بعد از یه غیبت نسبتن طولانی که طی اون یه جورایی کامپیوترمون رو خاموش کرده بودیم باید به سرعت برسم به زمان حال ، پس از آخرین پستم یعنی از بعد از تولد خودم شروع می کنم .

گلادیاتورها

دو سه شب بعد از تولد خودمونی که داشتیم گروه دوست هام (به جز باران و الینا) مهمون ما بودند و طبق معمول همیشه که کنار همیم به همه ما بسیار خوش گذشت . البته از اونجایی که مدت زمان زیادی بود دور هم جمع نشده بودیم انرژی زیادی ذخیره شده و باعث شده بود بازیهامون بسیار اکتیو! تر از همیشه باشه . تا جایی که در آخرین حرکت وقتی داشتم جاخالی میدادم مشت سرگردان آراد که قصد نداشت به سمت صورتم بیاد خورد تو چشمم و با هم درگیر شدیم ! و جالب تر اینکه درگیری ما به دو دقیقه هم نکشید و چنان دست در گردن می رفتیم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده .

 

تولد آریا

یک هفته بعد از اون شب اکتیوی که داشتیم تولد آریا بود و همه اونجا جمع بودیم . جاتون خالی اونجا هم خیلی خوش گذشت . یکی از مهمونهاشون که یه آقای گنده بود و یه دختر کوچولو هم داشت کودک درونش بیش فعال شده بود و اینقدر باهامون بازی (نبرد گلادیاتورها) کرد که همه مون از نفس افتادیم . موقع خداحافظی هم مامان آریا عکس فارغ التحصیلی دوره ارفمون رو روی چوب چاپ کرده و به همه ما هدیه داده بود . دیگه حالا دوره ارف و اون عکس کم کم داره برای ما به خاطره تبدیل میشه .  

Duet در شمال

دو سه روز بعد از تولد آریا به سر بابامون میزنه که قبل از شروع سال تحصیلی جدید یه سری به بابا و مامانش که تازه کوچ کرده بودند - و شما هم در جریان داستان نقل مکان تاریخیشون هستید - بزنه بنابراین سه شنبه غروب راهی شمال کشور شدیم . صبح روز بعد زمان خوبی بود تا تمرینم رو روی تراس خونه بابابزرگم و زیر آسمون بسیار تمیز شهر انجام بدم . در واقع باید خودم رو برای اجرای شب آماده می کردم آخه قرار بود عمو حسین و دو تا از دوست هاش مهمون ما باشند و یه کنسرت واقعی راه بندازیم .

عمو حسین که سالها است حرفه اصلیش تدریس گیتاره و با تمرین زیاد و مداوم تونسته در تمام سبک های این ساز تجربه و تبحر زیادی کسب کنه از من خواسته بود که سازم رو همراهم ببرم تا ببینه پیشرفتم در چه مرحله ایه و اگه شد یه دو نوازی هم با هم داشته باشیم . البته من اون روز تمرین زیادی نکردم (چون درس ها رو کامل بلد بودم) ولی برای رسیدن شب و زمان اجرامون لحظه شماری می کردم . و بالاخره لحظه موعود رسید و من و عمو حسین 14 تا از آهنگ های کتاب String Tunes رو با هم اجرا کردیم . این اولین دونوازی من با یه ساز دیگه بود و برام بسیار جذاب و دوست داشتنی بود . جوری که به نظرم تمرین در کنار گیتار خیلی بهتر از کار با سی دی اومد . عمو حسین هم حسابی از این دونوازی خوشحال و از سطح پیشرفتم راضی بود .

پایی به آب زدیم

روز بعد قرار بود برای کاری به انزلی بریم بنابراین از باباعلی خواستم که تنی هم به آب بزنیم ولی از اونجایی که اولن برنامه ای برای رفتن توی آب نداشتیم (هوله و مایو برنداشته بودیم) و دومن وقت کافی هم نداشتیم  و در نظر داشتیم برای فرار از ترافیک  زودتر برگردیم تهران به پبشنهاد من ، پایی به آب زدیم !

در هر صورت جاتون خالی همین سفر کوتاه 48 ساعته هم حسابی چسبید و حالا دیگه باید آماده شروع سال تحصیلی جدید باشم . میگن همین فردا شروع میشه