کمبود وقت باعث میشه یه سری از خاطراتمون که ممکنه توش نکاتی هم پیدا بشه از دستمون در بره . بنابراین تصمیم گرفتیم به جای اینکه بشینیم و چند تا پست بنویسیم ، اونها رو توی یکی دو پست گردآوری کنیم پس میریم سروقتشون البته از آخر به اول :

برف بازی

بارش اولین برف پاییزی باعث شد کلی ذوق کنم و از همون سر صبح که هنوز برف چندانی نباریده بود و داشتم می رفتم مدرسه دنبال فرصتی باشم برای برف بازی . این فرصت در طول روز دست نداد و موکول شد به بعد از ظهر و کشید به شب که برای کلاس جبرانی رفتیم آموزشگاه . دیگه طاقتم تموم شده بود . خوشبختانه زودتر از زمان کلاس رسیدیم و زودی رفتیم پارک بغل آموزشگاه . همونجور که تو عکس پیدا است به جز من و عکاس ، جنبنده دیگری تو پارک نبود . با اصرار من هم قبل و هم بعد از کلاس ، برف بازی کردیم و من با پیگیری و سماجت هر چه تمام تر حدود دویست بار باباعلی رو مورد حمله قرار دادم . با این حال موقع برگشتن با بغض بهش میگفتم : "زود داریم میریم ! تو حتا نذاشتی یه گوله برف هم بهت بزنم !!!!!!!!!!"

قرار بود در این عکس من صاف بایستم ولی حمله به عکاس رو ترجیح دادم !

با ترس های خود چه کنیم ؟!

ممکنه راهکارهای زیادی برای مقابله با ترس به نظر آدم بیاد از قبیل مواجهه با ترس ، فراموش کردن ترس ، کتمان ترس ، مقایسه با بچه هایی که نمی ترسند و ... البته به نظر نمیاد اینها راهکارهای درستی باشند . ما راه حل مواجهه غیرمستقیم با ترس رو ترجیح میدیم . یعنی وقتی من از ارتفاع می ترسم کسی منو به زور نمیبره بالای تپه تا از اون بالا در حالی که تمام وجودم از ترس میلرزه بهم ثابت کنه که ارتفاع ترس نداره و یا کسی بهم نمیگه "ترس نداره" و یا کسی بهم نمیگه که به بچه های دیگه نگاه کنم و ازشون یاد بگیرم که چطور نمی ترسند و ... بلکه اون "کسی" بدون اینکه زیاد حرف بزنه خودش میره بالا و بهم میگه اگه دوست داشتم حاضره منت بذاره و کمکم کنه که من هم برم اون بالا و راهش رو می گیره و میره و من میمونم با این تصمیم که آیا دوست دارم بر ترسم غلبه کنم یا نه و من دوست داشتم ! حالا دیگه از ارتفاع نمی ترسم . بعد از مستجاب شدن دعاهای مردمی و نزول بارانی که "وارونگی هوا" رو موقتن از بین برد رفتیم سروقت ترسمون :

ارتفاع : نیم متر !!!! شوخی کردم یه دو متری می شد .

 

بعد از تصمیم و غلبه بر ترس فریاد میزدم :"من دیگه ترس از ارتفاع ندارم !"

راستی چند وقت پیش سر کوچه مون یه چیزی نظر باباعلی رو جلب کرد و اون هم تبلیغ رفتار با کودکه که در نوع خودش جالبه . از این نظر که واقعن کی ممکنه این روزها مقوله کودک براش مهم بوده باشه که وقت و هزینه ای در این راه صرف کرده ؟!!

یعنی ممکنه ؟!!!!!!!!

یه راستی دیگه : تا چند وقت باید توی این شهر بمونیم و وارونگی همه چی رو تحمل کنیم ؟! واقعن موندن در جایی که عوض اکسیژن سرب و هزار تا کوفت دیگه تنفس می کنیم ارزش مزایاش رو داره ؟