کارنامه

همونطور که قبلا هم گفتم تو مهد ما رسمه که هر سه ماه یکبار کارنامه اعمالمون (زونکنی قطور حاوی تمام نقاشی ها و کارهای فکری و ... که در طول سال انجام دادیم) رو می فرستند خونه که والدینمون هم مطلع بشن و هم نظراتشون رو به مهد منتقل کنند . خلاصه ای از وضعیت اخلاقی و رفتاری ما هم توسط مربی هامون در یک صفحه نوشته میشه که بد ندیدم توی این پست بزارم تا بعدها یادم بمونه که تو اسفند 89 از نظر مربی های مهد کودکم چه جور بچه ای بودم در ضمن اینجوری دیگه لازم نیست تو 20 سالگی برم سراغ این طالع بینی های چینی و هندی که بهم بگن چه جور آدمی هستم ... . متن عینا منتقل میشه :

در پایان سه ماهه دوم قد من 109 سانتی متر وزن من 17.5 کیلوگرم می باشد . فصل مورد علاقه من بهار و زمستان رنگ مورد علاقه من بنفش و نارنجی و بازی های مورد علاقه من ماشین بازی،استخر توپ،نمایش عروسکی و خاله بازی می باشد .

جسمی-حرکتی : در پریدن،دویدن،توپ بازی و سایر فعالیت هایی از این قبیل مهارت کافی و متناسب با سن خود دارد در نقاشی های او کنترل و هماهنگی لازم تا حدودی مشاهده می شود . فعالیتهای بدنی او را خسته نمی کند . در بریدن کاغذ و گرفتن مداد و سایر کارهایی از این قبیل مهارت لازم را کسب کرده است .

کلامی : به راحتی و بدون اینکه خجالت بکشد در جمع صحبت می کند . در بحث های کلاس شرکت کرده و نقطه نظرهای خود را ابراز می دارد . افکار خود را از راه صحبت کردن بیان می کند . در گفتار خود کلمات را به درستی به کار می برد .

شناختی-ذهنی : پس از گوش دادن به یک داستان به پرسش هایی که در آن مطرح می شود به درستی پاسخ می دهد . به صحبت های مربیان توجه دارد . کاری را که شروع می کند به پایان می رساند . به فعالیت های متنوعی علاقه نشان می دهد .

خلاقیت : کنجکاو است تا موضوعات متفاوتی را به تصویر بکشد . به فعالیت های خلاقانه مانند سفالگری و نقاشی و به طور کلی بازی های خلاق علاقه نشان می دهد . به مفاد و علایم نوشتاری توجه دارد .

عاطفی-روانی : در مواقع ضروری می تواند از خشم خود جلوگیری کند . از تنهایی و گوشه گیری می پرهیزد . در عمل دوستی و محبت خود را به همسالانش نشان می دهد . پرخاشگر نیست و با دیگران رفتار دوستانه و مسالمت آمیز دارد . اگر در کاری شکست بخورد زیاد آزرده خاطر نمی شود و سعی می کند با کوشش بیشتر شکست خود را جبران کند .

اجتماعی-اخلاقی : در کارهای خود نظم و ترتیب را تا حدودی رعایت می کند . لباس و وسایل خود را تمیز نگه می دارد . در کارها با مربیان ، دوستان و همسالان خود همکاری می کند و با آنها سازگاری دارد . از بازی و کار گروهی لذت برده و فعالانه در آنها شرکت دارد .

دات کام

از بس که عکس هام فیلتر شدند تصمیم گرفتم این وبلاگ رو به دات کام تغییر بدم (وب سایتش کنم) از کسایی که اطلاعاتی در این مورد دارند یا جایی رو میشناسند که دامنه خوب و بی دردسر و البته با قیمت مناسب داره خوشحال میشم من رو در جریان بزاره ...

