چه زود می گذره
این روزها گاهی وقت ها که باباعلی به من نگاه می کنه فقط یه چیز میاد تو ذهنش (این که عمر چقدر زود می گذره) بنابراین از همینجا به شمایی که بچه یک ساله ، دو ساله و ... دارید میگه تا میتونید با بچه هاتون باشید ، باهاشون بازی کنید و بغلشون کنید چون یه وقت نگاه می کنید می بینید بزرگ شدند و شما چیز زیادی از نوزادیشون دستگیرتون نشده . بگذریم :
ششم آبان روز تولد کسرا بود و پسرخاله ما به همین زودی یک ساله شد . یادش به خیر یاد یک سالگی خودم افتادم*
*چند روز پیش توی رختکن استخر بلند بلند داشتم می گفتم "یادش به خیر" ، یه آقایی زد زیر خنده و بهم گفت : پسر جون مگه شما چقدر عمر کردی که اینجوری با سوز و گداز میگی یادش به خیر ؟! من چهل سالمه اینجور که تو میگی یادش به خیر نمیگم یادش به خیر!!
چند تا عکس جالب از وروجک در روز تولدش شکار کردیم که برای هر کدومشون هم یه توضیح مختصری نوشتیم . شاید خوندنش تو این روزگار کم لبخند خالی از لطف نباشه :
سلام ! تولدمان است ! ما پادشاه یک ساله خانه مان شدیم و قرار است تا چند لحظه دیگر شمع کیکمان را فوت کنیم ... بزار ببینم ... یه چند نفری دارن به کیکم نزدیک میشن !یعنی منظورشون از این کار چیه ؟!
دهه ! چه بد نگاه می کنه این پسر خاله ما ! فوت نکنی ها ! فوت نکنی ها ! بابا شمع خودمه ... تو قبلن شیش تا از اینا فوت کردی !
اوا ! نگاه کناااااا ... آخرش کار خودشو کرد ... !میدونم چیکار کنم . الان کیک رو دهنی می کنم کسی نتونه بخوره !
ممممممممممممممم ... !بد فکری هم نبود ! از گوش خرسه شروع کردم . البته با دست ! چه حالی میده انگشت کنی گوشه کیکت ! اصلن فکر کنم این یه احساس نیاز ژنتیکه که از دوران باستان- که بشر اولین کیک تولدش رو فوت کرد- تا امروز باهاش مونده !یکی منو بگیره! چونکه دارم فکر می کنم میشه با صورت برم توش یا نه ...
خب دیگه برای امسال کافیه . فعلن ازتون خداحافظی می کنم شاید سال دیگه دوباره دیدمتون !