یلداتون مبارک . یلدای امسال ما هم در نوع خودش جالب بود . هم از این بابت که قرار بود آخرین شب دنیا باشه و هم از این بابت که برف خوبی اطراف تهران باریده بود و هم از بابت های دیگه . برای این بابت های دیگه باید برگردم به یکی دو شب قبلش یعنی شبی که طبق معمول باید می رفتم استخر . وقتی باباعلی اومد دنبالم و خواست منو برسونه استخر پیشنهادی رو با اصرار و البته چرب زبونی هر چه تمام تر-که خیلی کم پیش میاد ازش استفاده کنم- مطرح کردم که : "تو هم بیا با من بریم" و "من دوست دارم تو هم امروز با من استخر باشی" و ... اون بیچاره هم فکر کرد من خیلی دلم براش تنگ شده یا اینکه خیلی دوست دارم اون هم همراه من باشه ... البته ممکنه دلیلش اینها هم باشه ولی بعد که قبول کرد و با هم رفتیم استخر فهمید که دلیل اصلی ، چیز دیگه ای بوده : اینکه اینقدر تو استخر نگهش دارم و بازی کنم که ساعت بشه ۱۲ شب و نجات غریق از ما خواهش کنه که به عنوان آخرین "دونفر" استخر رو ترک کنیم ! صبح روز بعد اون از یه طرف باید می رفت سر کار و از طرفی به خاطر خستگی شب قبلش گذاشت تا من کمی بیشتر بخوابم و این باعث شد وقتی برای صبحونه خونه باقی نمونه بنابراین سر از نزدیکترین کله پزی محلمون در آوردیم ... جای همه تون حسابی خالی بود . بعد از کسب انرژی صبحگاهی راهی خونه خاله شدم و ضمن انجام تکلیف ها و تمرین سازهام تا شب برای رفتن به رودهن و دماوند لحظه شماری کردم آخه موضوع برف بازی بود و میدونین دیگه یه اسکیمو به برف زنده است !

اینکه میگم اسکیمو دلیلش اینه که موقع قرارگیری در مناطق سردسیر و برفی چنان روحیه ام عوض میشه که هر کی ندونه فکر می کنه اهل قطب شمال یا یه جایی همون دور و برهام .

بیچاره همراه های من که مجبور بودند به خاطر اینکه تنها نباشم توی اون برف و سرما من رو تا بالای تپه های برفی همراهی کنند .

بعد از تموم شدن اولین راند برف بازی همه چپیدند زیر کرسی دست ساز ! و بنده هم عصبانی که زودتر خودتون رو گرم کنید دوباره بریم برف بازی !

 

گرچه کوچ به قطب شمال و مناطق مشابه یه مقدار برامون سخته ولی قرار بر این شد که از این به بعد سعی کنیم تعطیلات سالانه مون رو بیشتر برای زمستون ها تنظیم کنیم و بریم مناطق سردسیر و برفی .

راستی یه خبر : دنیا تموم نشد !