اولین شاگرد اولی رسمی

کارنامه ترم ششمون رو دادند و من و آراد تنها کسایی بودیم که امتیازمون شد 85 (امتیاز کلاس موسیقیمون توی ترم شش 85 هستش) برای من که ترم قبل شدم 75 این یک پیشرفت خوب حساب میشه و از این بابت خیلی خوشحالم چون باباعلی که از سر کار بهم زنگ زد سریع جریان رو گفتم و البته امتیازاتی رو هم که قبلا قولش رو بهم داده بود یکی یکی یادآوری کردم . خلاصه اینکه اولش قرار بود بریم یه هلی کوپتر و چند تا CD بخریم . هلی کوپتر که چه عرض کنم ...

جریان از این قراره که قبلا از باباعلی قول یه هلیکوپتر رو گرفته بودم . میدونین از کدوم هلیکوپترها میخوام ؟ از این هلیکوپتر ارزونهایی که افغانی ها سر چهار راهها می فروشند یه نخ زیرش داره میکشی خودش میپره هوا !!! بیچاره باباعلی تمام این اطراف رو زیر پا گذاشت ولی نتونست پیدا کنه بعدش با هم رفتیم اسباب بازی فروشی گفت هر کدوم از هلیکوپتر کنترلی هایی که میخوام رو انتخاب کنم ولی من هیچکدومشون رو نخواستم ! گفتم بریم سی دی بخریم رفتیم سی دی فروشی ۳۰۰۰ تا سی دی داشت از هیچکدومش خوشم نیومد آخرش یه عروسک "باز لایتیر" (یکی از شخصیت های انیمیشن داستان اسباب بازی) رو خواستم خلاصه خریدیمش و جریان جایزه حل و فصل شد

شیر تو شیر !

دیشب به دلیل یک سری کارهای خوبم توی چند روز اخیر و به عنوان جایزه  یه توپ فوتبال چرمی رسمی از باباعلی گرفتم . البته به گفته خودش این اولین توپ فوتبال رسمی هست که تو عمرش خریده و با اینکه خودش بسکتبالیست بوده و از فوتبال خوشش نمیاد احتمالا این قضیه براش یه کم سخت هم بوده ولی موضوع اصلی این نیست . توپ رو که گرفتیم رفتیم خونه و شروع کردیم به بازی کردن . همینجور که به سمت هم شوت می کردیم من با هیجان هر چه تمام تر جمله پیچیده زیر رو گفتم که بعدش کلی خندیدند بهم :

" من هم مثل دیروز تو که هنوز امروز نیومده بود ، الان که هنوز فردا نیومده شوت کردم !!! " 

حالا چی تو کله من بوده که اینهمه قید پیچ در پیچ رو ردیف کردم نمی دونم ولی بعدش باباعلی بهم گفت : خودت فهمیدی چی گفتی ؟! اینی رو که الان گفتی می تونی یه بار دیگه بگی ؟! ولی من شوت کردن برام مهم تر بود و اصلا توجهی به خنده اونها نکردم . خب آدم باید ریزه کاری ها رو بگه دیگه مگه نه ؟!

راستی این روزها ما داریم دنبال یه مدرسه خوب برای من می گردیم . البته یه کمی کارمون رو زود شروع کردیم ولی عقیده مون اینه که تا موقعی که وقتش بشه باید تمام گزینه های خوب رو تست کنیم . تا حالا چند جا هم رفتیم و من تست دادم و پذیرفته هم شدم ولی باید بهترین گزینه رو انتخاب کنیم .  داستانش رو بعدا براتون میزارم . چند تا پست تاخیری هم دارم که توی همین چند روز ردیفش می کنم پس تا پست های بعدی بدرود ...

علایق مقطعی

دیشب ساعت ۱۰ یه بالش برداشتم و اومدم دم تلویزیون دراز کشیدم باباعلی هم کنارم بود :

من : آخ جون اخباره ... کانال رو عوض نکن میخوام ببینم !

باباعلی : میخوای اخبار ببینی ؟! اخبار ؟! آخه اخبار به چه دردت میخوره ؟

من : خب اخبار مفیده دیگه !

باباعلی : چه فایده ای داره ؟

من : برای همه مفیده !

باباعلی : برای تو چه فایده ای داره ؟!

من : خب ندیدم تا حالا ... ضمنا وقتی اخبار م..ی...بی...نم خوابم می.....برهههه !

و باباعلی با تعجب نگاهم میکرد و منم خواب بودم ...

این روزها رادیو و اخبار تلویزیون از جمله علایق جدید من هستند ... باباعلی میگه رادیو دیگه واقعا نوبرشه . میگه تو چهار سالگی آدم به رادیو و اخبار علاقمند باشه چه آدم کسل کننده ای میشه وقتی بزرگ بشه ولی من دوست دارم خب ...

احترام

دیروز عصر باباعلی هنوز نیومده بود خونه و من هم داشتم کارتون میدیدم که اتفاق جالبی افتاد :

بعد از حدود یک ربع من تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم سراغ کارم !

مامان شیدا : چرا خاموش کردی پارسا ؟! مگه کارتون نمی بینی ؟

من : نه . خاموش کردم چون باباعلی دوست نداره من کارتون های این کانال رو ببینم تازه زمان کارتون دیدنم هم تموم شده بود !

مامان شیدا از اینهمه احترام من کلی تعجب کرد چون من حتی در نبود باباعلی هم سعی میکنم حرفش رو گوش کنم ...

توضیح : کارتون های کانال mbc3 اکثرشون کارتون های خشن هستند و در ضمن زبانشون هم عربیه قبلا باباعلی ازم خواسته بود که به دلایل بالا کارتون های این کانال رو نگاه نکنم (البته هیچوقت وسط کارتون دیدن من و بدون هماهنگی با من تلویزیون رو خاموش نکرده بلکه همیشه از خودم میخواد که خاموشش کنم یا کانال رو عوض کنم) در ضمن من اجازه دارم روزی یک ساعت کارتون ببینم و بقیه وقتم رو باید به کارهای دیگه برسم ...

این رو گفتم که بدونین همیشه سعی کنین رابطه تون با بچه تون از حالت ترس و حساب بردن به حالت احترام تبدیل بشه اینجوری در نبودتون هم خیالتون راحته ... نه ؟!

وبلاگ یکساله من

 

هفدهم فروردین اولین سال تولد وبلاگمه . توی این یک سال مثل یه بچه کوچولو یاد گرفت که به اطرافش توجه کنه ، رشد کنه و حرکتش روز به روز بیشتر بشه و یه وقتهایی هم رفت توی خواب زمستونی و مدتی ازش خبری نشد ولی دوباره با یه پست جدید برگشته . از این به بعد هم تاتی تاتی کردن رو یاد می گیره و کم کم بزرگ میشه من هم باید سعی کنم روز به روز پربارترش کنم که یه روزی به درد من و خودش بخوره ... تولدت مبارک وبلاگ کوچولوی من ...راستی باید یه اسم جدید هم براش پیدا کنم چون موقع درست کردنش یادم نبود که من قرار نیست چهار ساله بمونم ...الان پنج سالمه ولی هنوز اسم وبلاگم میگه چهار ساله ام ...همین روزها درستش می کنم

من و منظومه شمسی خانوم

این روزها علاقه من نسبت به مباحث مربوط به فضانوردی به شدت در حال افزایشه و از وقتی تو کامپیوتر Google Earth رو دیدم (من بهش میگم کره زمین) و بعدش با باباعلی رفتیم توی چند تا وب سایت باحال و منظومه شمسی رو برام توضیح داد فهمیدم که به فضانوردی خیلی علاقمندم ...حالا هم که کانال من و تو 2 دائم داره مستند پخش میکنه اگه مربوط به فضا باشه حتما باید تا آخر برنامه رو ببینم و کسی نمیتونه بزنه یه کانال دیگه ...منتهاش این علاقه من هم زاینده سوال های جالبیه که یه چندتا شون رو براتون میگم :

اگه زمین گرده چرا زمین خونه ما صافه ؟!

اگه زمین داره دور خودش میچرخه چرا خونه ما حرکت نمیکنه ؟!

یعنی تو پلوتون زیر یخ ها آب هست ؟

میشه سوار فضاپیما شیم بریم اونجا ؟(منظور از اونجا مریخه)

چرا خورشید اینقدر نور داره ؟

چرا گوگل ارت مبل خونه ما رو نشون نمی ده ؟ جواب : چون اون فقط چیزهای بزرگ رو نشون میده...سوال بعدی : خب مبل خونه ما هم بزرگه دیگه ؟! باباعلی تو دلش (Helllllllllp !)...

 

نتیجه توضیحات و جواب های باباعلی هم این شد که من تو مهد کودکمون با مربیم اختلاف نظر پیدا کردیم ... آخه اون میگفت این نور خورشیده که همه جا رو روشن میکنه ولی من میگفتم خورشید همیشه در حال سوختنه به همین دلیله که نور داره ولی اون قبول نمی کرد که خورشید داره میسوزه ...

ولنتاین...و این دخترهای بد !

میدونم ازش خیلی گذشته من هم از همون وقت میخواستم بزارمش ولی به هر دلیل تا امروز طول کشید خب جریان از این قراره که من و باباعلی هر از گاهی که مجرد میشیم میریم مجتمع فرهنگی ورزشی فردوس تئاتر کودک ولی دو بار آخری که رفتیم خوردیم به در بسته ...بار اولش روز ولنتاین بود که مصادف بود با ایام محرم بنابراین ما هم یه سری به غرفه های تو حیاط زدیم که چیزهای مختلف می فروشند و من نظرم جلب شد به یکی از این اسباب بازی ها که تو عکس میبینین ... یه گوی پر از آب که پایینش کوک داره و وقتی کوکش می کنی میچرخه و موزیک میزنه  اونوقت توش برف میباره ! خلاصه هر جور بود باباعلی رو راضی کردم و خریدیمش در کل چیز قشنگیه و من دوستش دارم . این خاطره ای بود که من از روز ولنتاین داشتم ولی منظورم صرفا گفتن این خاطره نبود بلکه اتفاق جالبتری بود که مربوط میشه به برداشت من از روابط دختر و پسر! و این مربوط میشه به چند روز پیش ... من و بابا علی رو مبل نشسته بودیم و داشتیم یه کلیپ رو تماشا می کردیم از خانوم نیکول شرزینگر که این اتفاق افتاد :

من : اون کنترل رو میدی به من باباعلی ؟!

باباعلی (در حالی که کنترل رو میداد به من) : میخوای چیکار ؟

من : میخوام کانالش رو عوض کنم ...

باباعلی : چرا ؟

من : چون این دخترها بدند !!!

باباعلی : چرا ؟

من : چون پسرها رو ول میکنند !!!

باباعلی : یعنی چی پسرها رو ول میکنند ؟!

من : یعنی اینکه تنهاشون میزارند ...

باباعلی : تو کجا دیدی یه همچین چیزی رو ؟!

من : خونه دایی آراد خودم دیدم یه دختری توی یه کلیپ داشت میخوند بعد یه پسری خیلی عاشقش بود ولی دختره پسره رو ول کرد رفت !!!

باباعلی در حالی که داشت تعجبش رو مخفی می کرد سعی کرد طبق معمول یه توضیح منطقی ارائه کنه : همه دخترها که بد نیستند ...اون کلیپ راجع به یه دختر بد بود...

من : یعنی بقیه دخترها خوبن ؟!

باباعلی تو دلش : (ای وای دیدی چیکار کردم ؟! حالا باید به 2000 تا سوال منطقی دیگه جواب بدم) بعضیاشون خوبند بعضی ها هم بد . حالا دیگه تلویزیون بسه ! یه کتاب بردار بریم با هم بخونیم ...

من : باشه ...بریم !

جالبه..نه ؟! این سطح آگاهی در شرایطی اتفاق میفته که تمام محتوای سی دی های تصویری و کارتون های من قبلا رویت میشه و من در کل اجازه دارم روزی یک ساعت تلویزیون نگاه کنم اون هم حتما با حضور یکی از والدینم...هیچگونه صحنه خشونت بار یا احیانا عاشقانه ای از نظر من نمیگذره و همش سانسور میشه ... میبینین ؟! یه بچه چهار سال و نیمه هم با تمام این وضعیت میفهمه توی روابط آدم های بزرگ چقدر به آدم فشار میاد که یکی ولش کنه ... پس به خاطر ولنتاین،سپندارمزگان یا هر روز و ساعت عشقی دیگه ای که میشناسیم سعی کنیم با هم مهربون تر باشیم ...