مطلوبات !

 

صحبت کردن راجع به اینکه چه عادت هایی داریم ، از چه چیزی خوشمون میاد یا نه شاید برای یه چهار ساله یه کم زود باشه ولی شایدم وقتی که بزرگ شدم دونستنش برام جالب باشه و یا حتی راهنمایی باشه برای ریشه یابی رفتارهای سالهای بعدی عمرم پس من تو چند زمینه میگم که به چه چیزهایی علاقه دارم :

موسیقی : تنوع گوش دادن موسیقی تو خونه ما خیلی زیاده جوری که باباعلی تقریبا همه چیز از کلاسیک گرفته تا پاپ و راک غربی و مدیتیشن شرقی و مامان شیدا هم موسیقی ایرانی رو ترجیح میدن پس من همه چیز به گوشم میخوره ولی توی سن و سال فعلیم من به چیزی علاقه دارم که بتونم زبونشو بفهمم

شماره 1 : کاری از یاس و نیما علامه هست به نام "سخته" که اینجوری شروع میشه : از تو گذشتن سخته... با تو نبودن درده واسه من ... از وقتی یاد گرفتم حرف بزنم همیشه موزیک درخواستی من همین ترانه بوده یعنی بیشتر از دو ساله که هر وقت تو ماشین میشینیم من اینو درخواست می کنم

شماره 2 : کاری از تتلو و طعمه به نام "یکی بهش زنگ بزنه" : یکی بهش زنگ بزنه ...بگه هنوز تو فکرشم ...بگه هنوز مثل قدیم...ناز نگاشو می کشم ... خب این ترانه جدیدتره و این روزها دوست دارم تمام طول مسیر رو با این آهنگ بریم جوری که پشت هم تکرار بشه ... راستی من این شعر رو کامل حفظ کردم .

در ضمن این روزها که نت ها رو با صداهاش به طور کامل یاد گرفتم هر جایی چیزی ببینم که شبیه نت باشه (مثل نوشته های انگلیسی و ...) ترمز میکنم و موسیقی اون رو بلند بلند میخونم 

غذا : از نظر ذائقه نقطه مخالف باباعلی هستم یعنی تقریبا همه چی می خورم و بیشتر از همه هم از قورمه سبزی خوشم میاد (اون اصلا به این غذا لب نمیزنه)

میوه : عاشق هویجم ولی سیب و موز هم رتبه های بعدی رو دارند

صبحانه : این بخش رو از غذا جدا کردم به خاطر اهمیتش : کره بادوم زمینی و کره پسته اولویت های من هستند بعد از اون برگه ذرت (کورن فلکس) و کره و عسل ... پنیر و گردو هم رتبه های آخر

لوازم آرایش خانم ها : تو این زمینه من کلی صاحب نظرم . رنگ بنفش رو برای لوازم آرایش خانم ها ترجیح میدم و همیشه از کسی که از این رنگ استفاده میکنه تعریف میکنم به خصوص از کسی که لاک بنفش بزنه خیلی خوشم میاد . در ضمن خیلی هم دوست دارم خانم ها گوشواره گوششون کنن جوری که از زیر روسریشون معلوم باشه (باباعلیم میگه خدا آخر عاقبت ما رو با این بچه به خیر کنه)

لباس : هر مدلی رو دوست دارم به جز این شلوارهای بند دار که بندهاش میوفته روی شونه آدم (تقریبا متنفرم) در ضمن اصلا لباسی رو که برای فصلش نباشه نمی پوشم یعنی در گرم ترین روزهای پاییز هم شلوارک نمی پوشم از نظر من شلوارک یعنی تابستون .

شکلات : بیشتر از همه دراژه شکلاتی (اسمارتیز و ام اند ام) و کیت تک !(من به کیت کت می گم کیت تک)

بستنی : شاتوت و کیک وانیل پسته (در کل من عاشق پسته و هر چیزی که توش پسته باشه هستم)

ماشین : 206  

تا اینجا اینا رو یادم بود اگه بعدا اتفاق های جدیدتری افتاد بهتون میگم پس تا بعد   

درسا

تا حالا خیلی کم راجع به دوست هام مطلب نوشتم . امروز میخوام یکی از اون کوچولوهاش رو بهتون معرفی کنم . درسا دختر عمو رضا دوست بابام حدود یک سال و نیمشه . من اصولا خیلی با بچه ها مهربونم و دوست دارم همیشه به بچه های کوچیک تر از خودم کمک کنم ، باهاشون بازی کنم و ازشون حمایت کنم ولی وقتی این دختره میره بغل باباعلی اصلا طاقتش رو ندارم . سریع میرم تو اتاق و در رو میبندم ... البته این تو سن من یک واکنش طبیعیه . دوست ندارم بابا مامانم رو با کسی تقسیم کنم . وقتی اونا کسی رو بغل می کنند احساس خطر میکنم ... بگذریم از اونجایی که این درسا خانوم بچه باحالیه گفتم شما هم باهاش آشنا بشین ... راستی درسا وقتی میاد خونه مون اولش حاضر نیست با کسی قاطی بشه ولی وقتی داره میره باید ببینینش ... اصلا دوست نداره بره ...همچین بوس میفرسته برای آدم که نگو ... تو این عکس هم که راننده تراکتور شده خانوم !

اتاق فکر

دیروز سوار تراکتورم که بودم یهویی زدم به پای مامان شیدا البته از روی عمد این کار رو کردم ! :

مامان شیدا با یه نگاه اخم آلود و مستقیم : از ماشینت پیاده شو !

من : (پیاده شدم)

مامان شیدا : اسمارتیزت رو هم بده من !

من : (با ناراحتی) پاکت m&m رو دادم بهش و گفتم : بهتره من برم تو اتاقم به کار بدی که کردم فکر کنم نه ؟!

مامان شیدا : آره برو خوب فکر کن...

نتیجه اخلاقی : این اتاق فکر فقط مختص بزرگترها نیستا ...برای کوچولوها هم کاربرد داره . شما هم اگه کوچولوتون یه وقتایی اذیتتون میکنه بفرستیدش تو اتاق فکر ... من دیگه الان خودم خودم رو میفرستم اتاق فکر...اینقده خوبه !!!

راستی خودتون هم میتونین گاهی وقتها به کارهای بدتون فکر کنین ها ...

 

لازم نیست همیشه بگیم !

دو سه روز پیش که از خونه مامان بزرگ میرفتیم خونه خودمون از تاکسی که پیاده شدم چشمم افتاد به یه گلفروشی :

من : مامان شیدا

مامان شیدا : بله

من : میشه برای باباعلی یه گل بخرم ؟

مامان شیدا : بله . چه گلی دوست داری ؟ این مریم ها خوش بو هستند ، میخوای ؟

من : نه . از این گل قرمزها میخوام(منظورم گل رز بود)

و نتیجه اش اینی شد که میبینین :

 

من گل خریدن رو خیلی دوست دارم . مثلا گاهی وقتها که با باباعلی میریم بیرون اگه اطراف جایی که کار داریم گل فروشی باشه حتما یه شاخه گل برای مامان شیدا میخرم. همیشه هم رز قرمز رو انتخاب می کنم ... اینجوری اونا میفهمن که من دوستشون دارم . البته من تو گفتنش مشکلی ندارم ها ! ولی لازم نیست که همیشه بگیم ، مگه نه ؟!