(سه گانه آبرو بر) : برف بازی ، آدم برفی ، دزدی

بالاخره امروز باباعلی اومد دنبالم و با هم رفتیم پارک برای برف بازی ... بچه ها و بزرگها تو گوشه و کنار پارک داشتند با هم برف بازی می کردن و آدم برفی می ساختند من هم به باباعلی پیشنهاد دادم که ما هم یکی بسازیم اون هم دست به کار شد و با همدیگه یه آدمک کوچولوی برفی ساختیم ولی چون برای چشم و گوش و دماغ و دهنش چیزی نیاورده بودیم ازشاخ و برگ درخت ها استفاده کردیم واسه همین هم آدم برفیمون یه کم پیر به نظر میومد ... بگذریم چند متر اونطرف تر چند نفر دیگه هم داشتند آدم برفی درست می کردند یه کم که هوا تاریک شد اونا رفتند و آدم برفیشون تنها موند و حالا باقی ماجرا :

من : باباعلی ! بیا این هویجه رو از رو این آدم برفیه برداریم بذاریم جای دماغ آدم برفی خودمون !

باباعلی هم یه نگاهی به دور و برش کرد و دید که آدم برفیه تنها است و گفت : باشه برش دار!

منم هویج رو برداشتم و با صدای بلند گفتم : باباعلی ! ما دزدی کردیم !!!

باباعلی (که تو عمل انجام شده مونده بود) : نه عزیزم صاحبای این آدم برفی رفتند و دیگه به اون نیاز ندارند

من : نه ! ما دزدی کردیم ... و در ادامه اون رو بردم و چسبوندم به آدم برفی خودمون !

باباعلی هم بیچاره مونده بود که چی باید بگه . هم دزدی محسوب می شد (چون چیزی رو که مال دیگران بود برداشته بودیم) هم دزدی محسوب نمی شد (چون صاحباش رفته بودند و دیگه بهش نیاز نداشتند)

چند لحظه بعد ایلو ملیحه و دایی آراد هم به جمع ما اضافه شدند و کلی به هم برف زدیم ...تازه رو برف های نرم چند لحظه ای هم خوابیدیم که خیلی باحال بود... خسته خسته که شدیم رفتیم خونه مامان شهلا که با آش رشته درجه یکش حالمون رو جا بیاره ...و اما آش که تموم شد :

من رو به بقیه : میخوایین یه خاطره براتون تعریف کنم ؟!

همه : بله عزیزم تعریف کن ...

من : ما رفتیم برف بازی ...رو برفها خوابیدیم... یه آدم برفی هم ساختیم ... فکر می کنین دماغش رو از کجا آوردیم ؟!!!(و با صدای آروم تر ادامه دادم) : از یه آدم برفی دیگه دزدیدیم !!!........و باباعلی بود که رنگش داشت کم کم قرمز میشد ...

راستی دوربینمون شارژ نداشت نتونستیم عکس بگیریم ...

 

(سه گانه بی ربط) : غیبت،مشکلات سیستمی،برف بازی

این غیبت که میگم منظورم عادت ما ایرانی ها یعنی پشت سر کسی حرف زدن نیست ها ... منظورم اینه که چند مدت نبودم اینم به این دلیله که یه سری مشکلات سیستمی داشتیم که دو سه ماهی طول کشید تا بیشترش حل بشه و تا یکی دو روز دیگه به صورت کامل حل میشه ... البته باباعلی پست های این مدت رو کم و بیش نوشته و در آینده نزدیک میذاره براتون ... راستی امروز برف قشنگی تهران رو سفید پوش کرده و منم از همون صبح کله سحر که بیدار شدم از بابام قول گرفتم که منو ببره برف بازی خلاصه قراره بعد از ظهر اون زود بیاد دنبالم و بریم تو کار برف ... عکس هاش رو هم بعدا براتون میذارم ...پس تا بعد  

کنسرت موسیقی کلاسیک !

 پنجمین ترم از ده ترم کلاس موسیقی ارف ما هم به سلامتی تموم شد و به همین مناسبت کنسرتی داشتیم که به خوبی و خوشی برگزار شد .عکس تو خونه مربوط به شب قبل از کنسرته که دارم تمرین می کنم (سه تا اجری مختلف برای یه نفر تماشاچیم که باباعلی باشه انجام دادم). باقی عکس ها هم که نیاز به توضیح نداره ...  روز کنسرتمون به جز مامان شیدا و باباعلی ، دایی آراد،خاله ملیحه و مامان شهلا هم اومده بودند .  حالا  پنج ترم دیگه مونده تا دوره ارف من تموم بشه و ما بتونیم ساز اصلیمون رو انتخاب کنیم ...کم کم وضعیت داره سخت تر میشه و اگه هر روز تمرین نکنیم نتیجه خوبی نداره . برام دعا کنین .