خب حالا که قرار شد برنامه ریزی رو تمرین کنیم و برنامه ریز هم من باشم طبیعیه که برنامه های خودم یادم باشه . البته این هم طبیعیه که قول های باباعلی هم یادم باشه بنابراین از برنامه های خودم شروع کردم و بینشون ، قول های باباعلی رو هم گنجوندم . به این شکل که :

من : خب...باید برنامه های امروز رو توی دفترچه ام یادداشت کنم (هنوز نوشتن بلد نیستم پس من میگم و یکی برام می نویسه) باید تمرین های روزانه دو تا سازم رو انجام بدم (حداقل یک ساعت ویلن و یک ربع هم دف) ، زبانم رو به همراه فلش کارت هاش مرور کنم ، حداکثر ۴۵ دقیقه با کامپیوتر بازی کنم ، یه دونه کارتون ببینم ، بازی های فکری و تجسمی خودم رو با همون عروسک ها و شخصیت های کوچیکم انجام بدم ، یه سر خفیفی به کتاب های سال آینده ام بزنم ، در کلاس های روتین شنا و موسیقیم شرکت کنم و ... همین دیگه . بین همه شون هم استراحت دارم . و باباعلی باید ... راستی اون بهم قول داده بود که با هم بریم مرکز کامپیوتر یه دسته حرفه ای بازی به انتخاب خودم بخریم . همین یکی دو تا پست عقب تر بود یادتون هست که ... (من این رو تو برنامه ها نوشتم و همین هفته پیش بود که اجرا شد و ما سر از مرکز کامپیوتر پایتخت در آوردیم)

عاشق ور رفتن با سیستم هایی هستم که آندرویید روشون نصبه ... آخه می دونین خیلی بازی میشه روشون ریخت ... یه سری به این محل تبلیغات سامسونگ که اول پاساژ بود زدم . دل کندن ازش سخت بود گرچه هیچ بازی روی دستگاهاشون نصب نبود ولی باز هم ور رفتن با منوهاش یه جورایی دوست داشتنی بود ... نمیخره دیگه ! هر کاری می کنم نمیخره ! 

 

یک ماه پیشش هم وقتی خواستم از دکه بغل آموزشگاهمون کتاب بردارم دید که کتاب هاش جالب نیستند و همونجا قول کتاب رو داده بود . موقع برنامه ریزی یادم مونده بود !

بنابراین خرید کتاب رو هم به برنامه هاش اضافه کردم تا بعد از مرکز کامپیوتر سری هم به کتابفروشی خوبی که کمی بالاتر از مرکز کامپیوتر پایتخت ته یه پاساژ هست بزنیم و من کتابم رو انتخاب کنم . یه کتاب کار جالب و در عین حال پیچیده که پر بود از معما و جدول و سوال های مختلف که چند وقت حسابی مشغولمون کرد . قرار بود یه برچسب هم بخریم ولی من به جاش کتابی رو انتخاب کردم که مکمل کتاب اولیه بود و در هر صفحه شخصیت های مختلف داستان سوپرمن رو معرفی می کرد و شما باید برچسب مخصوص هر قسمت رو پیدا می کردی و سر جاش می چسبوندی . در هر صورت زبان اصلی بودن این کتابها و علاقه من به شخصیت سوپرمن باعث شد کلی از کلماتی که تا حالا ندیده بودم رو بتونم بخونم .

و اما برنامه ریزی من به همینجا ختم نشد چون باباعلی قول های دیگری هم داده بود :

رفتن به پارک و یه جای بازی (حالا سرزمین عجایب یا هر جای دیگه) البته در این بخش یه پیش شرط داشتم و اون هم این بود که مسیری طولانی رو با دوچرخه برم و برگردم و بعدش یه دست فوتبالدستی بزنیم و بعد بریم جایی که من میخوام (تقلب رو دارین دیگه ؟! میله حریف هم از دست من در امان نیست) 

این دوچرخه سواری طولانی کمی هم باعث غر زدن من شد ولی در هر صورت اجرا شد و ما سر از محل مورد نظر درآوردیم :

در این شب برای اولین بار بیلیارد واقعی رو هم تجربه کردم البته برخلاف افه ای که گرفتم موفقیت چندانی در این زمینه کسب نکردم چون هم زمان زیادی لازمه تا شما این بازی رو یاد بگیرید و هم همه چی خیلی بزرگ بود و یه جورایی تو سایز من نبود

ماشین سواری البته وقتی که بابات بغلت نشسته باشه و فرمون و گاز به طور کلی دستت باشه یه جورایی دوبله می چسبه . اینقدر تغییر مسیر دادم که همه وسایلش ریخت کف ماشین ...

 

در هر صورت تا تونستم به همه چی سرک کشیدم ... خب برنامه بود دیگه باید مثل تکالیف من خوب اجرا می شد ! البته دوستمون هم بدش نمیومد یه پایه داشته باشه برای بازی . همچین پست میذاره انگار فقط من بازی کردم !!!

و این بود تمرین برنامه ریزی ما . من برنامه هام رو به موقع و کامل انجام می دم چرا که اون انجام هیچکدوم از برنامه ها و قول هاش رو فراموش نمی کنه . دلتون نمی خواد به بچه هاتون برنامه ریزی یاد بدین ؟ شاید خیلی از شما هم همین کارها رو برای بچه هاتون انجام میدید و اونها رو وظیفه خودتون میدونید ولی حتا میشه از همین وظیفه ها هم برای یاد دادن روش زندگی به بچه ها استفاده کرد . حداقل در یک مورد جواب داده

(من ... ساعت ۱۰ همون شب) : "من بیرون غذا نمی خورم ! همین پفیلا خوبه . بعدش میرم خونه شام میخورم تو هر چی دوست داری برای خودت بگیر بخور" ... البته اون به جز پیتزای خودش به پفیلای من هم رحم نکرد جوری که مجبور شدم از دم دست دورش کنم !