از اونجایی که باباعلی تو کار ماشینه دیشب که اومد خونه خیلی با علاقه داشت مشخصات BMW سری هفتی رو که روزش با دوستش (همون عمو حسین خودمون) دیده بودند و تست کرده بودند با تمام جزئیاتش برای مامان شیدا تعریف می کرد . از بس خودرو پیشرفته بوده که از قرار معلوم اولش برای تو دنده گذاشتن و حرکت ماشین هم به مشکل بر خورده بودند!!! طبق تعاریف باباعلی در مقایسه با خودروهای معمولی تقریبا مثل این میموند که برای اولین بار بری تو هواپیما و بخوای روشنش کنی و حرکتش بدی... منم در طول سخنرانیش خوابم میومد و مدام و به بهانه های مختلف سر مامانم نق می زدم تا اینکه منو برد و خوابوند ... و اما مکالمه صبح روز بعد من و مامان شیدا تو راه مهد کودک :

من : مامان شیدا

مامان شیدا : جونم ؟!

من : بیا وقتی رفتیم مسافرت اون ماشینی رو که بابا علی دوست داره براش بخریم !

مامان شیدا : الهی قربونت برم ! اون ماشین ممکنه تو شهری که ما میریم موجود نباشه و اگه هم باشه خیلی گرونه و نمی تونیم برای باباعلی بخریم

من : آخه باباعلیم اون ماشین رو دوست داره ... خب تو حالا بیا بگردیم ... اگه پیدا کردیم و تونستیم ، براش بخریم دیگه ...!

نتیجه : ما بچه ها اگه خواب آلوی خواب آلو هم باشیم حواسمون به اطرافمون هست

نتیجه 2 : من دوست دارم هر جور شده باباعلیم رو خوشحال کنم

توضیح :  اینجور وقتا باباعلی همیشه بهم میگه : "خیلی باحالی" و منم در جواب میگم :"تو هم خیلی باحالی" !

نتیجه 3 : امروز بعد از ظهر رفتار باباعلی با من کلی تغییر کرد . اون باشگاهشو نرفت و در عوض منو برد پیست اسکیت هر کاری هم دلم خواست کردم و اون بهم هیچی نگفت...البته من هدفم این نبود که رفتار اونو عوض کنما ولی یه چیزی دستگیرم شد و اونم اینه که آدمها حتی از همون طفولیت خیلی راحت میتونن رگ خواب همدیگه رو پیدا کنن و رفتار همدیگه رو تغییر بدن  ! البته باباعلی همیشه با من خوب رفتار میکنه ولی امروز دیگه عالی بود !