رام کردن اسب سرکش
یک ترم از کلاس ساز تخصصی من گذشت و سه جلسه هم از ترم جدید سپری شد . توی این یک ترم که خیلی هم حیاتی و تعیین کننده بود چیزهای زیادی یاد گرفتم . با توجه به سختی بیش از اندازه سر و کله زدن با ویلن یاد گرفتم که یه کار هر چقدر هم سخت باشه بالاخره شاید بشه برای انجامش راهی پیدا کرد و برای انجام کارهای سخت هیچ راهی بهتر از همت خود آدم و تمرین و تمرین نیست . ولی این قضیه خیلی ظریف و آرام آرام برای من جا افتاد .
برای اینکه صدایی مناسب (نه خیلی مناسب بلکه قابل تحمل) از سازتون در بیاد در بهترین حالتش شاید مجبور باشید به مدت سه ماه هر روز یک ساعت تمرین کنید ... تمرین روزانه ویلن ما هم با کمی افت و خیز برقراره و چیزی نیست که بشه ازش در رفت ... گاهی وقت ها انگشت های دست چپم که روی سیم قرار می گیره از تمرین زیاد درد هم می گیره ولی چاره نیست چون دوستش دارم . من دو تا کتاب دارم که به صورت همزمان ازشون درس می گیرم . یکیش همون کتاب قدیمی Le Violon هست که بیشتر روی نواخت نتهای پایه و ترکیبشون (بدون اینکه آهنگ مشخصی بنوازید) تاکید داره و سعی می کنه تکنیک های مقدماتی لازم برای نواختن روان ساز رو جا بندازه و کتاب و CD دیگری به نام String Tunes که جدیدتره و پر از آهنگ های زیبا و ساده شده برای نوازندگان مبتدی هست و باعث میشه تمرین های من از حالت کسالت آورش خارج بشه .
باباعلی البته ترم یک رو خیلی بهم فرجه داد و باهام راه اومد ولی این ترم دیگه شوخی نداره ... دیروز که قرار بود تمرین کنم و اصلن تمرین نکردم وقتی برای باباعلی تعریف کردم که تمرین نکردم جریان زیر اتفاق افتاد :
متاسفانه اتفاق خاصی نیفتاد و این یعنی خطر ! خیلی دوستانه و با لبخند بغلم کرد و در کمال آرامش و دوستی بهم گفت که تا آخر هفته حق ندارم به سازم دست بزنم !!! من هم خیلی ناراحت شدم و ازش خواستم که منو ببخشه :
باباعلی : اگه کسی دوست نداشته باشه تمرین کنه چه معنی میده ؟ آیا باید اجازه بدیم ساز رو الکی داشته باشه و کلاس هم بره ولی تمرین نکنه ؟! آیا نباید یه جوری تنبیه بشه ؟
من : نه ! باید یه فرصت دیگه بهش بدیم و ببینیم چیکار می کنه !!!
مثل همیشه که وقتی جواب منطقی و محکمی از من می شنوه تسلیم میشه گفت "باشه ! پس ببینیم !" و من چنان اجرایی از تمام درس های دو تا کتاب (از درس اول تا آخرین درس) بهش نشون دادم که دو چیز رو فهمید : اول اینکه خیلی سازم رو دوست دارم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی ازش دور بشم و دوم اینکه درسته که ممکنه یه وقتایی از زیر تمرین در برم ولی وضع و اوضاع عمومیم بد نیست ... البته اظهار نظر استاد عزیزم یعنی خانم اعتمادی هم باعث شد که بیشتر به این دومی مطمئن بشه "پارسا تو شاگردهایی که همزمان و بعد از خودش گرفتم از همه بهتره"
حالا این "بهتر از همه شدن" هیچوقت هدف نهایی من نیست و نبوده فقط چیزی که برای من و باباعلی خیلی اهمیت و ارزش داره اینه که من کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام داده باشم .
راستی سومین چیزی که بهش مطمئن بود ولی باز هم براش بیشتر ثابت شد این بود که "فرصت دادن همیشه جواب میده" به شرطی که با ظرافت و نوآوری ازش استفاده کنید .
خانم اعتمادی اما به هیچ وجه شوخی ندارند و در کلاس ما از شوخی و بازی خبری نیست . اونجا ایشون درس میدن و من درس پس میدم و اگه کم کاری هم ببینند رک و راست خودم و باباعلی رو در جریان قرار میدن ... و این همون کلاسیه که با خصوصیات اخلاقی من انطباق داره (البته میدونید که بنده در سایر موارد همچین منضبط هم نیستم ولی انطباق با استاد رو همیشه در دستور کارم دارم). متاسفانه خبردار شدیم که استاد برای شرکت در یک دوره Master Class عازم آمریکا هستند و قراره بنده تا عید رو نزد استاد محترم دیگری که رهبر ارکستر ویولونیست های آموزشگاه هم هستند به فراگیری هنرم بپردازم ... برای ایشون هر جا که هستند آرزوی موفقیت داریم و امیدواریم که با دست پر برگردند و دوباره کلاسمون رو با ایشون ادامه بدیم .