آگهی استخدام و پیتزای میگو و اسفناج !
باباعلی جایی خونده بود دخترها بیش از پسرها حرف می زنند . در واقع این براش همیشه قوت قلب بوده . فکرش رو هم نمی کرده که در طول روز و شب مجبور باشه ۶ میلیون جمله از پسرش بشنوه که ۴ میلیونش سوال باشه و مجبور بشه به همون تعداد پاسخ هم بده ! و این تنها یک ششم حرف های اون بچه باشه چون بقیه (مادر و مادر بزرگ و خاله و دایی و ...) هم به همین اندازه سهم داشته باشند . در واقع این زیاد اتفاق میفته که بعد از یه سوال و جواب یک ساعته باباعلی یه گوشه خونه دمر افتاده باشه و با صدایی که از ته چاه در میاد بگه : "نمی دونم" ! از جلوی چشمم دور شو عزیزم ! یه مدت برو بازی کن من نبینمت !" و من برای ادامه تخلیه اطلاعاتی اطرافیان ، برم سر وقت نفر بعدی !
در واقع این روزها اینقدر مکالمه بین ما زیاده که دیگه موقع نوشتن یادش نمی مونه ... و البته همین مکالمه ها هستند که مهمترین پایه های جهان بینی بچه ها رو تشکیل خواهند داد . در یکی از آخرین مکالمه ها که در مسیر استخر اتفاق افتاد نزدیک بود من یه کارخونه راه بندازم :
!!! به چند کارگر ماهر جهت مونتاژ آی پد نیازمندیم !!!
-می خوام یه کارخونه تولید اپل (Apple) راه بندازم !
-چی ؟! تولید چه جور اپلی ؟!
-آی پد و آی فون دیگه ! شاید هم بعد از تولید یکیش رو برای خودم برداشتم !
-یعنی تو برای اینکه یه دونه آی پد داشته باشی میخوای کارخونه راه بندازی ؟!
-نه بابا ! برای درآمدش ! دوست دارم حسابی درآمد داشته باشم . آخه اپل رو خوب می خرن !
-ولی خیلی کار داره . باید درس هات رو خوب بخونی و دانش زیادی کسب کنی . در واقع هم باید فکرت خیلی خوب کار کنه و هم پول کافی داشته باشی .
-یعنی همین کتابای ریاضی و ... که دارم اگه بخونمشون کافیه ؟!
-آره ولی حداقل هفده هجده سال باید درس بخونی (خودش هم نفهمید چرا اینو بهم گفت ! آخه بیل گیتس و استیو جابز به نطرم درسشون رو هم تموم نکرده بودند)
-حالا پول زیاد برای چی لازم دارم ؟!
-کارخونه رو که همینجوری نمیشه راه انداخت . زمین بزرگ میخواد و ساختمان های خوب با تجهیزات و دستگاه های مناسب برای طراحی و ساخت و مونتاژ و آدم های آموزش دیده ای که کارشون رو بلد باشند .
-نه ! چرا این کار رو بکنم ؟ کارخونه زدن کار زیاد داره ! نمی زنم ! یه سری آدم استخدام می کنم تو خونه برامون گوشی بسازند . گوشی هایی که تولید کردند رو هم اول از همه به همسایه هامون می فروشیم بعد به دیگران .
-حقوق کارگرها رو چه جوری میدی ؟! آخه تو خونه که نمیشه گوشی زیادی تولید کرد (در واقع میشه . خیلی ها دارند همین کار رو تو چین انجام میدن ولی باباعلی امروز همه اش سر ناسازگاری داره) فرض هم که بشه . نمی شه بهشون بگی بمونند و کلی گوشی تولید کنند و ما وقتی گوشی ها رو فروختیم حقوقشون رو بدیم که ! اونها سر ماه حقوقشون رو می خوان !
-چرا نمیشه ؟ مگه اون کارگرهایی که پارسال اومدند مبلمون رو بردند روکشش رو عوض کردند پولشون رو اول گرفتند ؟!!!! اونها مبل های ما رو بردند و یه کار بزرگ روش انجام دادند و وقتی چند مدت بعد آوردند پول گرفتند دیگه !!! ما هم می تونیم به کارگرها بگیم گوشی زیاد تولید کنند بعد گوشی ها رو بفروشیم و حقوق کارگرها رو بدیم . تازه می تونیم از دایی آراد پول قرض کنیم و کارخونه رو راه بندازیم و حقوق کارگرها رو بدیم بعد که گوشی ها رو فروختیم پول دایی آرد رو بدیم !!!! البته ولش کن ! کارخونه دنگ و فنگش زیاده ! تو همه اش می گی نمیشه ! ولی می بینی که تو همین سنی که من هستم هم میشه !!! ... راستی باید خط و نقاشیم رو هم خوب کنم ! چون برای طراحی گوشی ها نیازه !!!
شانس آوردیم که رسیدیم ... اون داشت کم کم از حال می رفت . آخه این که هم رانندگی کنی و هم جواب های درست بدی به اینهمه سوال چالش برانگیز مغز رو تحلیل می بره . اون ولی داشت با خودش فکر می کرد : "فکر می کردم طرف همه اش دربازی ها ، نت های موسیقی و کلاس های دیگرش سیر می کنه !!!"
و اما ... اینها چه ربطی به پیتزای میگو و اسفناج داشت ؟! لابد این قضیه تکراری رو زیاد شنیدین که من به هیچ وجه میونه ای با فست فودها ندارم . می خوام بعد از اینهمه حرف ، اولین و در واقع تنها پیتزایی که دوست دارم رو بهتون معرفی کنم . شاید یه وقت خواستید شام برید بیرون ! این پیتزای میگو و اسفناج رستوران ایتالیایی سوفیا است که یکی از خوشمزه ترین غذاهای عمرمه و هر وقت می ریم اونجا ، من این سوال رو با صدای بلند می پرسم : "چرا آشپز اینجا دست پختش اینقدر خوبه ؟" ... دفعه آخری که رفتیم گیر دادم به پیش خدمت رستوران که آقا ! میشه دستور پخت این پیتزا و همچنین دسری که دوست دارم (موس شکلات) رو بهمون بدید ؟! و اون بنده خدا هم که چیز زیادی نمی دونست (و یا نگفت!)
و یه عکس بی ربط و البته جالب دیگه . این هم بوس اهدایی آقا کسرا به شما که مطلب رو تا انتها خوندید . خداییش بوس می فرسته این پسر خاله ماها !!!