عصر یخبندان 2 : سبلان (سردابه)
با توجه به اینکه جماعت بانوان همراه ، داخل خونه هم احساس سرما می کردند !دوشنبه قبل از ظهر من و باباعلی و عزیزدایی و سعید ، گروهی مردونه تشکیل دادیم و راهی سبلان شدیم و بعد از یک ساعت سر از روستای سردابه در آوردیم . جایی که جاده تموم می شد و از اون به بعدش رو دیگه فکر کنم باید پیاده میرفتیم تا به قله سبلان برسیم . حالا این قیافه رو داشته باشید تا برسیم به آخرین عکس ...
البته هدف ما رسیدن به قله نبود بنابراین دور زدیم و برگشتیم تا در دامنه کوه به برف بازیمون برسیم . در طول مسیر خانه های روستایی با پشته های یونجه و پهن جلوی هر کدومشون به چشم می خورد و روستایی هایی که ما رو با تعجب نگاه می کردند و اونایی که سوار ماشین بودند برامون بوق هم می زدند !! (سردابه تابستونها مسافر زیاد میره ولی این فصل و در حالیکه اونجا داشت رکورد سرمای سال رو میزد به هیچ وجه فصل دیدن مسافر نبود . به همین دلیل به نظر می رسید که ما خیلی بیکار و دلخوش باشیم که وسط زمستون اومدیم وسط عصر یخبندان . راستی اینجا یه مرکز آب درمانی درست و حسابی هم داشت که به دلیل کمبود وقت نتونستیم ازش استفاده کنیم)
فکر می کنم ارتفاع برف بیش از نیم متر بود و می تونم بگم این همون چیزی بود که میخواستم ... فرو رفتن توی برف زیاد و راه رفتن و پیشروی در برف یه جور شادی خاصی به آدم میده جوری که اگه بهم اجازه می دادند خیلی دوست داشتم که پیاده تا قله برم ولی نشد چون لوازم کوهنوردیمون همچین کامل نبود(فقط خودمون رو برده بودیم !) و دوست داشتیم پیش از خراب شدن احتمالی هوا برگردیم .
تمیزترین برف تمام عمرمون رو اونجا دیدیم جوری که بدون هیچگونه مشکلی قابل خوردن بود . من هم چشیدم ، جاتون خیلی خالی بود ...
خلاصه اینکه حدود یک ساعت رو در دامنه سبلان به بازی و برف نوردی گذروندیم و وقتی برگشتیم توی ماشین من تا زانو خیس بودم . توی پوتینم هم پر از برف شده بود . این بود که هر چی کاپشن همراهمون بود گذاشتیم رو پاهام تا سرما نخورم . خوشبختانه هیچ اشکالی برام پیش نیومد . تنها مشکلاتی که در راه برگشت باهاشون دست و پنجه نرم می کردم گرسنگی و خواب بود که طبق معمول سعی کردم اولیش رو تا رسیدن به منزل فراموش کنم و تسلیم دومیش بشم .
خب جریان سفرمون رو براتون تعریف کردم و به جز اینها نکته قابل عرض دیگری نبود . بقیه ساعات روز رو یا در حال خوردن بودیم یا خوابیدن (انگاری افزایش ارتفاع از سطح دریا خواب هم میاره) البته من یه سری تکالیف کلاس ها و مدرسه رو هم داشتم که همه رو انجام دادم .
سه شنبه هم که متاسفانه برگشتیم به شهر کار و تلاش مضاعف ! و این گردنه حیران بود که با وجود سفیدپوش شدن هنوز هم استوار و پابرجا داشت ما رو بدرقه می کرد . امیدوارم عکس ها به جز احساس سرمای بیشتر تونسته باشه کمی هم حس شادابی زمستونی بهتون بده ...