سام (First Result) !
امروز بابابزرگ و مامان بزرگ من اولین نتیجه شون ، که بچه اولین نوه شون بود رو دیدند . نوزاد کوچولو و دوست داشتنی که اولین ساعت های عمرش رو سپری می کنه و بعد از گذروندن یه دوره نسبتن طولانی در یه محفظه بسته و کم جا ، تازه داره اولین نفس های عمرش رو می کشه و به محیط جدیدش عادت می کنه ... به عنوان آخرین نوه خانواده تولد سام رو تبریک میگم و امیدوارم وقتی بزرگ شد همیشه خوشحال باشه که در همچین روزی به دنیا اومده . وقتی باباعلی داشت آماده می شد که بره بیمارستان تا اون رو ببینه حامل پیام مهمی از طرف من بود :
من : میشه منم باهات بیام بچه رو ببینم ؟
باباعلی : چرا نمیشه ؟ تو هم بیا بریم .
مامان شیدا : بعد از ساعت ملاقات بچه ها رو که راه نمی دن ... تازه یک ساعت دیگه باید بره استخر ...
من : خب پس حالا که راهم نمی دن ، سر راهت یه دست لباس نوزاد که عکس بتمن هم روش داشته باشه بگیر و با خودت ببر بده به مریم (مادر بچه و اولین نوه خونواده باباعلی) بهش بگو که این از طرف پارسا است و بهش بگو که من می خواستم بیام ولی من رو راه نمی دادند ...
باباعلی : خب حالا اگه لباس نوزاد با عکس بتمن گیر نیاوردم چی ؟
من : خب با هر عکسی که شد بگیر ...
باباعلی : اگه لباس نوزاد نشد چیز دیگه نگیرم یعنی ؟
من : چرا ! دست خالی نرو ! ... حتمن یه عروسکی چیزی بگیر با خودت ببر ! حتمن هم بگو از طرف منه !
باباعلی : باشه . حتمن هدیه و پیغامت رو میرسونم .
و این هم عکس های تازه واردمون و هدیه کوچولویی که از طرف من بود ... راستی عروسک های TOLO برای بچه های این سنی خیلی مناسب هستند و موادشون کاملن امنه .


روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .