در این مورد پیش از موعد اصلا عجله به خرج ندید! با آموزش صحیح اون از همين حالا خودتون و اون رو در برابر خطرات آينده جامعه هم بيمه كنيد .

--- گروه بندی سنی بچه ها و طبقه بندی انیمیشن ها برای این گروه های سنی مدتیه که تو دنیا کمرنگ شده و این دلیلی نمیتونه داشته باشه به جز منفعت طلبی شرکت های تولید انیمیشن ... وقتی گروه سنی رو محدود کنید فروشتون هم محدود خواهد شد و هیچ کمپانی دنبال این نیست . یادم میاد مادری که دختر شش ساله اش رو در یکی از سینماهای آمریکا به دیدن انیمیشن Coraline برده بود برام تعریف میکرد که چه جوری بچه دلبندش در طول نمایش کارتون از ترس مامانش رو فشار میداده و بغل میکرده ... و البته ایشون متعجب بود که چرا یه کارتون باید اینقدر بچه رو بترسونه . دلیلش مشخصه : اون انیمیشن اصلا مناسب بچه پنج ساله نیست ! همینجوریش هم بچه ها شب ها سخت سرجاشون میخوابند چه برسه به اینکه انیمیشن ترسناک هم ببینند .

--- گروه بندی انیمیشن معمولا ۲-۸ ... ۸-۱۴ ... و ۱۴ به بالا رو شامل میشه البته گروه بندی های دیگه ای هم برای این کار پیشنهاد شده که اکثر این گروه بندی ها معمولا بر مبنای میزان رشد فکری بچه ها تعیین میشن و مبنای علمی و روانشناختی دارند .  

خب ...بعد از سخنراني بالا يه چند تا انيميشن خوب بهتون معرفي ميكنم :
--- بسیاری از صاحبنظران عقیده دارند بچه های زیر دو سال بهتره اصلا تلویزیون نبینند . این گروه از بچه ها نیاز به گسترش توانایی های ذهنی به وسیله تعامل مداوم با والدین دارند و تلویزیون میتونه زمان این تعامل سازنده رو کم کنه ...

--- براي بچه هاي چهار پنج ساله بهترين ها همون هایی هستند كه ما باهاشون بزرگ شديم : پينوكيو ، پت پستچي ، بلفي و لي لي بيد ، تنسي تاكسيدو ، گوريل انگوري ، پلنگ صورتي ، لولک و بولک ، پت و مت ، مدرسه موش ها و ... که تقريبا داراي خشونت بسیار پايين و پيام هاي اخلاقي و اجتماعي زيادي براي بچه ها هستند .

--- اگر بخواهيم يه كم به روز باشيم هم انيميشن هاي زيادي پيدا ميكنيم البته نه از نوع صرفا تجاري و بي نام و نشاني كه جايگاهي در جوايز و مراسم اسكار ندارند (مثل بن تن و...) بلكه خيلي از اين انيميشن ها به درد بخور و جذاب هم هستند :
انیمیشن های جذابی همچون Wall-E ، Up ، سری عصر یخبندان ، سری ماداگاسکار ، جیمی نوترون ، باب اسفنجی ، Barn Yard ، پشت پرچین Horton ، Despicable Me ، Rio ، سری Go Diego Go ، سری Bob The Builder ، سری Shawn the sheep ، سری Walas & Gromit و انیمیشن هايي از اين قبيل كه خيلي هم روشون كار شده ، دارای تصاویر زیبا و مضامین آموزشی و اخلاقی بوده و همچنین سرگرم کننده هم هستند .

--- يه سري هم هستند كه خوبند ولي حاوی تصاویر ترسناک هستند مثل عروس مرده ، Coraline،Number 9 ، Christmas Carol و حتی Toy Story 3... ديدن اين سري انیمیشن ها ممكنه يه كم ترس از تاريكي رو تو بچه ها تقويت كنه پس بهتره دو سه سال ديگه اين كارتون ها رو ببينند

--- و اما ! میرسیم به انیمیشن هایی از قبیل بن تن محصول کمپانی Cartoon Network آمریکا ! لاک پشت های نینجا ، انیمیشن های فضایی و بطور کلی انیمیشن های خشن ... این گروه از انیمیشن ها در هنر انیمیشن سازی دنیا جایگاهی ندارند و معمولا در کسب جوایز هنری مثل اسکار و ... ناتوان هستند ، اصلا آموزنده نیستند و جزخشونت و تفکرات پوچ ---مثال از بن تن : پسری ده ساله به نام بن تن با یه چیزی به نام Omnitrix که مثل ساعت به دستش میبنده تبدیل میشه به هیولاهای مختلف و به این وسیله میتونه جلو هیولاهای دیگه رو بگیره !---چیزی برای یاد دادن ندارند (پیام های اخلاقیشون تو خشونت زیادشون گم میشه و مورد توجه بچه ها قرار نمیگیره) . هدف از تهیه این انیمیشن ها سودآوری محض از طریق فروش سی دی ها ، عروسک ها ، لباس ها و سایر اقلام اونها است . من این سی دی ها رو به اغذیه فروشیهای کثیف خیابون انقلاب تشبیه میکنم . مغازه هایی که کیفیت غذا براشون اهمیت نداره و میدونند که غذاشون هر کیفیتی هم که داشته باشه به دلیل تردد زیاد این خیابون همیشه فروششون رو خواهند داشت . همیشه  پیشنهاد من براتون اینه که اگر تو خونه از این سی دی ها دارید سریع معدومش کنید . اینها هیچ چیز جز تخریب اعصاب بچه ها براتون به ارمغان نمیارند .

اسپایدرمن ، سوپرمن و بت من : بچه های زیادی تو دنیا به دلیل عدم تمایز واقعیت از داستان با دیدن این فیلم ها به لب پنجره خونه شون رفتند و مثل شخصیت های داستانشون پریدند پایین و جونشون رو از دست دادند... نگاهی به پرونده مرگ این بچه ها نشون میده که قضیه چقدر حیاتی و مهمه و ما بی تفاوت از کنارشون میگذریم . آخرین موردی که من میدونم پسر یکی از همکارانم بود ، این بچه چهارساله تو جنت آباد با پوشیدن لباس اسپایدرمن از بالکن خونه شون می پره پایین و متاسفانه اتفاقی که نباید بیفته میفته و پدر و مادرش رو برای همیشه داغدار میکنه ... فقط به خاطر یک بی اطلاعی .

در انتها باید عرض کنم که انستیتو بهداشت و سلامت آمریکا هم مجموع زمان مجاز برای تماشای رسانه های دیداری ( سی دی ، بازی ویدیویی و ...) رو برای بچه ها حداکثر یک تا دوساعت در روز اعلام کرده و به نظر میرسه تماشای بیش از حد به قدری ذهن بچه ها رو درگیر میکنه که سایر فعالیت های فکری و مغزیشون مختل میشه ... راستی میدونید طبق تحقیقات ، هر ساعت تماشای تلویزیون 20 ساعت روی روان بچه ها تاثیر داره و ذهنشون رو درگیر میکنه ؟!

در زیر وب سایتی رو معرفی میکنم که میتونه در زمینه شناسایی کیفیت اقلام دیداری و انیمیشن ها بهتون کمک کنه ... در این وب سایت نظرات خانواده ها جمع بندی و بر اساس اون امتیازات و وضعیت محتوایی انیمیشن مشخص میشه . لینک زیر مربوط به انیمیشن بن تن هستش ولی با وارد کردن اسم کارتون مورد نظرتون تو قسمت جستجوی سایت ، اطلاعات مربوط به اون نمایش داده میشه .... امیدوارم به دردتون خورده باشه ... موفق باشید

http://www.commonsensemedia.org/tv-reviews/ben-10

 

 

Rio

آخرین انیمیشنی که دیدیم فیلم Rio محصول سال 2011 کمپانی Blue Sky هست که انیمیشنی سرگرم کننده و شادی آوره که در اون طیف وسیعی از رنگ های زیبا نمایش داده میشه ... این فیلم که آخرین کار از عوامل سازنده "عصر یخبندان" هست و منتقدین نظرات مثبتی هم بهش داشتند جریان بچه طوطی نادریه که در جنگل های برزیل زندگی میکنه و گیر قاچاقچی های پرنده میفته و طی یک سری حوادث سر از خونه یه دختر درمیاره که بزرگش میکنه و ادامه داستان ... حتما ببینیدش . من این فیلم رو دیروز دیدم ولی دوست دارم یه بار دیگه ببینمش .

سه تفنگدار (حالا چه ربطی به این متن داره نمی دونم)

چهارشنبه طبق معمول زمان سوارکاری بود و ما هم طبق برنامه رفتیم باشگاه که با کمال تعجب دیدیم دارند مانژ رو تعمیر می کنند و به دلیل اینکه شماره تماسی از ما نداشتند (یادشون رفته بود فرم های مشخصات رو بهمون بدند پر کنیم) در نتیجه نتونسته بودند بهمون خبر بدند . ما هم وایسادیم و گفتیم باید کلاس برگزار بشه ... خلاصه اینکه مربیمون خانم واعظی که نبودند و یکی دو تا از خدمه و کارکنان باشگاه ما رو به همراه اسب ها بردند تو یه مانژ بزرگ مخصوص آموزش بزرگسالان (غافل از اینکه ما هنوز کامل راه نیفتادیم) ما هم کم نیاوردیم و به سوارکاری در فضای باز ادامه دادیم ... البته اسب هامون خیلی آروم و رام بودند .

 بعد از اونجا هم باز برنامه چیتگر و بازی برقرار بود جوری که وقتی رسیدیم خونه مجبور شدم رو کول بابام برم تا بالا چون خسته خسته بودم ... البته شاید هم دلیلش عادت به سوارکاری باشه !!! آخه با دو تا پام هر از گاهی یه لگدی هم به پهلوهای بابام میزدم . عکس العمل اون هم جالب بود : چرا میزنی ؟! من اسبت نیستم ها ! ... بهم بگی خودم میرم !!!

 راستی یکی از بازی های جالبی که تو پارک چیتگر با بچه ها انجام دادیم از این قرار بود :

یکی میخوابید رو زمین ، دو تای دیگه با لگد میزدند تو پهلوهاش !!! اونوقت اون از زمین بلند میشد و می افتاد دنبال اون دوتای دیگه ... بعد نوبتی جاها عوض می شد ! بازیمون خیلی خلاقانه و  Safe بود نه ؟! این تازه بازی پسرهاییه که اصلا کارتون های خشن نگاه نمی کنند...اگه قرار بود نگاه کنند چی می شد ؟!

در تمام این مدت هم باباعلی با خونسردی و البته تعجب داشت ما رو نگاه می کرد . به هیچکس هم هیچی نگفت که یه وقت خدای نکرده بازیمون به هم نخوره ! 

عادت

زمان : همین الان ... مکان : اتاق من ... مکالمه بین من و اون :

- این مداد رنگی ها رو برام می تراشی ؟ میخوام نقاشی های این کتاب رو رنگ کنم .

- بله بیارشون تا برات بتراشم .

(در حالیکه اون داشت مدادها رو می تراشید من هم مشغول رنگ آمیزی شدم)

- رنگ آمیزیم چطوره ؟!

- خوبه . ولی هنوز هم بعضی جاهای رنگ آمیزی هات سفید و بی رنگ مونده !

- من از بچگی عادت کردم اینجوری رنگ آمیزی کنم !

- خب آدم باید عادت های بدش رو ترک کنه دیگه .

- بابابزرگ از جوونی هاش عادت کرده سیگار بکشه ، من هم از بچگی هام عادت کردم اینجوری رنگ آمیزی کنم ! حالا کدومش بدتره ؟! عادت من یا عادت اون ؟!

- عادت اون بدتره ولی جفتتون باید سعی کنید عادت بدتون رو ترک کنین ...  

من همین الان کارم رو اصلاح کردم . کیفیت رنگ آمیزی هام رو ارتقا دادم (البته از خودش یاد گرفتم که اگه دستمون روی نقاشی نمی چرخه میشه کتاب رو زیر دستمون بچرخونیم)

آدم باید عادت های بدش رو ترک کنه و البته کیفیت کارهاش هم هر روز از روز قبل بهتر بشه (اصلا هم به ضرب المثل های رخوت انگیز جهان سومی مثل "ترک عادت موجب مرض است" فکر نکنه ...مگه نه ؟! راستی عادت بد شما چیه ؟! نمیخواد بگین . فقط بهش فکر کنین !

-------------------------------------------------------

پاورقی : راستی اوج رخوت رو میشه تو این ضرب المثل معروف دید : "چو فردا شود فکر فردا کنییییم"

جانمی ! شاعر در کل امروزها رو تعطیل فرمودند !

 

Surprise !

یعنی این آپلود عکس مصیبتیه در جمهوری اسلامی دوست داشتنی ما ها ... حالا موانع قانونی و غیر قانونی و سایبری و آدم های دانشمندی که پشت این قضیه ف-ی-ل-ت-ر کردن هر نوع عکسه به کنار . این آخرین وب سایتی که عکس ها رو توش آپلود کردم سه چهار سال بود داشت بی دردسر کار میکرد ، همین که من عکس های پارسا رو آپلود کردم یک هفته نشده وب سایتش رفت هوا ... نکنه مشکل از منه ؟!!!

یاد قسمت های اول فیلم های کمدی مستربین افتادم که هر جا میرفت تلویزیون ها برفکی میشد !

---------------------------------------------------------------------------------

چند ساعت بعد از پست بالا : عکس ها برگشت ! خدا میدونه کی دوباره غیب بشن و جاشون یه مربع کوچولو و یه ضربدر وسطش سبز بشه !

استراحت مطلق !

 

نگران نباشین ... کوچیک نشدم . این عکس مال حدود یک سال پیشه ... دیدم خیلی خوشحالم گفتم شما هم سهیم بشین در این خوشحالی . این روزها در حال سپری کردن روزهای استراحتم هستم تا شروع مدرسه . البته یه یک هفته ای میشه که یه دوره کلاس زبان رو  با آراد و آرین شروع کردیم که یه وقت خیلی هم بی کار نباشیم ... یکشنبه و سه شنبه کلاس زبان ، چهارشنبه باشگاه سوارکاری ، پنجشنبه موسیقی و جمعه استخر ... بقیه اوقاتم رو هم اینجوری سپری میکنم : روزی یه سی دی ، احتمالا حدود یک ساعت برنامه کودک ، کار با یه سری کتاب وایت بورد جهت آمادگی برای نوشتن ، آموزش قرآن ، بازی تخته نرد و ورق ، کار با فلش کارت ، تمرین فلوت ، فوتبال با دایی آراد تو حیاط ، سر زدن به یه سری وب سایت آموزشی و بازی فکری و ... خلاصه اینکه این وضعیت استراحت ما است تا شهریور ماه ... یه هفت هشت روز اول مرداد رو هم که احتمالا غیبت خواهم داشت (بعدا براتون تعریف میکنم)

راستی آخرین انیمیشنی که با باباعلی دیدیم Despicable Me بود که خیلی باحال بود . پیشنهاد میکنم حتما ببینینش . به اسم "من نفرت انگیز" ترجمه شده . جریان مردیه که در کار خلاف نابغه است و به دلیل سرخوردگی های ناشی از عدم توجه والدین در کودکی ، شخصیتی نفرت انگیز پیدا کرده ولی طی آشنایی با سه تا دختر یتیم و وقوع یه سری اتفاقات بینشون متحول میشه و ... باقی ماجرا .

این انیمیشن تقریبا فاقد صحنه های ترسناکه و در سال ۲۰۱۰ در رده هشتم جدول پرفروشترین فیلم های سینمایی قرار داشته و نامزد تعداد زیادی از جوایز و عناوین سینمایی برای بهترین انیمیشن سال بوده . البته فهم تمام فیلم برای بچه های زیر ۸ سال یه کمی مشکله و باید توضیحاتی به اونها در خصوص واژه هایی همچون تبهکار،اهرام مصر،یتیم و ... داده بشه . تا بعد

دیدین برگشتم ؟!

خب . من دوباره عکس ها رو تو یه جای جدید آپلود کردم و برگشتم ! بالاخره یا من از رو میرم یا شبکه بی در و پیکر (یا به عبارتی پر در و پیکر) اینترنت ایران ...

چهارشنبه هم دوباره رفتیم باشگاه و همون سواری و این حرف ها تکرار شد . فقط یه عکس داشتم که اسبم توش یه جوری افتاده گفتم بد نیست ببینید . شما فیگور اسب و نگاهش تو دوربین رو داشته باشید ! زبون بسته خسته خسته است ها ! یه ریز سواری داده ، اینقدر هم گشنه اش بود به زور از روی علف ها جمعش کردم !

 

من و آراد و استخر

استخر این جمعه کلی بیشتر از جمعه های قبل خوش گذشت . چون دوستم آراد و پدرش هم اومده بودند . اولش مثل اوایل کار خودم یه کمی می ترسید ولی وقتی یه کمی گذشت و یخش باز شد همچین میپرید تو آب که نگو ... این عکسی که میبینین نتیجه سه ساعت دست و پا زدن تو آبه . به آراد هم خیلی خوش گذشت . فکر کنم هفته های بعد هم بیاد .

هنرجوی ممتاز

ترم هفت کلاس موسیقیمون هم با خوبی و خوشی تموم شد و اولین جلسه ترم هشتم تو این هفته برگزار میشه . کارنامه ها هم که دیجیتالی شده و پدر و مادرها از طریق اینترنت بهش دسترسی دارند . هنوز نمی دونم رقیب و دوست عزیزم آراد تو کلاس چیکار کرده ولی من تو تمام زمینه ها (درک ریتم،درک صدا و نواختن سازهای ارف و ضربی) امتیاز عالی ۸۵ از ۸۵ و در زمینه فلوت امتیاز خوب ۷۵ رو داشتم (فلوت خیلی سخته و کمتر کسی میتونه همون ترم اول ۸۵ بشه) . در هر صورت به نظرم میاد که در زمینه فلوت تمرین بیشتری نیاز دارم . این ترم کنسرت نداشتیم و در عوض پایان ترم هشت یه کنسرت مفصل تر خواهیم داشت . دو نفر هم از میون کلاس انتخاب شدند تا فعالیت های اجرا و تک نوازی رو انجام بدند ...حدس میزنید اون دو نفر کی باشند ؟! من که نمی دونم ! فعلا تمرکزم روی فلوته ... آخه بابام میگه کاری که ممتاز نباشه به درد نمی خوره ... البته این نظر خودم هم هست . برای همین هم بهش قول دادم تو تمام کلاس های عمرم ممتاز بشم و اگه نتونم یه ترم ممتاز بشم ... خدا به دادم برسه ... میدونین چی میشه ؟! هیچی...ترم بعدش تلاش بیشتری میکنم تا حتما این اتفاق بیفته !!!

روز پدر !

 

خب...یه چیز مهم یادم رفته بود و اون هم روز پدر بود که گذشت ! بله اون شب ما با تمام همکلاسی هامون (اونایی که عضو گروهمون هستند) رفتیم رستورانی به نام سندباد ! اولا که در کل از خود سندباد خبری نبود ، عوضش یه خواننده اونجا بود به نام افشین (با کت و شلوار سفید و پیرهن آبی زنگاری که یقه پیرهنش اومده بود رو کتش) ، این افشین جوونه نه ها !!! اون یکی افشین ، با یه نگاه به فضای رستوران و مشتری هاش و البته هنرنمایی و ترانه های نوستالژیک آقا افشین می شد فهمید که کسایی میان اینجا که دوست دارند خاطرات چهل پنجاه سال گذشته شون دوباره زنده شه ... این آقا افشین همونی هستند که سی چهل سال پیش یه چند تا آهنگ با ابی و کیوان اجرا کرده بودند . البته به سن و سال ما که در کل قد نمیداد و برامون چندان مهم نبود که کیه و چی میخونه ولی حضار به خصوص سن بالاهاشون در بعض مواقع به وجد هم میومدند ! ما با بچه های دیگه تمام مدت رو صندلی هامون سرپا بودیم و داشتیم حرکات موزون ! انجام میدادیم ... آخه بگو کی هفت هشت تا بچه رو باهم میبره رستوران موزیکال اون هم شب ! پیشخدمت هیکلی سیبیلوی محترم چند بار اومد بالاسرمون و ما رو با کمال لطافت به آرامش دعوت کرد ...ولی کو گوش شنوا !

خلاصه ، بعد از اینکه رستوران رو روی سرمون گذاشتیم تازه ۱۲ شب رفتیم یه پارک تو کریمخان هر چی کالری گرفته بودیم چند تا هم روش گذاشتیم و اونجا سوزوندیم...سر آخر اینکه روز پدر هم پدرانمون تا یک ساعت بعد از نصف شب ما رو تو پارک می پاییدند ! روزهمه تون مبارک .........

این هم کاردستی ما که توی مهد برای بابامون درست کردیم ...

من و تورنادو

لحظه شماری من برای اولین جلسه باشگاه تموم شد و من و آراد و آرین و ایلیا همدیگر رو تو باشگاه سوارکاری دیدیم . از اونجاییکه کمی زودتر رسیده بودیم اونجا و باید تا شروع سواری یه ۴۵ دقیقه ای منتظر می موندیم طبق معمول چهارتایی اونجا رو یه جورایی گذاشتیم رو سرمون . بعد هم که نوبتمون شد رفتیم اسب هامون رو از اسطبل تحویل گرفتیم و با کمک مربی سوارشون شدیم . میتونم بگم ۴۵ دقیقه لذت خالص بود و آدرنالین که داشت آزاد می شد ... وقتی کارمون تموم شد و باید اسب ها رو میبردیم تا اسطبل میل نداشتم از تورنادو جدا شم ... کلی هم بوسیدم و نازش کردم ... تازه بعد از تحویل اسبها هم کلی تو محوطه باشگاه با بچه ها اسب بازی کردیم و سری هم به پشت اسطبل زدیم و اسبی که تازه کره اش رو به دنیا آورده بود دیدیم ... فکر کردید تموم شد ؟! نه . تازه اول ماجرا بود چون بعدش با بچه ها رفتیم چیتگر و تا ۱۲ شب هم یه ریز بازی کردیم ... جاتون خالی روز کاملا پرباری بود ... تازه یه جیرجیرک در حال پوست اندازی هم دیدیم که در نوع خودش جالب بود ... من رو به یاد خودم انداخت که انگار زود به زود پوست میندازم و بزرگ میشم ...

 

 

تسلیت

 

به دوست وبلاگیم ...خاله مهزاد مهربون ، از دست دادن خاله اش رو تسلیت میگم...ما رو در غم خودت شریک بدون ، زود خوب شو و دوباره بیا ... 

این گروه خشن

از راست : خودم ، نگار،الینا،آرین،باران،ایلیا،آراد و آریا

و اما کجا بودم که اینقدر خسته شدم و به این روز افتادم که روز بعدش سر سفره خوابم ببره این بود : هیچی ! خونه ایلیا ، همکلاسی کلاس موسیقیم دعوت بودیم . اینقدر با بچه ها بازی کردیم و آتیش سوزوندیم که ۱۲ شب همه تو ماشین های بابامون به این روز افتادیم که تو عکس پایینی میبینین . آخر شب هم یه تعدادی از بچه ها با گریه رفتند پیش مامان هاشون که : "نریم خونه"! ولی باید میرفتیم دیگه نمیشد که ...باباعلی خیلی اصرار کرد که من هم گریه کنم ! میگفت واسه چشمات خوبه ! ولی من گریه ام نمیومد ...  

در ضمن قرار شد ایلیا و آرین هم بیان بریم باشگاه سوارکاری . حالا دیگه شدیم چهار نفر و یه نفر کم داریم که پنج دلاور رو تشکیل بدیم ...

در دین هیچ اجباری نیست

بعد از خداحافظی از ایرانمهر روزها پیش بابابزرگم میمونم و اولین روزش هم امروز بود ... البته برنامه ام پر و پیمونه . شاید یکی دو روز یه کمی استراحت کنم ... البته استراحت امروز من اینجوری بود : از اونجایی که دیشب با بقیه بچه های کلاس و پدر و مادرها مهمون ایلیا (همکلاسی کلاس موسیقیمون) بودیم و صبح زود هم از خونه خودمون رفتم پیش بابابزرگ ، صبح تا ظهر رو یه کمی استراحت کردم و با دایی آراد موسیقی تمرین کردیم (دو نوازی بلز و فلوت داشتیم) ، ظهر که شد بیچاره بابابزگ تازه غذام رو آماده کرده و سفره رو چیده بود که من ولو شدم وسط اتاق ...

بابابزرگ : پارسا بیا غذا بخور !

من : بذار یه کم بخوابم ... خیلی خوابم میاد ... بیدار که شدم حتما حتما غذام رو میخورم (و قبل از اینکه چیزی بگه من خواب بودم!)

وقتی ۳ ساعت بعد بیدار شدم غذای مفصلی نوش جون کردم و ... از اونجایی که عادت به وقت تلف کردن ندارم کار اصلی شروع شد :

یه جلسه نیم ساعته آموزش قرآن جوری گذشت که بابابزرگم (که استاد قرآن هستند) تعجب کردند که من چطور تونستم تو همین جلسه اول سوره "ناس" رو جوری با لهجه بخونم که باباعلی هم پای تلفن هاج و واج بمونه و خوشحال باشه از پیشنهادی که داده و اینکه من به این بخش کار یعنی یادگیری آخرین کتاب آسمانی که یه جورایی دنیا رو متحول کرده هم علاقه نشون دادم . آخه خودش ...

میگفت وقتی بچه بوده چنان برخوردی باهاشون شده و جوری تو همه چیز اجبار و زور به کار بردند که خیلی از بچه ها  به کلی از هر چی دین فراری شدند . روزهایی که باید به زور می رفتند نمازخونه و این اجبار و بعدها اجبارهای دیگه ، نرفتن به نمازخونه رو برای بچه های معصوم اون روزها کرده بود یه جور ارزش ... حتی گرفتن نمره پایین از دروس عربی و بینش اسلامی هم براشون افتخاری بود !

غفلت از روح آزاد انسان ها و اجبار برای دینی که خودش میگفت : "لا اکراه فی الدین" خدای من ! جواب این ظلم رو کی و چه جوری میخواد پس بده ؟!

و صدای با لهجه عربی من تو تلفن (و البته علاقه قلبی که به این زمینه نشون دادم) انگار مرهمی بود بر زخم های کهنه پدرم که : "قل اعوذ برب الناس !" 

----------------------------------------------------

پاورقی : برای اعرابی که روزگاری با زور شمشیر دین خود را به همسایگان خود تحمیل می کردند آیه ای از جانب خداوند نازل شد تا از تحقیر سایر ادیان آسمانی اجتناب کرده و همسایگانشان را در مطالعه و انتخاب دین مورد نظرشان آزاد بگذارند تا آنها با تحقیق کامل ، از میان حفظ دین خود و یا تغییر آن به اسلام یکی را انتخاب نمایند .

خداحافظ ایرانمهر

 

خب . همونطور که قبلا هم گفتم قرار بود که طبق برنامه از اول تیرماه دیگه نرم مهد که همینطور هم شد . روز آخر برای خداحافظی رفتم و سعی کردم که با مربی هام عکس هم بندازم و مشخصاتشون رو برای سال های دور آینده بگیرم . آخه حس قشنگی خواهد بود که آدم بعد از سی چهل سال بره سر وقت مربی های مهدش و دیداری تازه کنه . هر چی بشه اونها جزو اولین نفراتی هستند که راه و رسم زندگی رو به آدم یاد میدن ، ولی خب دیگه ! این کار مورد موافقت مدیران مهد قرار نگرفت ! و ما هم به همون خداحافظی خالی با همکلاسی هامون و عوامل مهد بسنده کردیم ...

