حرکت و روند تربیتی وبلاگ این روزها بیشتر به توقف و ترمز شبیهه که نتیجه صحبت های گاه و بیگاه و سریالی "ندا" است :

شاید "ندا" بگه این چی داره میگه ؟ فکر می کنه خیلی بارشه ؟ این روزها هزارها هزار صفحه کتاب و مقاله و مطلب علمی و روانشناختی چاپ میشه . خیلی از استادهای فن هم که زحمت می کشند و آموخته هاشون رو لوح فشرده میکنند و در دسترس همه هست . دیگه چه نیازی به وبلاگ و این حرف ها است ؟ اون هم از طرف کسی که فقط یه نمونه داره نه حداقل سی تا و سیصد تا و سه هزار تا . البته "ندا" خیلی حرف های دیگه هم میزنه که مجال گفتنشون نیست  ."ندای درون" رو می گم . خیلی هم حرف میزنه ! انگار مجبوره واقعیت رو همینطور اسپری کنه تو صورت آدم ! (تا جایی که من دیدم واقعیت برای آدم ها مثل اسپری فلفل می مونه)

واقعیت اینه که ما همه بر هم تاثیر می گذاریم . این حقیقتی نیست که بشه انکارش کرد . وقتی به چندصد صفحه و چند هزار سطری که نوشتم نگاه می کنم میبینم مسیریه برای خودش . مسیری که ممکنه از متوسط چهارصد خواننده در هفته 350 تا راحت ازش رد بشند اما برای ۵۰ نفر قابل تامل و برای ۱۰ نفر الگو قرار بگیره . اصلن ۱۰ نه و ۱ . چه الگویی میشه این الگو ؟! الگویی که تشدید کننده و ترویج دهنده مسابقه پایان ناپذیر بچه های فلک زده مملکتمونه . تازه شاید اونهایی که امکاناتش رو ندارند احساس بدتری هم داشته باشند و فکر کنند حالا که وضعیت چنین است پس حسابی از قافله عقبند . اما واقعیت چیز دیگریه . بچه ها تنها با این کارها و صرف هزینه زیاد به جایی نمی رسند . خوب می دونم که مهمترین کاری که تونستم برای پارسا انجام بدم تخصیص زمان خودم به پارسا بوده . وقتی درست پنج سال پیش پستی که آقای مدیر دوست داشت داشته باشم رو محترمانه رد کردم . وقتی هم ازم پرسید که دلیلش چیه بهش گفتم  بچه ام دو سالشه و دوست دارم وقت بیشتری رو بهش اختصاص بدم تا وقتی بزرگ شد پدرش رو در کنار بچگی هاش به خوبی یاد بیاره نه مثل یه ماشین پول ساز خسته که فقط شب ها بعد از اینکه اون خوابید برای خواب میاد خونه .

و امروز وقتی میگه تو بهترین و مهربون ترین بابای دنیایی شاید نتیجه همون روزی دو ساعت هاییه که عوض پشت میز نشستن و چرخ هرز صنعت رو چرخوندن ، در کنار اون صرف کردم . بله شاید از نظر مالی کمی سخت هم گذشت و شاید اگر همون لحظه کلید پست رو تحویل یکی دیگه نداده بودم امروز خودم جای مدیر بودم ولی به چه قیمت ؟

پدرها : پول و مقام همیشه به دست میاد ولی زمان رو به هیچ قیمتی نمیشه برگردوند . مگه قرار نیست تمام اینها برای راحتی اونها باشه ؟ یادتون باشه نمیشه با نوجوانی که شما رو در کودکی هاش خوب به یاد نمیاره در 14 سالگی دوست شد ... حالا چرا این داستان واقعی رو تعریف کردم ؟ برای دوری از گمراهی . مدرسه خوب ، کلاس ، دوره ، فعالیت جانبی ، باشگاه ، کنسرت همه خوبند ولی برای رشد بچه ها الزام نیستند . بچه های شما بیشتر از همه این چیزها به وقت شما نیاز دارند و به در کنار شما بودن . البته این زمان ها باید مفید سپری بشند نه آنطور که یکی از دوست ها می گفت : خونه نبودنش بهتر از بودنشه ! قرار نبود اینجا از زبون خودم بنویسم ولی "ندای درون" اجازه سکوت نداد . پر حرفه و سمج اصولن .