خداحافظ ایران
خلاصه بعد از انجام هماهنگی های لازم و گرفتن گذرنامه و ... که کلا من ازشون بی خبر بودم قرار شد ما ساعت پنج صبح روز جمعه یکم مرداد ۸۹ به مقصد ازمیر پرواز کنیم ... در نتیجه ساعت ۲:۳۰ باید سوار تاکسی میشدیم که بریم فرودگاه بین المللی امام . با تمام سختی که داشت بیدار و حاضر شدیم و رفتیم فرودگاه ... یه کیک و نسکافه هم تو بوفه زدیم تو رگ و خلاصه کافئین خونمون رسید به حداکثر ممکن . بعدش دیگه خواب به کلی از سرم پرید و شروع کردم به انواع شیطنت تو فرودگاه .
خلاصه هواپیمای Turkish Airlines -که البته معلوم بود بهترین هواپیماها و کادر پروازش رو به ایران اختصاص نداده-با کمی تاخیر آماده شد و ما نشستیم تو هواپیما . من شاهد بلند شدن هواپیما بودم و این مسئله خیلی برام جالب بود و کلی سوال جور واجور هم از موتور و بال هواپیما بگیر تا جای خلبان و ... پرسیدم تا اینکه بعد از دو سه ساعت که من بیشترش رو خواب بودم رسیدیم فرودگاه ازمیر ... هواپیما که نشست من یه سوال دیگه هم پرسیدم که نمی دونم چرا همه خندیدن اونم این بود : پس کی میرسیم ترکیه ؟!

روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .