اکسیژن زدگی !
طبق معمول ماه های گذشته ، هفته پیش و در اوج آلودگی هوا سفری به شمال داشت تا به باباعلیش سری بزنه و ... باقی ماجرا از زبان خودش :
شاید همون عکس هایی که با دوربین ضعیف موبایلم گرفتم کافی باشه و نیاز به توضیح بیشتر نباشه . برای من که عمری رو در این سرزمین سپری کردم کمتر فرصت شده که به اطرافم نگاه کنم و در واقع همیشه یه جورایی تعاریف توریست هایی که به اونجا میان و میرن برام عجیب به نظر میومد ولی این بار هم وقت بیشتری داشتم تا به اطرافم نگاه کنم و هم دلم حسابی پر بود از وضعیت شهری که دارم توش زندگی می کنم . همین تهران دوست داشتنی خودمونو میگم .
و اما ... وقتی با اون هوای پاک و تمیز مواجه شدم که توش از فاصله ۵۰ کیلومتری هم می شد حرکت هر جنبنده ای رو روی قله کوه ها رصد کرد ،
و جنگلی که وقتی بهش وارد می شی به نظر میاد تنها موجود زنده روی زمینی و حتا توی زمستون هم دل کندن ازش سخته ،
و خورشیدی که با درخشش الماس وارش آدم رو یاد خورشید توی نقاشی بچه ها می انداخت ،
و همونطور گرم و پر احساس بود ;
و قسمت آخر ترانه "جاده" سیروان دایم تو گوشم تکرار می شد که می گفت "دیگه نمی خوام برگردم ، آخه همه چی خوبه!"
در هر صورت حیفم اومد اون لحظه های شیرین رو با همشهری های "آلوده شهر" محل زندگیم تقسیم نکنم . جالب اینکه به دلیل عادت به دود ، ریزگرد ، درشت گرد و انواع آلودگی های میکرونی ، میکروبی ، بنزنی و بنزینی در تهران ، وقتی در این سفر با اکسیژن خالص مواجه شدم تا 48 ساعت حال خوشی نداشتم و سر به روی بدن سنگینی می کرد . به این میگن تطابق اقلیمی دیگه . می ترسم چند وقت دیگه که برم شهرم از اکسیژن زیاد بلایی چیزی سرم بیاد !!!