جمعه خونه دايي ابراهيم بوديم . در واقع خونه ای که به نوعي معبد موسيقي من به حساب مياد . چرا ؟ آخه از همون لحظه اي كه به دنيا اومدم اين ماهان و بهاران بچه هاي دايي ابراهيم بودند كه با اجراهاشون من رو به موسيقي علاقمند كردند . گرچه تمام انگيزه من براي موسيقي اين نبود ولي ديدن اونها كه چطور بعد از هر اجرا توي جمع تشويق ميشن يكي از دلايلي بود كه به سمت موسيقي كشيده بشم . جمعه اما اتفاق جالبي افتاد . به پيشنهاد باباعلي من دفم رو هم همراه خودم بردم . توي اتاق ماهان انواع و اقسام ساز ضربي پيدا ميشه . اون حتا يه دهل هم تو اتاقش داره . بنابراين تصميم گرفتم كنسرتي كه قراره همين چهارشنبه تو پارس و يكم اسفند تو نمايشگاه بين المللي به همراه بيست سي نفر از بچه هاي آموزشگاه اجرا كنيم رو براي سه نفر تنظيم و اجرا كنيم . اين بود كه نت ها رو به ماهان نشون دادم و از اونجايي كه اون نوازنده دف خوبي هم هست خيلي خوب متوجه شد كه چيكار بايد بكنه و قرار شد دايي آراد هم نوازندگي كوزه رو به عهده بگيره . بعد از تمرين تو اتاق ماهان بيرون اومديم و دو قطعه مورد نظر رو به رهبري من اجرا كرديم . يعني خانواده بيشتر خنده شون گرفته بود از حركات من چون تمام اون رفتاري كه استاد حقيري در كلاس و در هنگام كنسرت ها با ما داشت رو الگوبرداري و اجرا كرده بودم (مني كه همه چيز رو به شوخي مي گيرم در هنگام تمرين با بچه ها ۱۸۰ درجه تغيير رفتار دادم و بسيار جدي شدم به طوري كه اونها در موقع تمرين حق صحبت كردن نداشتند و در ضمن اجازه نداشتند من رو پارسا صدا كنند و بايد بهم مي گفتند استاد) براي همين هم بود كه اجراي نهايي مون بسيار خوب از آب در اومد .

 

 

 

 

 

پ.ن : دو سال طول كشيد تا من اين جمله رو به باباعلي بگم : "ديگه از من نپرس ! موقع ثبت نام كلاس هاي دف خودت من رو ثبت نام كن . من هر كلاس دفي رو دوست دارم"

توضيح اينكه هنوز هم موقع ثبت نام ترم جديد اين سوال رو از من مي پرسه كه دوست دارم ثبت نام بشم يا نه (تا بلکه خودش و من رو از یه کلاس هم شده خلاص کنه!!!) ... و از وقتي كه اين جمله رو بهش گفتم تو فكره . كه گاهي بايد اينقدر فرصت و فضاي لازم رو به بچه ها داد كه احساسشون در قبال يك موضوع و تخصص از آشنايي به علاقه و از علاقه به اشتياق تبديل بشه و اونوقته كه سرعت پيشرفت چند برابر مي شه .