بر خلاف اینکه سال گذشته رو نسبتن سرحال پشت سر گذاشتم ولی مدرسه که تموم شد تازه فهمیدم چقدر خسته بودم . بعد از ظهر اولین روز تعطیلی بود و سه تایی نشسته بودیم که دیدم کم کم پلک هام داره سنگین میشه . دست باباعلی رو گرفتم و دوتایی رفتیم رو تخت من . اون بعد از یکی دو ساعت بیدار شد ولی من تا زمان شام خواب بودم و فقط به اندازه زمان یک شام بیدار شدم و بعدش دوباره تا صبح خوابیدم و این جریان خواب یکی دو روز بعدش هم کم و بیش ادامه داشت . تا اینکه حسابی سر حال شدم .

بعد از دو سه روز تنظیم خوابی که داشتم وقت بازی شد . پنجشنبه به درخواست من دو تایی رفتیم پارک تا بازی که خودم کشف کرده بودم رو انجام بدیم . اسمش هست آب کنک بازی . برای این بازی شما به چند تا بادکنک سایز کوچک نیاز دارید که باید به جای هوا اونها رو با آب پر کنید و درشون رو محکم گره بزنید . بعد میرید پارک و اونها رو به سمت همدیگه پرت می کنید و اینقدر به این کار ادامه میدید تا شانس یکیتون بزنه و بادکنک رو سرش و یا نزدیکی هاش بترکه و طرف خیس بشه !!!

بعد از اون نوبت اسکوتر سواری شد البته از نوع دو نفره اش . به این شکل که نفر جلو پای راستش رو تا جای ممکن در جلوی اسکوتر مستقر می کنه و نفر عقبی هم پای راستش رو در عقب اسکوتر می گذاره و دوتایی سوار اسکوتر میشید و با پای آزادتون دونفری یا نوبتی پا میزنید و جلو میرید . هم سرعتتون میره بالا و هم دو تایی لذت می برید . نکته : بعدن که به کارمون فکر کردیم دیدیم عجب کار خطرناکی بوده با اون سرعت بالا ، لا به لای مردم و با وسیله ای که ترمزش همینجوری هم خیلی خوب نمی گیره ، بدون کلاه و ... . فکر نکنم دیگه انجامش بدیم ولی خب جاتون خالی کلی کیف کردیم . اولین روزی بود که ۴ ساعت مفید بازی کردیم .