در هر صورت از همین جا از همه شون تشکر میکنم ...

مدیر ایرانمهر (خانم قریشی) که با نظارت و کنترل دایمی مهد و پشتکار و علاقه ای که به کارش داره خیلی خوب از پس اداره این مهد براومده و امیدوارم سال های سال هم به همین صورت پیش بره .

مربی های خوبم اعظم جون و نازنین جون که تو این مدت خیلی زحمت من رو کشیدند ، زبانی وجود نداره که بشه اونجور که شایسته است ازشون تشکر کرد . اگر به خاطر تلاش ها و دلسوزی های اونها نبود تو تست ورودی هیچ دبستانی به این راحتی ها پذیرش نمی شدم . دستشون رو می بوسم و برای همه عمرم ازشون متشکرم .

مسئولین غذاخوری و آشپزخونه که الحق خوب تونستند ما رو به غذا خوردن عادت بدند ، جوری که هیچوقت تو خونه مشکلی از این بابت نداشتم .

سارا جون مسئول ورود و خروج و محمد آقا مسئول کنترل درب ورودی و کلیه پرسنلی که الان اسم هاشون خاطرم نیست و با محبت های بی دریغشون حدود سه سال نگذاشتند که احساس کنیم از خونه مون دوریم ... از همه شما سپاسگزارم

انگار همین دیروز بود که مامان شیدا و باباعلی دنبال راهی برای ورود من به ایرانمهر می گشتند

خدانگهدار همه تون ...

اسب رنگ و وارنگ !

ما امروز رفتیم باشگاه سوارکاری ! آراد هم اومده بود . اینقدر بهم خوش گذشت که اصلا دوست نداشتم برگردم خونه . خیلی هیجان انگیز و با حال بود . ده دقیقه رو اسب نشسته بودم و اون داشت راه می رفت . برای اولین بار . یه اسب واقعی . خیلی خوب بود . خیلی ! از اینکه افسارش دستم بود و راه می بردمش احساس زورو بهم دست داده بود ... ! البته تو طول مدتی که رو اسب بودم صدام در نمیومد!تو عکس بالا جلوییه منم و پشت سرم هم آراد داره میاد ...

وقتی هم از اسب پیاده شدیم با آراد در نقش اسب ها و شبیه اونها کلی دویدیم و شیحه کشیدیم . تازه  تو ماشین موقع برگشت ۶۰۰ تا سوال راجع به اسب پرسیدم و کلی هم توضیح و تفسیر :

اسب من بهتر بود یا اسب آراد ؟ بهش علف هم دادم ! اسب من سرش رو تکون داد ! اون یکی اسبه چقد بزرگ بود! باباعلی آروم حرف بزن اسب من ناراحت میشه ! آخه الان تو صندوق عقبه ! اسب من خیلی تند میره نه ؟!......

اسم اسبم رو هم سریع انتخاب کرده بودم . تورنادو ! و حتی رنگش رو هم ! میدونین چه رنگی ؟ اول به مامان شیدا و باباعلی گفتم رنگ اسبم مشکیه ولی بعد سریع عوضش کردم ... گفتم رنگ اسبم رنگ و وارنگه ! آخه میدونین ! من امروز خیلی شاد بودم و وقتی از باشگاه برگشتیم خونه تا موقع خواب اسبم هم کنارم بود . حتی همین الان هم تو رویام دارم میبینمش .یه اسب رنگ و وارنگ که تو خواب هم با منه ! خیلی رویایی بود . خیلی ! ثبت نام کردم . آراد هم همینطور ... قراره چهارشنبه ها برم ... یعنی میشه چهارشنبه همین فردا باشه ؟!

مامان شیدا : بگیر بخواب دیگه پارسا ! چهارشنبه امروز بود !