هفته ای که گذشت از اون هفته های باحال زندگیم بود . از این جهت که بیشترین واحد بلا در یک هفته سرم اومد ! از شنبه بگم که باباعلی کنارم به حالت دمر دراز کشیده بود و داشت با کامپیوتر ور می رفت و منم اومدم از روش رد بشم که منو ندید و پاش رو بلند کرد و چون من هم انتظار این حرکت سریع رو نداشتم پاهام گیر کرد به پاش و چنان رفتم هوا و با ساعد و مچ دست راست اومدم پایین که تا دو سه روز نمی تونستم دست به ساز بزنم . هنوز خوب نشده دومیش هم از راه رسید : 

گلاب به روتون دوشنبه چنان دل و روده ام به هم ریخت که هنوز هم هر جا کلمه "بالا" می شنوم حالم بد میشه . در طول مریضیم از همه اطرافیانم خواهش کردم اسم "بالا" رو نیارند و هر جا لازم شد بگن "پارسا چیز آورد" (در طول عمرم دومین یا سومین باری بود که این حالت می شدم)

در مجموع این هفته رو دوست نداشتم ولی الان حالم خوبه . در واقع اولی و دومیش به خیر گذشت فقط دعا کنید سومیش اصلن نیاد !