پشت بوم تهرون
یه وقت هایی هم بد نیست پست های کم حرف تری بزاریم :

اینجا توچال یا به عبارتی بام تهرانه . از اونجاییکه این روز برای من ، باباعلی و دوست هایی که همراهمون بودند روزی خاطره انگیز بود تنها با گذاشتن این عکس خاطره اش رو زنده نگه می داریم .
به خصوص که اونجا ابعاد جدید و متنوعی از شخصیت من بروز داده شد که باعث تعجب همه بود ! حالا این که چه ابعادی ، بماند !!! همینقدر بگم که قیافه باباعلی یه چیزی تو مایه های قیافه این آقاهه شده بود ...

و برای تصور قیافه دوستان هم همین حالت رو + خنده در نظر بگیرید .
+ نوشته شده در شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:54 توسط تا وقتی یاد بگیره خودش بنویسه پدرش
|
روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .